eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.3هزار دنبال‌کننده
47.7هزار عکس
14.2هزار ویدیو
196 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
قضاوت با شما... 🇮🇷روابط عمومی پلیس🇮🇷 @pr_police
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ثبت نام بیش از 300 هزار دانشجوی دختر کانادایی برای تن‌فروشی! 🔻 یکی از سایت‌های تن‌فروشی در کانادا اعلام کرده است که بیش از 300 هزار عضو دختر دانشجو دارد که این تعداد تقریبا 30 درصد کل دانشجویان دختر در کانادا می‌شود. 🔻در این سایت‌ها، دخترها در ازای دریافت پول، دوست دختر مردان میانسال و یا پیر می شوند. 🔻بسیاری از این دختران برای تامین هزینه های دانشگاهی وارد چنین مراوداتی می شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حمایت بی‌شرمانه بی‌بی‌سی از سوزاندن قرآن و اهانت به مقدس‌ترین کتاب آسمانی! 🔺️مجری بی‌بی‌سی: اگر قرار باشد جلوی سوزاندن قرآن را که حق افراد است گرفت، آزادی بیان محدود می‌شود و این نگرانی برای آینده وجود می‌آورد!
🔴جانشین فرمانده کل نیروی انتظامی:محافظه‌کاری و مماشات خلاف مسیر انقلاب و شهداست ♦️سردار قاسم رضایی با بیان اینکه محافظه‌کاری و مماشات خلاف مسیر انقلاب و شهدا است تصریح کرد: انقلابی ماندن و عمل انقلابی مطالبه امروز شهدا از ما است. ♦️حفظ عفاف و حجاب توسط زنان و صیانت از غیرت مردانه نقطه مشترک وصایای همه شهداست. ♦️امروز دشمنان شیرازه خانواده های ایرانی را مورد هدف قرار داده‌اند. ♦️بیگانگان درصدد هستند با هدف قراردادن نجابت زنان و غیرت آقایان به اهداف خود برسند. ♦️پشت سر رهبری حرکت کردن هنر نیست چراکه این کار عامه مردم است هنر این‌است که با تمام وجود فدایی رهبر و ولی فقیه زمان باشیم.
40.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار رضایی جانشین فرمانده کل انتظامی کشور و کودکان در حال بازی در سواحل خزرآباد ساری
32.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازنشر مستند " خارج از دید ۲ " چگونه سفیر سوئد تلاش کرد تا در استارت آپ معروف ایرانی "تخفیفان" نفوذ کند ؟ چگونه بزرگ ترین شرکت های صهونیستی آمریکا از استارت اپ ها در دانشگاه شریف حمایت کردند؟ اپلیکشن ایرانی که از کاربران خود برای آمریکا جاسوسی می کرد چه بود؟
حجت الاسلام ادیانی نماینده ولی فقیه در فراجا : امروز قرآن کریم نسخه شفابخش همه دردهای جامعه انسانی است.
. ♻️ عکسی از سقوط خانواده در غرب که در توضیحش آن را نتیجه مصرف ماریجوانا در آمریکا دانسته اما حقیقت، فروپاشی اخلاق و انسانیت در جوامع غربی است! 👈
💢یکی دکمه بالای لباسش رو محکم سفت میکنه به ظاهر که جایگاه و منصب گیرش بیاد و آبروی اَرزشی ها رو ببره 🔹یکی هم لباسش از تنش جدا میشه و جوون میده که آبروی ارزشی ها رو بخره
📌دعای امام زمان برای عفت و حیای زنان
💢 وضعیت ذلیلانه و رقت بار «مهرداد لهراسبی» از برعندازان خارج نشین 🔹 ای کاش به حرف حاج قاسم گوش میدادین و تیری به سمت این حرم پرتاب نمیکردید تا اینجوری آواره نشید و دست گدایی جلوی آدم های رذل دراز نکنید! ✍️
💢رضا اسدی فوتبالیست فعال فتنه ززا برای دو فصل با سپاهان اصفهان 110 میلیارد تومان ناقابل قرارداد بسته 🔹اگه اسدی ایرانی نبود و تو لیگ فرانسه بازی میکرد از فوتبال مادام العمر محروم میشد و دنبال یه بقالی میگشت تا بره برا شاگردی بقالی 🔹اما نه اینجا ایرانه و بهشت براندازا «
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم وَالْعَصْرِ ﴿1﴾ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿2﴾ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿3﴾ به عصر سوگند، (1) که انسانها همه در زیانند؛ (2) مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند، و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبایی و استقامت توصیه نموده‌اند! (3) سوره مبارکه عصر؛ آیات ۱_۳  
🔻 کانادا بدون روتوش...
✍️ 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره بوده!» به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد. 💠 از فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟» و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!» 💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!» ضربان صدایش جام را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم. 💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم !» و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! 💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم که می‌کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. 💠 دست پیرزن را گرفتم و می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمی‌داد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زده و آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ می‌زدیم. 💠 چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند و فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد و این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید که صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم افتاده بود. 💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. 💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد که بی‌خبر از اینهمه گوش به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» 💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. 💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد...