eitaa logo
عیون .
537 دنبال‌کننده
209 عکس
23 ویدیو
1 فایل
چشم‌ها ، بیشتر از حَنجره‌‌ها می‌فهمند . - 17 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 2‌0‌2‌3‌ . - همه‌ی مکتوباتِ عُیون ، تراوشاتِ "دل" است . اینجا ، فقط من می‌نویسم و او می‌خواند . - زنده به آغوش‌های کوتاه .
مشاهده در ایتا
دانلود
دردِ عظیم و عجیبی در سرش پیچید و ناچار بر زمین افتاد، همان گوشۀ‌ دنجی که برای آخرین بار او را در آغوشِ گرمِ نیمه تابستانیِ خود کشیده بود و عطرِ دلخواهش را استشمام می‌کرد. بی‌جان و پُر درد زمزمه می‌کرد: افکارِ مزاحمِ نامیزون‌، کاش نیست و نابود می‌شدید. سرِ کلافِ مشکی، کمی خیس‌تر از همیشه از چشم‌هایش سرازیر شد و بر پیراهنِ سفیدش ریخت و دیگر هیچ چیز را حس نکرد.
از خواب بیدار شد. هنوز همان‌جا بود، اما این‌بار کلافِ مرتبِ مشکی کنار دستش به چشم‌ می‌خورد. با خیالی آرام و آسوده لبخند زد و به انتظارِ او نشست. آمد، با همان فنجانِ گل سرخ و قهوۀ همیشگی. سینیِ طلایی را کنار دستش گذاشت، ریز خندید و پرسید: میزونی؟ باز که اومدی خیال ببافی، اشتباهی ذهنتو به دلت وصله زدی و فکرات‌ سرازیر شدن. نوچ، اینا وصلۀ هم نیستن که نیستن. فنجانِ قهوه را برداشتم، جرعه‌ای نوشیدم و گفتم: میزونم‌، فقط دارم به این فکر می‌کنم که بهتره با یه کلافِ دیگه دوست بشم، یا.. فقط قهوه‌مو‌ بنوشم؟
خوشحالی‌های‌ مرا در چشم‌هایِ به ذوق نشسته‌ات‌ جست‌وجو کن. من آنجا ایستاده‌ام در پسِ پردۀ خزانِ مژه‌هایت.
با عجله از سالنِ سرد و نمور‌ خارج شدم و به سمتِ درِ بزرگِ خروجی پا تند کردم که کسی به اسمِ کوچک صدایت کرد. ناخودآگاه‌ به سرعت برگشتم که لااقل کمی بعد از ایامِ دور و درازِ دلتنگی تماشایت‌ کنم اما.. نمیدانم این کدورتِ دل و نبودن‌های بی‌پایانت‌ چه بر سرم آورده! تو اصلا اینجا نبودی؛ پس کِی قرار است دست‌های پُر لطافتت را به سراغِ شب‌هایم بفرستی ؟
ایده‌هام‌ برای نوشتن:🛐 چیزهایی‌ که در نهایت میتونم بنویسم:🚮
Artistry_-_Jacob_Lee.mp3
3.94M
هندزفریت‌ رو بیار ؛
اسمِ پلی لیستم رو گذاشتم «شهرِ فرنگ»، آخه از همه رنگ موسیقی درونش‌ وجود داره. پنج دقیقه میبره شرق، سراغِ جنابِ قربانی و شجریانِ دلنشین، پنج دقیقۀ بعدی میره تو دنیایِ متفاوتِ غربی، چند لحظه‌ منو غرقِ نوستالژی‌ِ بی‌تکرار و صدای فرهاد و ویگن می‌کنه و بعد از اون میشه تو امواجِ آهنگای‌ بی‌کلامش موج سواری کرد.
بارون که میباره، یه جون به جونام اضافه میشه.
عزیزِ من؛ اینکه سال‌هاست در «قلب» سُکنا‌ گزیدی، اما از «دست» دوری، مرا آزرده خاطر می‌کند. نمی‌شود این فاصله‌ی لاکردار‌ کمی بیخیالِ احوال و ایامِ ما شود ؟