عزیزِ ماندگارِ من؛
لطفاً برای این دل بمان که فقط تو ماندهای و تو،
حتی منی هم نمانده که تسکین باشد.
پرسید: «اگه یه روز از خواب بلند شدی و دیدی عطرش از رویِ پیرهنت رفته چی؟»
به یکباره قلم خزان شد و خشکید. با خود گفتم وقتی قلمِ همیشه سبز در برابرِ غمش این چنین خشکیده، دلِ همیشه تنگ من که با حضورِ او پرورش یافته، چه خواهد شد؟ اکنون ساعتیست از پرسشِ این سوالِ صعب گذشته و من همچنان در گوشهای از این اتاقِ کمنور با فکرِ پر کشیدنِ یک عطر، چونان به غم نشستهام که انگار عالم بر سرم آوار گشته و توانی برای راست کردنِ قامت نیست. چیست این انسانِ ضعیف؟ خدا میداند؛ من فقط میدانم هر روزی که میگذرد، میخواهم این عطر تا ابدی که من هم نیستم روی پیراهنم بماند.
سرِ صبح برایش قهوه ریختم و در مقابلش نشستم. او جرعه جرعه از فنجان «قهوه» نوشید و من «چشمهایش» را.
Ahmed_Saad_Aleky_Eyoun_Full_Version_2022_احمد_سعد_عليكي_cTXLxXj88kw.mp3
6.05M
از او و جمالِ چشمها ؛
گلدانهای کوچک و بزرگِ پشتِ پنجره که پر از پیچکهای سبزِ باطراوت بودند را با همان آرامشِ همیشگی آب میدادم و برگها را نوازش میکردم. شیشههای دارچین، گل محمدی و بهارنارنجی که برای درهایشان تورِ سفید دوخته بودم را کنارِ هم جفت کرد و درِ کابینت را بست؛ به پیشخوانِ مرمریِ آشپزخانه تکیه کرد و مرا در سکوت نگاه میکرد. با خندهای کوتاه پرسیدم: حالا چرا اینجوری نگام میکنی؟ دستمالِ چهارخانه را از کنار گلدان برداشتم و به سمتِ او برگشتم که بیصدا خندید و گفت: پشتِ سرتـم چشم داری. لحظهای مکث کرد و ادامه داد: ماهی خانوم؟ عشق رو چی تفسیر میکنی؟ نگاهش کردم و به دنبالِ تفسیرِ عجیب و غریبی هم نگشتم که بینقص و منحصر به فرد باشد، فقط قدری تماشا کردم و گفتم: شیرینترین از پا در اومدن. اگر اینکه انتخاب کنی یک نفر به جای تمام عالم تو رو از پا در بیاره و همچنان تناقضِ «شیرینیِ شکست» زیرِ زبونت باشه، عشق نیست؟ پس.. چیه؟
برای قدری به آغوش کشیدن وقت داری ؟