هدایت شده از . تشعشع .
جدا به دمایِ ۳۰ درجه میگید "هوایِگرم؟"
تشریف بیارید جنوب میزبانتون باشیم*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قمر و نجمات عیونك.
این دقایق دائما به این فکر میکنم که امیرالمومنین علیهالسلام، ۲۵ سال بخاطر جهلِ مردم خانه نشین شد و جامعه با روی کار آمدنِ ثقیفه رو به زوال رفت و خاندان پیامبر داغ دیده شد.
آری؛ آنان هم قدرِ عافیت و بهبود را ندانستند و تباهی سراسر وجودشان را در بر گرفت. تصمیمِ غلط، اشتباه و انتخابِ نادرست و ناشایست، تاوان دارد و در آخر هم، نادانی تاوانی عظیمتر ..
ما را ببخش عزیزِ جآن؛
سومین شب فرا رسیده و مآه به سپیدیِ گیسویش در آسمان هویداست، نالههای کودکانهاش را از زبانِ روضهخوان میشنویم، دخترکانِ بازیگوش را این طرف و آن طرف نظاره میکنیم و خونِ دل میخوریم، سیلِ اشکِ ناچیزِ همیشگی از چشمانمان روان است و هنوز هم زندهایم.
عیون .
و دل را؟ والله که من ندادم، ایشان بردند.
سراغِ ایام را از ما گرفت؛ گفتیم خوب است و خوبیم به لطفِ او و ایامش. زندهایم و طعمِ زندگی را هر شب به وقتِ نشستن بر فرشِ عزاخانه، در استکانهای کوچکِ چای، مینوشیم. گفتم چای؟ مرا ببخشید، لابد دیگران به این نام میشناسند، برای ما که از تولد تا به امروز آبِ حیات است و محبت را جاودان میکند؛ خدا میداند اما احتمالا اگر خضرِ نبی هم بود، به نوشیدنِ چای روضه و ابدی شدن، به جای نوشیدنِ آبِ چشمۀ جاودان، اعتراف میکرد.
چراغها که خاموش شد، چفیهی مشکی را به دستم داد و هیچ نگفت. قدری رگههای سفیدش را نگاه کردم، سرم را چرخاندم و پرسیدم: مال کیه؟ آرام گفت: یه مدافع حرمی که توفیق شهادت نداشت.
لبخند زدم و قدری چفیه را به صورتم نزدیکتر کردم و عمیق بو کشیدم. پلکم از اشکِ جوشیده، کمی میسوخت و خرسند بودم از اینکه چفیۀ خوشبخت را در بغل دارم.
آرام سر تکان دادم و در گوشِ چفیه زمزمه کرد: تو خیلی خوشبختی چفیۀ بینام و نشون، از سفرِ دمشق اومدی، از شام؛
شامِ پُر بلا ..