عزیزِ من ؛
اگر روزی از تماشایِ طلوعِ پُر امیدِ آفتاب بازماندی،
غصه نخور و غم را روانهی دلت نکن،
به سراغِ آیینه برو، طلوعِ حقیقی آنجاست.
ما نه وارثانِ دردیم و نه صبر.
وارثانِ محبتیم و در مکتبِ محبت،
آسودگی و بیخیالی جایگاهی ندارد.
هر کس به نوعی ایام را به دلتنگی میگذراند. اصلا خاصیت پاییز همین است که آدمها را دلتنگ کند و دلتنگها را دلتنگتر. حکمت و تفسیرش را درست نمیدانم اما شاید پاییزِ غمانگیز عادتهای بینِ راه بودن و نیمهراه بودن و بلاتکلیفی را در خود نمیپذیرد، آدمها یا رفتنیاند یا ماندنی، حد وسط در ایامِ سه ماههی پاییز راه ندارد.
راستی، نگفتی اهل کجایی؛
تو را نمیدانم اما من..
هیچوقت اهلِ رفتن نبودهام.
عزیزِ من ؛
اگر روزی غمی گلوگیر راهیِ خلیجِ چشمهایت شد و قصدِ سر ریز شدن داشت، چشمهایت را به من بسپار و به شانهام تکیه کن.