آبیِ کاربنی را هیچوقت دوست ندارد، برای همین هم پیراهنِ یقه خِشتی و روسریِ آبی کاربنیام، همیشه گوشۀ کمد خاک میخورند و تن نمیکنم اما سبز را دوست دارد، سبز میپوشم و تنم جوانه میزد و بهار میشود. آرایشِ خیلی ملیحِ چشمهایم را همیشه زیبا میبیند و از بویِ زیادِ عطر و عود ناخودآگاه سردرد میگیرد. گاه که از فرطِ خستگی گوشۀ این چهاردیواری به خواب میرود، پتوی نسکافهای رنگ را کنارش میگذارم و روی تنش نمیاندازم که مبادا از خواب بپرد و پذیرایِ سردردهای سنگین شود. پاهایش باید از پتو بیرون بماند و بالشِ زیرِ سرش هم بلند نباشد. نیمروی صبحانه را همزده دوست ندارد و چای را فقط با لیموی تازه مینوشد. پیراهنِ نسکافهای و سبزِ یشمی به نظرش دلانگیز است و برای همین هم موقعِ خریدنشان با ذوق پیراهنش را نشانم داد و گفت: قشنگه نه؟ نمیدانم این جزئیات و عاداتِ دیگرش را از کِی حفظ کردهام اما بلد بودنِ او و ویژگیهایش، برایم دوست داشتنیست.
اینکه در حالِ حاضر هیچکدوم از کارایی که دوستشون دارم رو نمیتونم انجام بدم واقعاً آزار دهندهست.
[ دال، واو، سین، تِ دارمَت. ]
نامۀ شمارۀ دوازده؛ | مکتوب شده
در تاریخِ ۱۵ اسفند ماهِ سالِ دلتنگی .
سلام عزیزِ دور از آغوش. گوشۀ حجرهای همیشه ساکت قلم به دست گرفته و از دلِ بیرمقی که فاصلۀ کذاییِ دستهایت تا شقایقِ گیسویم را فریاد میزند، مینویسم. روزِ گذشته که بارِ سفری چند روزه بستید و بیخداحافظی مرا در این بحبوحه و آشوب رها کرده و رفتید، دل در میانِ سینه گرفت و ابرِ سیاهِ چشمها طوفان به پا کردند و کم نزاشتند و من هم آبِ دیده را بدرقۀ راهتان کردم که زودتر بازگردید. توصیفِ حالِ ما که تَه ندارد اما بهتر این است که زودتر با بویِ بهار بازگردید که جانِ تازه بگیریم و زبانم لال شقایقِ زندگی پژمرده نشود. راستی، هوا کمی سردتر شده، مبادا حواسپرتی کنید و مراقبت را کنار بگذارید.
ظهرتون بخیر🤍.
لازم دونستم یه مطلبی رو گوشزد کنم و امیدوارم که باز هم تکرار نشه. تمامیِ مطالب و نوشتههای عیون، توسطِ من [ مَحان ]، نوشته شده و اگر من اسمم رو پایین نوشتهها قید نمیکنم دلیل بر این نیست که اجازه داده باشم کسی نوشتهها رو به اسم خودش ثبت کنه که به شدت کار ناشایسته و بیارزشیِ. ممنون که رعایت میکنید!