او را دیدم و بر جان نوشتم که " گوشۀ لب است، میتوان با او خندید " و لبخند زدم؛ به درازای شرق تا غرب، به بزرگیِ دوست داشتنی بیتکرار، به عرضِ آغوشِ دلخواه و به طولِ تمامِ عمر.
یکی از بزرگترین باگهای تکراریِ خلقت اینه که نمیشه از دور، محکمِ آخیش دار در آغوش کشید؛ نمیشه گرم بوسید؛ نمیشه اصوات رو بغل و عکسها رو حَی و حاضر کرد؛ نمیشه حسِ لامسه رو دقایقِ طولانی به کار گرفت؛ نمیشه اشکها رو همون لحظه پاک کرد و لبخندها رو به وضوح تماشا کرد.
عیون .
بیکلامِ خیال انگیز ؛
شما رو نمیدونم اما برای من همه چیز رنگ و جنسیت داره؛ مثلا هر کدوم از روزهای هفته از بچگی رنگ داشتن و پنجشنبه بنفشِ گاهی پر هیجان و گاهی آروم بوده. اعداد از جنسیت برخوردار بودن و عددِ هشت رنگِ آجریِ دلانگیزی داشت؛ حتی الان هم گلدونِ پتوسِ توی پنجره یه دخترِ مو بلندِ که گیسو پریشون کرده، یا همین آهنگ، که موقعِ گوش کردنش با هر نُتِ بالا و پایین سبزِ پاستلی و آبیِ خوش رنگِ آسمونی جلوی چشمهام نقش میبنده. نگاهِ خاص و زاویه دیدِ متفاوت به پیرامون، همیشه دوست داشتنیِ.
از غمِ معروف و همیشگیِ جمعه نباید گریخت؛ یک دندگی میکند و بدتر به جانتان میافتد ..
Gustixa And Rhianne somewhere only we know 320.mp3
7.4M
برای اوقاتی ما بینِ شلوغیها ؛
بعید میدانم آن چشمها مثلِ باقیِ عیون ساخته شده باشند. این را از نگاههای دنبالهدارم به قهوهی گنجانده شده در آنها و شمارشِ بیهوای مژهها فهمیدم که خواب را از سر میپرانَد. قلم را برداشتم و برایش بر روی کاغذ به نقل از پابلو نرودا نوشتم و دل نوشت که "از میانِ تمامِ چیزهایی که دیدهام، تنها تویی که میخواهم به دیدنش ادامه بدهم".
مینویسم از او؛ به سان کسی که هر روز از نخست مبتلا خواهد شد. مینویسم از او؛ به سان پروانهی زیبایی که از پیلهی قفسگونهاش رها شده و برای نخستینبار عالمِ هستی را به چشمِ دیگری میبیند. مینویسم از او؛ به سان بلبلِ آوازهخوانی که پس از سالها تک گلِ محبوبش را یافته و از آن بر نمیخیزد. مینویسم از او؛ به سان صیادِ ماهری که پس از چندین روز کوشش، صید را یافته و به دام انداخته. مینویسم از او؛ به سان ابرِ گریسته بر زمینی که پس از بارش لبخندِ ملیحِ چشمها را به وقتِ عروجِ رنگین کمان را میبیند. مینویسم از او؛ به سان کودکی که پس از گریۀ از تهِ دل، بوی مادر را استشمام میکند. مینویسم از او؛ به سان جوانهای که پس از ناامیدیهای فراوان، ریشه در زمین فرو میبرد و آرام قد میکشد. مینویسم از او؛ به سان جملاتی که با کمبودِ کلمات مواجهند و ناقص میمانند. مینویسم از او؛ پرتکرار، همیشگی، علیالدوام، مستمر، مستمر، مستمر ..
چندین خط نوشتم و پاک کردم، نوشتم و پاک کردم و جلویِ دهانِ قلم را گرفتم که "هیس، ساکت باش؛ درد را چه به فریاد زدن ؟"