نامۀ شمارۀ سیزده؛ | مکتوب شده
در تاریخِ ۶ فروردین ماهِ سالِ دلتنگی .
سلام عزیزِ دور از تن. امیدوارم که این ایام را به خوش اقبالی بگذرانید و پیشاپیش عذر مرا بابتِ تلخکامیها پذیرا باشید که دل را قرار نیست و جان به اشتیاقِ دیدار باقیست و ستایشِ چشمها قابل انکار نیست و این تن.. به رگبارِ گلولۀ هجرانِ تبدار آغشتهست. نسخۀ «تَحنانِ» دائمی را کدامین طبیب میپیچد و کدام دواخانهای میداند؟ از بختِ بدِ ما که چارهها همیشه دودِ هوا میشوند و حنینِ آوازخوان هم که هیچگاه قصدِ سفر ندارد که پشتِ سرش آب بریزیم. حرفهایم بویِ ناخوشِ تکرار را به خود گرفته و در این میان مداوایی برای رفعِ این مکررات نیست که نیست و تنها علاج و دوای کمیابی که دیر به دیر میچِشم و لب به خندهای عمیق باز میکنم و چشمهایم برقِ اشتیاق را نمایان میکنند، آغوشیست که به دعوتت میهمانش میشوم. آغوشت در این نزدیکیها هوای میزبانی از منِ پر امید را ندارد ؟
از لحاظ روحی دلم میخواست یه دانشآموزِ کلاس اولیِ کوچولو بودم که فقط به این فکر بود که پیکِ نوروزیـش رو تا آخرِ تعطیلات تموم کنه.
عیون .
آغوشِ نُتها ؛
گوش کن، چارهای جز آهنگ داریم مگه؟
نگاهم کرد؛ خیره، خاموش، بیصدا، پر حرف. هندزفری رو با دو دست از روی میز چوبی برداشت و توی گوشش گذاشت. از جلوی آینه کنار رفت و روی زمین دراز کشید. چشمهای پر از کلامش رو بست و فقط گوش سپرد و نُتها رو یکی یکی به بغل گرفت و بوسید. تنش حالا.. پر از شکوفههای آبیِ غمگین بود.
هدایت شده از - سلولِ69 -
بیشتر از هر چیز دلم میخواست میتوانستم تمام روحم را در چشمانم بگذارم و تا ابد، تا هنگام مرگم، به تو نگاه کنم.
در لا به لایِ ورقههای یکسانِ این ایام به دنبالِ بهانهای برای گذرانِ عمر گشتم که او را یافتم.
هدایت شده از ایتالینواین -
تجربه ثابت کرده آدمای خوشکل و
خوشسلیقه آویشن زیاد دوست دارن.
آویشن خیلی زیاد. خیلی خیلی زیاد.
قهوه ریختم؛ یک فنجان برای خودم و فنجانی دیگر برای اویی که چندین سال است همچون آینهای صبور، خود را در او میبینم. با جرعۀ اول سرِ صحبت را با منِ دیگر در جسمی دیگر باز کردم. میدانی؟ من خودخواهم. با تعجب به چهرۀ مصمم و مطمئنم نگاهی انداخت و گفت: تو؟ خودخواهی؟ آری من خودخواهم. دلم طلب میکند مرا آنقدر بخواهی که باقی به چشمِ تو غریبه هم نیایند، اصلا در این میان، وجودِ باقی چه معنی میدهد؟ آنقدر خودخواهم که از همان تهِ قلبی که هرکس نمیتوان ببیند، دلم میخواهد از باقی بد بگویی و به جانِ چشمهای من سوگند بدهی و شعار و عملِ هر روزت هم همین باشد که همه تو و باقی هیچ. خودخواهم! خودخواهِ دوست داشتنی کهنه و ماندگار و ادامه دار، که جان و امید را مدیونِ وجودش هستم.