زمستونم و زمستونم
برفی دارم فراون
به هر طرف رو می یارم
یک اثر از خود می زارم
اگر می خوای تو فصل من
اینجوری نلرزی مثل من
برو پای بخاری
تا من بشم فراری
کوکو و زمستان
زمستان از راه رسیده بود و سرمای شدیدی همه جا را فرا گرفته بود. پرنده ای کوچولو به نام کوکو موقع کوچ از بقیه ی دوستانش جا مانده بود. او تنها و خسته بود و تصمیم گرفت به اولین درختی که رسید بماند تا دوباره در بهار دوستانش را پیدا کند.
پروازکنان به یک دهکده ی کوچک و پُر درخت رسید. به اطراف پرواز کرد و گشت تا کمی چوب و گیاه خشک برای ساختن لانه، پیدا کند. کم کم برف قشنگی شروع به باریدن کرد و خیلی زود همه جا را سفیدپوش کرد. کوکو هر چه قدر گشت چیزی پیدا نکرد
هوا تاریک شد و شب از راه رسید. کوکو در حالی که از سرما می لرزید خسته و ناامید روی شاخه ی یک درخت نشست. کنار درخت، از دودکش یک کلبه ی چوبی دود بیرون می آمد. کوکو با خودش گفت: «حتماً اون جا خیلی گرمه. کاش اون جا بودم و کنار بخاری می خوابیدم ... آخ! چه قدر خسته ام! »
چند دقیقه بعد یک پسربچه از کلبه بیرون آمد تا از انبار، چوب بردارد و داخل بخاری بیاندازد. کوکو را دید که از سرما می لرزد و به فکر فرو رفت.
او که پسر مهربانی بود، تصمیم گرفت تا یک لانه ی چوبی برای پرنده کوچولو بسازد و کوکو را از سرما نجات دهد. با کمک پدرش برای کوکو یک آشیانه ی قشنگ درست کرد و داخل آن علف های نرم گذاشت. لانه را از دیوار کلبه آویزان کرد و روی لبه ی آن برای کوکو دانه پاشید. سپس همراه پدرش به کلبه برگشت و از پشت پنجره به کوکو نگاه کرد. کوکو وقتی دانه ها را دید، روی لبه ی لانه نشست و شروع به خوردن دانه ها کرد. کم کم داخل لانه رفت و روی علف های نرم خوابید و از خدای مهربان برای پسر آرزوی سلامتی و خوشبختی کرد.
او در آن جا ماند تا با آمدن بهار دوستانش را پیدا کند.
به نام خدای مهربان
اسم این پسر سامان است. سامان فصل زمستان را خیلی دوست دارد. چون در فصل زمستان میتواند برفبازی کند و آدمبرفی بسازد. سامان برای برفبازی کردن، اول لباس گرم میپوشد. بعد، سر و گردنش را با کلاه و شال میپوشاند و با شال، جلوی دهان و بینی خود را میگیرد تا سرما نخورد. بعد، دستکش دستش میکند و جوراب گرم و چکمه میپوشد.
سامان هیچوقت بهسرعت روی برفها نمیدود. چون میداند ممکن است سر بخورد و سر یا دستوپایش بشکند. او موقع برفبازی کردن، گلولههای برفی بسیار کوچکی بهطرف دوستانش پرتاب میکند. سامان در فصل زمستان، پشت پنجره برای پرندهها دانه میریزد. چون میداند که پرندهها در زمستان غذای کمتری پیدا میکنند و ممکن است گرسنه بمانند.
مادرِ سامان در زمستان برای گرم کردن خانه، بخاری روشن میکند. سامان هیچوقت به بخاری زیاد نزدیک نمیشود و به آن دست نمیزند و برای خشککردن لباسها آنها را روی بخاری نمیگذارد. چون میداند این کار، خطرناک است.
اگر برف زیادی ببارد، بابای سامان روی پشتبام میرود و برفها را پارو میکند و توی حیاط میریزد. سامان خیلی دوست دارد مانند بابا برفها را پارو کند و به حیاط بریزد؛ اما این کار را نمیکند. چون میداند ممکن است موقعی که میخواهد برفها را پایین بریزد، خودش هم به پایین پرت شود.
سامان با یک خاکانداز کوچک برفها را گوشهای جمع میکند و بابا آنها را با پارو توی حیاط میریزد.
سامان ممکن است در زمستان سرما بخورد. اگر او بیمار شود، در رختخواب استراحت میکند و هر غذایی را که مامان برایش درست کند، میخورد. داروهایش را بهموقع میخورد تا زودتر حالش خوب شود؛ چون میداند اگر استراحت نکند و داروهایش را بهموقع نخورد، زود حالش خوب نمیشود و بیمار و بیحال میماند و نمیتواند با خوشحالی بازی کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا