eitaa logo
عیون .
536 دنبال‌کننده
209 عکس
23 ویدیو
1 فایل
چشم‌ها ، بیشتر از حَنجره‌‌ها می‌فهمند . - 17 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 2‌0‌2‌3‌ . - همه‌ی مکتوباتِ عُیون ، تراوشاتِ "دل" است . اینجا ، فقط من می‌نویسم و او می‌خواند . - زنده به آغوش‌های کوتاه .
مشاهده در ایتا
دانلود
قهوه ریختم؛ یک فنجان برای خودم و فنجانی‌ دیگر برای اویی که چندین سال است همچون آینه‌ای صبور، خود را در او می‌بینم. با جرعۀ اول سرِ صحبت را با منِ دیگر در جسمی دیگر باز کردم. میدانی؟ من خودخواهم. با تعجب به چهرۀ مصمم‌ و مطمئنم نگاهی انداخت و گفت: تو؟ خودخواهی؟ آری من خودخواهم. دلم طلب می‌کند مرا آنقدر بخواهی که باقی به چشمِ تو غریبه هم نیایند، اصلا در این میان، وجودِ باقی چه معنی می‌دهد؟ آنقدر خودخواهم‌ که از همان تهِ قلبی که هرکس نمی‌توان ببیند، دلم می‌خواهد از باقی بد بگویی و به جانِ چشم‌های من سوگند بدهی و شعار و عملِ هر روزت هم همین باشد که همه تو و باقی هیچ. خودخواهم! خودخواهِ دوست داشتنی کهنه و ماندگار و ادامه دار، که جان و امید را مدیونِ وجودش هستم.
و ماهِ زهرا از هم شکافت ..
وقتی خبر شهادت امیرالمومنین علی‌‌علیه‌السلام به عایشه رسید، سجده کرد! با خواندنِ هر توییت و هر هشتگِ پر انزجارِ عایشه‌زادگانی که ناشی از چیزی جز لقمه و نطفۀ غیرحلال و آلوده نیست، هر بار بیش از پیش بر دشمنِ مرتضی علی لعنت گفتم و این دو بیتِ خوش ذوقِ معروف را تکرار کردم: «بر خود که مریدِ حیدرم می‌نازم، همراهِ خدا به دلبرم می‌نازم، دیدم که حرامزاده شد دشمنِ تو، بر دامنِ پاکِ مادرم می‌نازم» قلمِ منِ کمترین، ناتوان‌تر از آن است که از شیرینیِ اشهد أن علی ولی اللهِ اذان، از فاتحِ خیبر، اول مقتدرِ عالم، امیرالمومنین حیدر، ابا الایتام، نورِ چشمِ نبی و علیِ فاطمه دم بزند؛ همینقدر می‌دانم که از کودکی خوانده‌ام «به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را».
هدایت شده از انجمنِ‌ویرانه‌ها.
گفت: "دعایت مستجاب شد" و سپس به او اشاره کرد.
مرا مکانِ امن خواند و پس از آن پروانه‌های کوچکِ ارغوانی، قلبم را برای ساکن شدنش‌ مهیا کردند. دست‌هایم را به رویش گشودم و او را به زندگی در جوارِ تنم فرا خوانده‌م‌.
عزیزِ ماندگارِ من؛ خواستم دروغِ سیزده را این‌گونه بنویسم که «دلم هیچ هم برایت تنگ نَشُـ ..» اما انکارِ این دلتنگیِ بی‌سابقۀ بی‌بدیلِ بِکر، از توانِ من و دروغِ سیزده هم خارج بود و طبق معمول، همان جملۀ همیشگی را نوشتم.
ما را چه شد که در آبادیِ چشم‌ها به دام افتادیم و کشتیِ دلمان‌ در خلیجِ مژه‌ها به گِل نشست و خواندیم که وجودِ عشق نامیراست‌ ؟
او زیبا به خواب می‌رود و این زیبایی به قدری به یادماندنی‌ست‌ که از فواصلِ دور هم به راحتی در صفحۀ خیال نقش می‌بندد؛ حتی اگر در پیشِ چشمانم نباشد و از این تن به آن تن به قدرِ هزار سالِ نوری فاصله‌ی دل‌خراشِ جانکاه باشد و من به عطشِ و اشتیاقِ دیدار، ایامِ رنجورِ غریب را در گوشه‌ای از این مکاتباتِ هر روزه، بگذرانم. از زیبایی‌های بی‌بدیل و بی‌نظیر و تماشایِ پایان ناپذیرش، نوشتم، نوشتم و بازهم نوشتم که او آب است و آب، تشنگی می‌آورد، سیراب می‌کند و آب غرق می‌کند.
دست و دلم به «هیچ» هم نمیره، نوشتن که جای خود.
ایامِ بی‌رمق‌ را، علاج‌ کجاست ؟