eitaa logo
عیون .
535 دنبال‌کننده
209 عکس
23 ویدیو
1 فایل
چشم‌ها ، بیشتر از حَنجره‌‌ها می‌فهمند . - 17 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 2‌0‌2‌3‌ . - همه‌ی مکتوباتِ عُیون ، تراوشاتِ "دل" است . اینجا ، فقط من می‌نویسم و او می‌خواند . - زنده به آغوش‌های کوتاه .
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح را باید کسی باشد، که آرام شانه بزند و واژه واژۀ عشق را در بین تارهای مخملیِ گیسوان ببافد و بوسه زند که مبادا زلفِ پریشان به باد دهیم و در میانشان عطرِ دوست داشتن را نسراید.
قلم را حاجت و مقصود، روی اوست برای نوشتن‌های مکرر.
عمیقاً حسِ نیازِ روح و روانم به محرم رو احساس می‌کنم و بی‌صبرانه به انتظارِ این یک ماه نشستم و روزها رو می‌شمارم.
و عشق را ابتدا از این روز آفرید و گفت «و جَعَلَ بَینَکُم‌ مَوَدّةً و رَحمَةً» گوهرِ امانتِ مصطفی را به بحری وسیع، جسیم‌ و بی‌انتهایی همچو‌ علی سپرد که عشق و دلدادگی را به زمینیان و افلاکیان نشان دهد و امانت‌دار شود. چه خوش نشست این گوهرِ پاک و طاهره به دلِ اول مردِ خدا. دیدنی‌تر‌ از پیوند دو نور ؟ خوش‌به‌حالِ آن‌هایی‌ که با هم بودنتان را دیدند.
طراوت را از میانۀ نور هجی می‌کرد.
2_5251556186125242946 (1).mp3
10.8M
این قطعه با گوش‌ها شنیده نمیشه؛ باید با دل شنید ..
پرسید چه بلایی بر سرِ قلمِ همیشه سبزم آمده و چرا هیچ مکتوب نمی‌کنم؟ لبخندِ کمرنگِ دائم‌ التکرار که بر صورتم نشست دهان باز کردم که بگویم از یاری نکردنِ کلمات و بی‌اعتناییِ روزها. خواستم رازِ دفن‌ شدنِ هر بارۀ صدها کلماتِ گفته و نوشته نشده را فاش کنم. می‌خواستم بگویم که سینه پر از کلماتِ ریز و درشتِ همیشگی می‌شود و دست‌های لاکردار بی‌هیچ توجهی از تمنایم‌ برای نوشتن، عبور می‌کنند و در آخر هم مجبور به خاک کردنشان در چاله‌های وجود می‌شوم. هر چه باشد ما هم از خاک و گِلیم، شاید کلماتِ مدفون، با آبِ دیده رشد کنند و روزی سبز شوند و تنِ ما هم جوانه بزند.
بیا و بگو می‌بینم‌ که غم میونِ دو تا چشمونِ قشنگت لونه کرده، حالا چیکار کنیم غم مهاجر بشه و این چشمآ برق بزنه و بخنده ؟ هوم ؟
4_5936148272023341768.mp3
4.04M
داری چی گوش میدی ؟ رویامو‌.. رویامو‌ گوش میدم.
عیون .
داری چی گوش میدی ؟ رویامو‌.. رویامو‌ گوش میدم.
چیلیک‌ * سر چرخاندم و لنزِ دوربینِ قدیمی را در مقابل دیدم و دست‌های او، که دوربین را به خوبی احاطه کرده بود. سر بلند کرد و با همان چشم‌های گیرای همیشگی نگاهی لطیف تحویلم داد و گفت: جلو دوربین که اخم نمی‌کنن قربونت برم، باید لبات بخنده. دستم را در آبِ زلالِ حوضِ آبی زدم و پرسیدم: چشام چی؟ نباید بخندن؟
دوربینِ کوچکش را پایین آورد، سرش را کمی خم کرد و جواب داد: اون بادومیا، اون شرقیای‌ غمگین که اسمشون‌ واضحه دیگه، غمگینن‌. چشمِ آدما که بی‌غم‌ نمیشه، با همین غمِ عجیب و غریبش قشنگه، با همین پر‌رمز و راز بودنش گیراست، اون دوتا شرقیای‌ قهوه‌ای، با غمِ پنهونشون‌ دوست داشتنی‌ان‌. حالا بخند.