عیون .
از لحاظِ روحی دلم تِدیِ مستربین رو میخواد.
تدیِ مستربین رو پیدا کردم اما همونطور که دستم توسطِ دوستم کشیده میشد با ناراحتی از پشتِ ویترین باهاش خداحافظی کردم و رد شدم و بهش قول دادم که برمیگردم.
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
4_5877597559857353132.mp3
6.08M
من تو زندگیم آروم و خوشحالم،
با تو آرومتر شدم.
خرابش نکن. خب؟
زُل زده بود به چشمانِ نگرانم که کلماتِ کتاب را یکی پس از دیگری میخواندند. سر بلند کردم و نگاهی به چهرۀ آرام و بیتلاطمش انداختم و ناخودآگاه انهنای لبهایم کشیدهتر شد و با لبخندی عریض پرسیدم: [چرا اینجوری زُل زدی به من حالا؟]
بیآنکه چشم از چهرهام بردارد، جوری که انگار سالهاست چشمهایم را میبیند و ریز به ریز میخواند، زمزمه کرد: [ماهی خانوم! چشمات.. ] تلفن همراهم را از روی زمین برداشتم و در صفحۀ سیاهش نگاهی به چشمهایم انداختم و بار دیگر نگاهش کردم که حرفِ ناتمامش را تمام کند.
با نگاهی ثابت کمی جلوتر آمد و ادامه داد: [وقتایی که با مِهرِ قلبی به یکی نگاه میکنی، چشمات خُمار میشه انگار. مثلِ.. مثل همین الان. همینجوری که خیره شدی به من. اینجوری که کیش و مات میشم و کار از کار میگذره ماهی.]
به نگاهِ ریزبینَش بلند بلند خندیدم و کتابِ توی دستم را ورق زدم و با چشمهایی که اکنون برقِ ستارههای دنبالهدارِ درخشان در آنها به پرواز در آمده بود گفتم: [قول میدی همیشه همینقدر ریزبین باشی؟] ..