eitaa logo
|°پر پرواز°|
98 دنبال‌کننده
482 عکس
274 ویدیو
51 فایل
-وأنتَ‌المَفزَعُ‌فِي‌المُلِمّات و تو پناهي در هر پیشامدِ بد!🤍🌱 🌱🎈خادم: @sadat7894 @M_7898
مشاهده در ایتا
دانلود
*دشمن شناسی* ⁉️«بی بی سی» از ایرانیان چه می خواهد؟ 🔸بی بی سی از ما می خواهد باور کنیم که هم خودش کاملا بیطرف است! هم خبرها و تحلیل هایش کارشناسانه، دقیق و بیطرفانه است! 👈زیرا اگر ما بیطرفی کسی یا تشکیلاتی را باور کنیم، هرگز به او با دیدۀ تردید و سوء ظن نگاه نخواهیم کرد! 🔺اما برای کسانیکه روزهای جنگ را دیده اند، حنای BBC رنگی ندارد، روزهایی که در آن عراق همیشه «اعلام می کرد» و ایران همیشه «ادعا می کرد»! 🔸روزهایی که سهم ایران از پوشش اخبارِ پیروزی توسط BBC، «تحریم» بود و سهم عراق «بزرگنمایی»! 🙄ما چگونه می توانیم «ادعای بیطرفی» BBC را باور کنیم؟ وقتی که یکسره خبرهایش «بزرگنمایی و تکرار» اتفاقات بدی است که در ایران به وقوع پیوسته! هر جای ایران که کاسه ای به کوزه ای خورده و شکسته، BBC برای خبردادن و آب و تاب دادن آنجاست!😉 اما در جاهای دیگر ایران، هرگز! ... در «تشکیلات عظیم و تودرتوی خبرگزاری سلطنتی پرهزینۀ BBC»، 👈هیچ زمانی در مورد ایران، هیچ خبر و پدیدۀ مثبت، تازه، امیدوارکننده و شادی بخشی وجود ندارد! همه چیز در حال خرابی است! همۀ دنیا علیه ایران هستند! ایران در همۀ آمارهای بد در ته خط قرار دارد...! 🔸به طوری که آدم شاخ در می آورد که با این همه بدبختی و معضلات یکسره ای که BBC برای ایران و ایرانیان جلوه می دهد، چطور مملکت و ملت، هر روز کن فیکون نمی شود!🤓
🍃بیان روایتی زیبا از پیامبر 🔸مردى به نام مجاشع حضور رسول خدا ص رسيد و عرض كرد: ⁉️اى رسول خدا! راه شناخت حقّ چيست؟ حضرت فرمود: شناخت نفْس. ⁉️ اى رسول خدا! راه سازگارى با حق چگونه است؟ حضرت فرمود: ناسازگارىِ با نفْس ⁉️اى رسول خدا! راه رسيدن به خشنودى حق چيست؟حضرت فرمود: ناخشنودىِ نفْس ⁉️اى رسول خدا! راه رسيدن به حق چيست؟حضرت فرمود: رها كردنِ نفْس ⁉️اى رسول خدا! راه دست يافتن به طاعت خدا چگونه است؟حضرت فرمود: نافرمانىِ نفْس ⁉️اى رسول خدا! راه رسيدن به ياد حق چيست؟حضرت فرمود: از ياد بردنِ نفْس ⁉️اى رسول خدا! راه نزديك شدن به حق چيست؟ حضرت فرمود: دور شدن از نفْس. ⁉️اى رسول خدا! راه انس گرفتن با حق چگونه است؟ حضرت فرمود: دورى گزيدن از نفْس. ⁉️اى رسول خدا! راه دورى گزيدن از نفْس چيست؟حضرت فرمود: كمك جستن از حق، در برابر نفْس.
‼️خدا میگه اینجوری حرف بزن! 💠 همیشه راستگو باش - آل عمران ۱۷ 💠با آرامش و نرمی حرف بزن-طه ۴۴ 💠از کلمات زشت استفاده نکن-مومنون۳ 💠حرف‌های بی‌فایده رو رها کن-بقره ۸۳ 💠 حرف‌های مثبت وقشنگ بزن -اسرا۵۳ 💠 مهربون باش - اسرا ۲۳ 👆🏼چقدر شبیه این آیه‌ها هستیم؟ 🔶🔸راه های گناه نکردن 🔸🔶
💠 اهل وحدت و اهل تفرقه در کلام مولا امیرالمؤمنین علیه السلام امیرالمومنین علیه السلام چند روز پس از ورود به بصره خطبه‌ای ایراد فرمودند. در این میان مردی برخاسته و پرسید: ای امیر المومنین، بفرمایید که اهل وحدت و اهل تفرقه چه کسانی‌اند؟ همین طور اهل بدعت و اهل سنت کیستند؟ امیر المومنین علیه السلام فرمودند: وای بر تو، حالا که پرسیدی پس با دقت به جوابش گوش کن که پس از من نیاز نباشد دوباره از کسی بپرسی. اهل وحدت من و پیروان من هستند هرچند در تعداد اندک باشند، و این همان حقی است که مطابق با امر خدا و رسولش صلی الله علیه و آله می‌باشد. و اهل تفرقه، مخالفان با من و پیروانم می‌باشند هرچند تعدادشان بسیار باشد. و اهل سنت افرادی هستند که دست تمسک به سنن خدا و پیامبر زده‌اند؛ هرچند تعدادشان اندک باشد. و اهل بدعت مخالفان اوامر خداوند و قرآن و پیامبر، و اهل رأی و هوا و هوس خویش هستند. هرچند تعدادشان بسیار باشد. و از این گروه جمعی درگذشته‌اند، و تعدادی نیز زنده‌اند، که نابودی و محو آنان از روی زمین بر عهده‌ی خود خداوند است. 📚 الاحتجاج، تالیف احمد بن ابی طالب طبرسی رضوان الله علیه، جلد ۱، صفحه ۲۲۳
🕯🖤 مشیت الهی بـر ایـن تعلق گرفـته کـه بهار فرحناک زندگی را خـزانـی ماتم‌زده بـه انتظار بنشیند و این بارزترین تفسیر فلسفـه آفـرینش در فـراخـنای بـی‌کران هـستی و یـگا‌نه راز جـاودانگی اوسـت درگذشت مادر گرامی‌تان را به شما و خانواده محترم‌تان تسلیت عرض نموده برای ایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت و برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانم 🌹🕯 با عرض سلام خدمت بزرگواران متاسفانه خبردار شدیم مادر گرامی دوست عزیزمان خانم مرندی دعوت حق را لبیک گفته اند. قصد داریم برای شادی روح آن مرحومه ختم قرآن برگذار کنیم عزيزاني که دوست دارند بی زحمت جز که میخواهند را در پیوی بنده اعلام کنند. @M_m7894 🌹 فاتحه ای برای شادی روح بزرگوار قرائت کنیم 🌹 @StudentCircle
|°پر پرواز°|
🕯🖤 مشیت الهی بـر ایـن تعلق گرفـته کـه بهار فرحناک زندگی را خـزانـی ماتم‌زده بـه انتظار بنشیند و این
🌹جز 1:خانم محمدپور و آقای قلیزاده جز 2: میرربیع زاده 🌹جز3: خانم قنبرلو 🌹جز4: خانم جباری 🌹جز5:خانم علیمیرزالو 🌹جز6:خانم دهقان 🌹جز7:خانم سجادی 🌹جز8:خانم جلیل نژاد 🌹جز9:آقای صحرایی 🌹جز10:خانم اصغری 🌹جز11:آقای حامیم 🌹جز12:خانم کلوانی 🌹جز13:خانم مهدی پور 🌹جز14:آقای قنبرلو 🌹جز15:آقای عفیفی 🌹جز16:خانم نایبی 🌹جز17:خانم موسوی 🌹جز20:خانم محمودی 🌹جز29:خانم شیخلو 🌹جز30:خانم مرشد
واقعیت غم‌انگیز دنیای امروز ...🥀 تازه فهمیدم که بازیهای کودکی حکمتی داشت! زوووو: تمرین روزهای نفس گیر زندگی آلاکلنگ: دیدن بالا و پایین دنیا سرسره: تمرین سخت بالا رفتن و راحت پایین اومدن هفت سنگ: تمرین نشانه گرفتن به هدف وسطی: تمرین همیشه در وسط میدان بودن گل یا پوچ: دقت در انتخاب خاله بازی: آیین مهمانداری آسیا بچرخ: حمایت از همدیگه و متحد شدن یه قل دو قل: مشکلات اگه مانند سنگ، سخت باشه، يكی يكی از پس همشون برمیاییم. لی لی: تمرین تعادل در زندگی یاد قیل و قال کودکی به خیر اون روزا یاد گرفتن زندگی چه ساده بود ! ‌‎
سالگرد شهادت دانشمند برجسته و ممتاز را گرامی میداریم
۸ آذر سالروز شهادت دانشمند هسته ای شهید مجید شهریاری گرامی میداریم
‏حاج قاسم شعری تو یادواره شهید خوند شاعری پرسید حاجی خودت سرودی؟! خندید و گفت:چطور؟ فاتحانه گفت:حاجی چون نه وزن داره، نه ردیف و نه قافیه! حاجی دست گذاشت روی شانه‌اش و گفت: شعر اصلی ما در میدان جنگ است وزن ما روی سینه دشمن ردیف ما صف بچه‌های رزمنده قافیه ما فریاد الله‌اکبر است. ♥️
🌼🔹🌼🔹🌼 🔷حفظ آبروى مسلمانان توسط (ع) ✍عصر حكومت طاغوتى متوكل (دهمین خلیفه عباسى) بود، او امام حسن عسكرى علیه السلام را به جرم دفاع از حق ، در شهر سامره به زندان افكنده بود، اتفاقا در آن سال بر اثر نیامدن باران ، قحطى و خشكسالى همه جا را فرا گرفته بود، زمین هاى كشاورزى خشك شده بود و دامها تلف شده بودند، مسلمانان سه روز پى در پى براى نماز استسقاء (طلب باران ) به صحرا رفتند و نماز خواندند، ولى باران نیامد. ولى روز چهارم، جاثلیق (روحانى بزرگ مسیحی) به همراه مسیحیان بیرون رفتند و دعا كردند و در آن روز باران آمد. مسلمانان روز پنجم به بیابان رفتند و نماز خواندند، ولى باران نیامد، همین موضوع باعث سرشكستكى مسلمین و آبروریزى شد، عده اى در حقانیت دین اسلام شك كردند، گفتگو و بگو مگو در این باره زیاد شد، و بنابراین بود كه روز ششم نیز مسیحیان همراه جاثلیق خود به بیابان براى دعا بروند، اگر آن روز نیز مثل روز چهارم باران مى آمد، آبروى مسلمانان در نزد مسیحیان ، بیشتر مى رفت ، و شرمنده و خوار مى شدند. متوكل ، بیاد امام حسن عسكرى علیه السلام كه در زندان بود، افتاد دستور داد آن حضرت را از زندان بیرون آوردند، متوكل به آن حضرت گفت : اى ابومحمد، دین جدت (اسلام) را دریاب. امام حسن عسكرى علیه السلام به همراه چند نفر از خدمتكاران نیز بیرون رفتند، آنگاه آن حضرت به یكى از غلامانش فرمود: «تو نیز به میان جمعیت مسیحیان برو، هنكامى كه جاثلیق براى دعا دستهایش را به سوى آسمان بلند كرد، خود را به كنار او برسان ، و در میان دو انگشت دست راستش ، چیزى هست ، آن را بگیر و بیاور». آن غلام به میان مسیحیان رفت و در صف اول كنار جاثلیق ایستاد و همین كه او دستهایش را به طرف آسمان براى دعا بلند كرد، غلام بى درنگ در بین دو انگشت دست راست او استخوانى كه سیاه رنگ بود، برداشت ، آن روز مسیحیان و جاثلیق هر چه دعا كردند، باران نیامد، و آسمان صاف و آفتابى شد. و مسیحیان شرمنده بازگشتند. متوكل از امام حسن عسكرى علیه السلام پرسید: این استخوان چیست ؟ 💥ایشان فرمودند: «این استخوان از قبر پیغمبرى برداشته شده است ، و هر گاه استخوان بدن پیامبرى آشكار گردد باران مى آید».به این ترتیب در آن روز، آبروى از دست رفته مسلمین ، بجاى خود آمد، و عزت و سر بلندى اسلام در نزد مسیحیان ، حفظ گردید. 📚از بیانات استاد انصاریان 🌼🔹🌼🔹🌼
✅حضرت معصومه خبر دارند✅ مرحوم از آقا سیّد احتشام فرزند سیّد جعفر احتشام -که هر دو از منبریهای قم بودند- نقل می کند که: شبی در خواب می بیند که: به حرم مطهر حضرت معصومه -علیهاالسلام- مشرّف شده و می خواهد داخل حرم بشود ولی نمی گذارند و به او می گویند: "حضرت و حضرت -علیهماالسلام- به گفتگو نشسته اند، به همین خاطر نباید کسی داخل حرم شود." آقای صاحب الزمانی می گوید: "من مادرم سیّده است و با آن ها محرم هستم؛ من چرا؟" وقتی این مطلب را می گوید به او اجازه می دهند که داخل شود. هنگامی که داخل می شود می بیند آن دو بزرگوار مشغول صحبت هستند، از جمله حضرت معصومه به حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیهما- عرض می کند: 《حاج برای من ای سروده است》 و آن را برای آن حضرت می خواند. آقای شیخ ابراهیم یک روز در جلسه دوره ای اهل منبر که سیّد جعفر احتشام نیز حضور داشته این خواب را نقل می کند. سیّد جعفر می پرسد: "چیزی از آن سروده را هم شنیدی؟" می گوید: آری، ولی فقط آخر آن شعر یادم هست که این بود: 《دخت موسی بن جعفر》 تا این را می گوید سیّد جعفر می کند و می گوید: "خواب تو است؛ من چنین شعری گفته ام." 📚 کرامات معصومیه، صفحه۱۰۴ تألیف: حجة الإسلام علی اکبر مهدی پور ‼️ شاعری در گوشه ای شعری برای حضرت می سراید و ایشان مطلع هستند. این ای است بس گرانبها برای آنان که در راه حضرتش قدمی برمیدارند. 🌹الهی بالمعصومة عجل لولیک الفرج
{{بسم الله الرحمن الرحیم}} ________________ ________________ ✅سخنان و حکایات کوتاه!!! 🖊️ علم اندوزی لقمان حکیم به فرزندش فرمود: با دانشمندان هم نشینی کن! همانا خداوند دل های مرده را به حکمت زنده می کند، چنان که زمین را به آب باران ________________ 🖊️ کور حقیقی فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم ________________ 🖊️ آزادگی همسر مرد آزاده ای به او گفت: نمی بینی که یارانت به هنگام گشایش، در کنار تو بودند و اینک که به سختی افتاده ای، تو را ترک کرده اند؟ او گفت: از بزرگواری آنهاست که به هنگام توانایی، از احسان ما بهره می بردند و حال که ناتوان شده ایم، ما را ترک کرده اند ________________ 🖊️ غیبت به بزرگی گفتند: هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی، گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران بپردازم ________________ 🖊️ سخن چینی مردی به اندیشمندی گفت: فلان شخص، دیروز از تو بدگویی می کرد. اندیشمند گفت: از چیزی سخن گفتی که او از رو به رو گفتن آن با من شرم داشت ________________ 🖊️ تجسس حکیمی گفته است: آن که عیب های پنهانی مردم را جست و جو کند، دوستی های قلبی را بر خود حرام می کند ________________ 🖊️ غفلت به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم؟ گفت: کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی، بیدار نمی شود ________________ 🖊️ بُخل بخیلی سفارش ساخت کوزه و کاسه ای را به کوزه گر داد. کوزه گر پرسید: بر کوزه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس «فمن شرب منه فلیس منی؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نیست» (بقره 249) باز کوزه گر پرسید: بر کاسه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس «و من لم یطعمه فانه منی؛ هر کس از آن بخورد از من نیست.» (بقره 249) ________________ 🖊️ تکبر آورده اند که روزی عابدی نمازش را به درازا کشید و چون نگریست مردی را دید که به نشانه خشنودی در وی می نگرد، عابد او را گفت: آنچه از من دیدی، تو را به شگفتی نیاورد که ابلیس نیز روزگاری دراز، با دیگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد ________________ 🖊️ افسوس پادشاه به هنگام مردن گویند پادشاهی به بیماری سختی مبتلا شد. طبیب از او خواست که وصیتش را بیان کند. در این هنگام، پادشاه برای خود کفنی انتخاب کرد. سپس دستور داد تا برایش قبری آماده کنند. آن گاه نگاهی به قبر انداخت و گفت «ما أغنی عنی مالیه هلک عنی سلطانیه؛ مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت.» (حاقه 28 و 29) و در همان روز جان داد ________________ 🖊️ عقل، بزرگترین نعمت الهی روزی پادشاهی به بهلول گفت: بزرگترین نعمت های الهی چیست؟ بهلول جواب داد: بزرگترین نعمت های الهی عقل است. خواجه عبدالله انصاری نیز در مناجات خود گوید: خداوندا آن که را عقل دادی، چه ندادی و آن که را عقل ندادی، چه دادی؟ ________________ 🖊️ محافظت از خویشتن پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است، بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است، رها کن ________________ 🖊️ عبرت گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمیرسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.
💫گنجشکی به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم، سر پناه بی کسی‌ام بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود. تو خواب بودی، باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند، آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخواستی! 💫مردی به قصرها و خانه‌های زيبا می‌نگريست. به دوستش گفت: وقتی اين همه اموال رو تقسيم می‌كردند، ما كجا بوديم؟ دوست او دستش را گرفت و به بيمارستان برد و گفت: وقتی اين بيماری‌ها رو تقسيم می‌كردند، ما كجا بوديم؟ خدايا حُکم و حِکمت در دست توست! واسه داده ها و نداده هات شُكر
مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد؛ اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟ در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد. بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد. هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود... همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!! قضاوت کار ما نیست قاضی خداست
🔴 روش نصيحت كردن 🌹 امام حسن عسكرى (ع)فرمودند: ⚪️مَن وَعَظَ أخاهُ سِرّا فَقَد زانَهُ و مَن وَعَظَهُ عَلانِيَةً فَقَد شانَهُ : 🔴هركه برادرش را درخلوت پند دهد،او را آراسته است، وهركس برادرش را درجمع پند دهد، او راسرشكسته كرده است. 📙 *تحف العقول* 🔴 بنده‌ی بد 🌹 امام حسن عسكرى (ع)فرمودند: ⚪️بِئسَ العَبدُ عَبدا يَكونُ ذا وَجهَينِ و ذا لِسانَينِ : 🔴چه بدبنده اى است آن كه دورو و دو زبان باشد. 📙 *تحف العقول* 🔴 از نشانه‌هاى بی ادبی 🌹 امام حسن عسكرى (ع) فرمودند: ⚪️لَيسَ مِنَ الأدَبِ إظهارُ الفَرَحِ عِندَ المَحزونِ ؛ 🔴شادمانى كردن درنزدغمديده،بى ادبى است. 📙 *تحف العقول* 🔴 بی تقوا 🌹 امام حسن عسكرى (ع)فرمودند : ⚪️مَن لَم يَتَّقِ وُجُوهَ النّاسِ لَم يَتَّقِ اللّه َ : 🔴آنكه ازمردم پروانكند،ازخدانيز پروا نمیكند. 📙 *بحارالانوار*
🔍 *غـــــربال دنیـــــــا نشویم* ________________ ________________ 📚📚📚📚📚📚📚 ✍️ داستان طلحه و زیبر را که می خوانیم؛ می فهمیم باید آماده غربال و جدا شدن خیلی از بزرگان و افراد باشیم   🔸داستان طلحه و زبیر را که می خوانیم؛ متوجه میشویم که خیلی ها روزهای حساس و سرنوشت ساز تکیه گاه مناسبی نیستند. ________________ ________________ 👈 *بصیـــــــرت* ☀️امام علی (علیه السلام): هرکس که به وقت ياری رهبـــرش در خواب باشد زير لـگـــــد دشمــــنش بيدار میشود... ________________ ________________ 📚📚غررالحــکـم؛ صفـــحه ۴۲۲
📕 ❄ تقاضای حضرت موسی و کور شدن مرد کشاورز روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد: در صحرا برو، آنجا مردی هست که در حال کشاورزی کردن است. او از خوبان درگاه ماست. حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن و کار کردن است. حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند می فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسید. جبرئیل عرض کرد: الان خداوند بلایی بر او نازل میکند ببین او چه میکند. بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد. فورا نشست، بیلش را هم جلوی رویش قرار داد. گفت: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم، حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم. اشک در دیدگان حضرت حلقه زد، رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه. میخواهی دعا کنم تا خداوند چشمانت را دوباره بینا کند ؟ مرد پاسخ داد: نه. حضرت فرمود: چرا ؟ گفت: آنچه پروردگارم برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خود برای خودم می خواهم.
🍃🌸 💢در زمان حضرت موسے(ع) پسر مغروری بود ڪه دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود. 💢پسر بہ اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفته بالای ڪوهے ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. 💢مادر پیر خود را بالای ڪوه رساند، چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت. ⁉️بہ موسے(ع) ندا آمد برو در فلان ڪوه مهر مادر را نگاه ڪن. 💢مادر با چشمانی اشڪ‌بار و دستانے لرزان، دست بہ دعا برداشت. و می‌گفت: خدایا! ای خالق هستے! من عمر خود را ڪرده‌ام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازه‌داماد، تو را بہ بزرگی‌ات قسم می‌دهم، پسرم را در مسیر برگشت بہ خانه‌اش، از شر گرگ در امان دار. ڪه او تنهاست. ❣ندا آمد: ای موسے(ع)! مهر مادر را می‌بینے؟ با این‌ڪه جفا دیده ولی وفا می‌ڪند. 🍃بدان من نسبت بہ بندگانم از این پیر‌زن نسبت بہ پسرش مهربان‌ترم.🍃
✨﷽✨ ✍پدر و پسری در زمان صفویه در زندان حکومتی زندانی بودند. پسر به بیماری دچار شد پدر از زندان‌بان خواست بر بالین پسر طبیبی حاضر کند.مامور زندان گفت نمی‌شود اینجا زندان است و قانون دارد و قانونش عوض نمی‌شود. حال پسر وخیم شد. پدر گفت امشب پسرم خواهد مرد من هم نمی‌توانم کاری کنم لااقل بند مرا عوض کن تا جان دادن پسرم و پرپر شدن دلبندم در برابر دیدگانم را شاهد نباشم.زندان‌بان باز گفت این‌جا زندان است و...... تا این‌که پسر در آغوش پدر جان داد. سال‌ها بعد پدر از حبس آزاد شد به مطب حکیمی رفت تا علاجی بگیرد. آن زندان‌بان را با همسرش دید که فرزند بیماری در آغوش داشت و به دکتر می‌گفت: التماس می‌کنم فرزندم را نجات بده هر چه دارم به تو می‌بخشم اگر زندگی فرزندم را به او ببخشی. پیرمرد سکوت خود را شکست و گفت: ای زندان‌بان یاد داری من برای پسرم التماس تو می‌کردم؟ گفتی زندان قانون دارد و عوض نمی‌شود! حال من هم به تو می‌گویم این جهان هم قوانینی دارد قانون خدا عوض نمی‌شود فرزندت را ببر و شاهد مرگش باش امروز زندان‌بان تو نیز این حکیم است. ‌‌‌
👌👌حکایت بسیار زیباااا ⭕️در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. ⭕️فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. ⭕️یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. ⭕️صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی! در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. ⭕️مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. ⭕️حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! ⭕️کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد. ⭕️جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: ⭕️یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. ⭕️حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. ⭕️اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند
✍پیرمردی شبی به پسر جوانش گفت: بیا با هم به خانۀ خواهرم برویم. پیرمرد عصای خود برداشت و با پسر جوانش به راه افتادند. در تاریکی شب به ناگاه عصای پدر شکست و پدر بر کتف پسر دست نهاد و ادامۀ مسیر دادند تا به خانۀ خواهر رسیدند. ساعتی صلۀ ارحام کردند و خواستند برگردند که پسر از خانۀ عمّه شاخه درختی برید و برای پدر عصایی ساخت تا به منزل برگردند. پدر در راه گریه کرد. پسر جوان پرسید: چرا گریه می‌کنی؟! پدر گفت: عمری تو را زحمت و رنج کشیدم و بعد از مرگ مادرت، مادر شدم و نفس خویش بر خود حرام کرده و تو را بزرگ کردم، ساعتی نتوانستی سنگینی مرا بر کتف خود تحمل کنی! قربان خدای خود بروم از درختی شاخه‌ای بریدی که من بر آن درخت هیچ رنجی نکشیده بودم که بی‌منّت سنگینی مرا بر خود خواهد کشید. چه دیر آموختم که باید همیشه فقط بر قدرت خدای خود تکیه کرد و بس!!!
با تمسخر از بابا بزرگم پرسیدم ..! بابا بزرگ؛ آخه شما چطوری زندگی می کردین!؟ نه تکنولوژیی؛ نه هواپیمایی؛ نه ماشینی؛ نه کامپیوتری و نه موبایلی ..!😉😅 گفت: همونطوری که شما الان زندگی می کنین ..! نه نمازی نه عبادتی نه تربیتی.. نه اخلاقی ..! نه ادبی... نه احترامی نه شعوری...😐😒
💕پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است. پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ گفت از پنج سبب: اول: آنکه تو نشسته می ‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ ماندم اکنون بندگی خدایی می ‌کنم که مرا در وقت نماز هم، حکم به نشستن می‌ کند. دوم: آنکه طعام می ‌خوردی و من نگاه می ‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده ‌ام که او نمی خورد و مرا می‌ خوراند. سوم: آنکه تو خواب می‌ کردی و من پاسبانی می ‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی ‌خوابد و مرا پاسبانی می‌ کند. چهارم: آنکه می ‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید. پنجم: آنکه می ‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که گناهانم را میبخشاید. خدایا ما را یک لحظه به حال خود وامگذار...
♦او یک فرشته بود.. ❣حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. ❣نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد "فرشته" باشد؟ چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود، "کودکی خوش چهره و معصوم" را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. ❣"نقاش" به جاهای بسیاری می رفت، تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هر چند اشتباهی نمودہ بودند. ❣سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد، پس از چهل سال که "حاکم" احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت: هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. ❣نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شهر یافت. ❣از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند، او هم قبول نمود،متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟ ❣گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به "شیطان" تبدیل نموده... ♦"داستانی بسیار تامل بر انگیز است." ❣"خداوند" همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید، این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود را نمی دانیم و خود را به شیطان مبدل می کنیم. ─┅─═इई 🍂🍁🍂
✳️🌷✳️🌷✳️🌷✳️🌷✳️🌷 🔘 داستان زیبا چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت " این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند" گاهی مثل یک کودک قدرشناس خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❇️💟❇️💟❇️💟❇️💟❇️💟
قرار بود باسواد شویم... یک عمر صبح زود بیدار شدیم و لباس فرم پوشیدیم. صبحانه خورده و نخورده، خواب و بیدار، خوشحال و ناراحت، با ذوق یا به زور، راه افتادیم به سمت مدرسه... قرار بود باسواد شویم... روی نیمکت نشستیم، صدای حرکت گچ روی تخته‌ی سبزرنگی که می‌گفتند سیاه است را شنیدیم، با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که می‌خورد مثل پرنده که در قفسش باز می‌شود از خوشحالی پرواز کردیم... قرار بود باسواد شویم... بند دوم انگشت اشاره‌مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم،‌ به ما دیکته گفتند تا درست بنویسیم... گفتند از روی غلط‌هایت بنویس تا یاد بگیری، ما نوشتیم و یاد گرفتیم... قرار بود باسواد شویم... از شعر، از گذشته‌های دور، از مناطق حاصلخیز، از جامعه، از فیثاغورث، از قانون جاذبه، از جدول مندلیف گفتند، تا ما همه‌چیز را یاد بگیریم... استرس و نگرانی... شب‌بیداری و تارک دنیا شدن. کنکور شوخی نداشت، باید دانشجو می‌شدیم. قرار بود باسواد شویم... دانشگاه، جزوه، کتاب، امتحان و نمره... تمام شد. تبریک حالا ما دیگر باسواد شدیم. فقط می‌خواهم چند سوال بپرسم... ما چقدر سواد رفتار اجتماعی داریم؟ ما چقدر سواد فرهنگی داریم؟ ما چقدر سواد رابطه داریم؟ ما چقدر سواد دوست داشتن داریم؟ ما چقدر سواد انسانیت داریم؟ ما چقدر سواد زندگی داریم؟ قرار بود باسواد شویم... 👤 حسین حائریان
‏پسری که در خلال جنگ جهانی دوم پیکر برادرش را برای خاکسپاری برده و منتظر نگهبان شده تا تحویل بگیرد. بهش گفتند بار سنگینت رو بده، گفت «سنگین نیست، برادرمه.» عکاس گفته که چنان لب خودش را می‌گزید برای جلوگیری از گریه کردن که از گوشه لبش خون می‌چکید. این عکس در ژاپن نماد قدرت است
🔖 ✍ سیب‌زمینی دو برابر قیمتش شده است. سیب‌زمینی‌ها را با کلی گِل از زمین برداشت می‌کنند چون گِل آن‌ها هم قیمت می‌خورد و وزن می‌شود. به جای این‌که سیب‌زمینی گران شده است گِل آن پاک شود تا بر مردم هزینۀ بیشتری تحمیل نشود شیطان کار خود را می‌کند. 🌏 یکی تا دیروز منتظر بود قیمت طلا کاهش یابد تا مردم راحت شوند ولی از وقتی که طلا خریده است از افت قیمت طلا ناراحت است و هزاران مثال شبیه به آن که دنیا با انسان بازی می‌کند. 🍀 وقتی قرآن می‌فرماید: زندگی دنیا بازیچه و متاع غرور است یعنی همین، که هر کس را به نوعی که به او نزدیک می‌شود فریب می‌دهد. ✨📖✨ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185 - آل‌عمران) ⚡️و زندگی دنیا، چیزی جز سرمایۀ فریب نیست!