eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.8هزار دنبال‌کننده
51.2هزار عکس
14.9هزار ویدیو
201 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 تصادف عجیب در سلماس 🔹راننده خودروی MVM اتومات بجای ترمز ، با فشار پدال گاز ، وارد خانه مسکونی در کوچه 11 خیابان حافظ سلماس شده و باعث مصدومیت 3 نفر شد
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کارشناس صهیونیست در شبکه دولتی صدای آمریکا: 🔺اسرائیل شدیدا درگیر مسائل مختلف داخلی و خارجی است، هرگز به خاطر "الیزابت تسورکوف" (جاسوس زن رژیم صهیونیستی) خودش را وارد جنگ جدید نمی‌کند! 🔺اسرائیل مخصوصا در این شرایط بغرنج، موجودیت خود را برای یک نفر به خطر نمی‌اندازد!
: 🔰نمــازِ عشــق دو رکعت است، 1⃣ رکعتِ اول در دنیــا 2⃣ رکعتِ دوم در جنتِ لقاءالله ✅وضوی آن صحیح نیست 🔻مگــر با  ..🌷 التماس_دعا ✅کانال روابط عمومی پلیس          ┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄ 🆔@PR_Police
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢دقیقاً به این دلایل نمی‌خواهند که «جشن غدیر» پُررنگ شود… آن‌ها که از چنین تحولات و تغییراتی واهمه دارند، طبیعی است برای کم‌رنگ‌کردن مراسمات پُرشوری نظیر «جشن ۱۰کیلومتری غدیر» تلاش کنند و دست‌وپا بزنند و از ترافیک تا … بهانه گیری کنند.
✍️ 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
💢اعدام قاتل و متجاوز به عنف در کرج 🔹حکم اعدام یک زندانی در کرج، پس از تایید دیوان عالی کشور، اجرایی شد. این مرد به اتهام دو جنایت و تعرض به زن شوهردار محکوم به مرگ شد و حکم اعدام او اجرایی شد. مرد جوانی که که در اقدامی جنون‌آمیز به زن‌برادر همسر خود تجاوز کرده و او و شوهرش را کشته بود، اعدام شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 بابت پخش این محتوا عذرخواهم یه عده کلی پول خرج میکنن میرن خارج که تو کلاب‌های شبانه، زنان هوس‌باز براشون رقص میله برن؛ غافل از اینکه تو تئاترهای داخلی کشور خودمون داره این اتفاق بدون میله رخ میده! بعد همین بازیگران زن به جمهوری اسلامی میگن حکومت طالبانی! جرات دارید برید تو کابل این تئاتر سخیف رو اجرا کنید، اگه سالم برگشتید بعد باهم حرف میزنیم😄
🚨تکذیب آتش‌زدن مغازه‌های افغانستانی‌ها در سراوان فرماندار سراوان: 🔹متاسفانه ساعتی قبل خبری به دروغ و با هدف برهم زدن آرامش مردم در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های معاند مبنی بر آتش زدن چند باب مغازه متعلق به اتباع کشور افغانستان در سراوان منتشر شده که این مسئله صحت ندارد. 🔹با افرادی که بخواهند نظم و امنیت شهر و آرامش خاطر مردم را بر هم بزنند برخورد قاطعی خواهد شد.
🌹🍃 برای اداره کردن خود، از مغزتان استفاده کنید... و برای اداره کردن دیگران، از قلب‌تان...
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام على عليه السلام: از شتاب‏زدگى بپرهيز؛ كه سرلوحه زيانكارى و پشيمانى است 📚غررالحكم حدیث2636 https://eitaa.com/PR_Police