اسمِ پلی لیستم رو گذاشتم «شهرِ فرنگ»، آخه از همه رنگ موسیقی درونش وجود داره. پنج دقیقه میبره شرق، سراغِ جنابِ قربانی و شجریانِ دلنشین، پنج دقیقۀ بعدی میره تو دنیایِ متفاوتِ غربی، چند لحظه منو غرقِ نوستالژیِ بیتکرار و صدای فرهاد و ویگن میکنه و بعد از اون میشه تو امواجِ آهنگای بیکلامش موج سواری کرد.
عزیزِ من؛
اینکه سالهاست در «قلب» سُکنا گزیدی، اما از «دست» دوری، مرا آزرده خاطر میکند. نمیشود این فاصلهی لاکردار کمی بیخیالِ احوال و ایامِ ما شود ؟
[ معاشقۀ نور ]
ز غوغای جهان فارغ ؟
واسه اون زمانی بود که با شوقِ زیاد انیمیشن نگاه میکردم و اوجِ دغدغهم این بود که دلم میخواست جای یکی از شخصیتهای محبوب باشم.
هنوز هم هوایِ روزهای بودنت را دارم و نبودنهایت.. اصلا بیخیالِ نبودنهای پی در پی. من دلتنگیِ محضم، برای ایامی که هیچوقت نزیستهام. برای بودنها.
با جزئیاتِ نگاهِ نافذش که از من و ما صحبت میکرد، بابونههای سفیدِ روی پیراهنِ آبیِ آسمانیام از شوق ستاره میشدند و در چشمهایم میدرخشیدند.
چیست گیسویت ؟
تارهای سنتور یا سهتارَند که به هنگامِ دست کشیدن به تارهای پرپیچ و خم، موسیقیِ وجودت را مینوازد و شنوندهای همچو مرا مبهوت میکند.
چیست گیسویت ؟
امواجِ برآشفتۀ خلیجِ فارس یا عمان ؟