#رمان: نرگسی دیگر
ژانر: مذهبی_عاشقانه
با ما همـــراه باشیـــــن💛
@Parvanege
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان نرگسی دیگر💖
قسمت 1
تقه ای به در خورد.
نیما: نرگس؟
-بله؟
-بیا این ایمان با تو کار داره.
نرگس پوفی کرد و گفت:باشه
دست از نوشتن برداشت: اَه! آخه الان اومدی با من چی کار داری؟!
شال و چادر گلدارش را از روی آویز برداشت و سر کرد. حتی با این که باید زود بیرون می رفت
ولی شالش را با گیره و مدلی خاصی روی سرش محکم کرد. دختری نبود که به وضع ظاهرش
اهمیت ندهد. جلوی نامحرم آرایش نمی کرد ولی حداقلش هر بار شال یا روسری اش را با مدل
خاصی سر می کرد. با دقت خودش را در آینه ی جیبی اش ورنداز کرد تا مطمئن شود که موهایش
کاملاً زیر شال پنهان شده اند. آینه را روی میز گذاشت و سپس از اتاق بیرون رفت.
ایمان: بَه سلام دختر عمو
نرگس: سلام آقا...خوبی؟
-به مرحمت شما...تو خوبی؟
نیما: میگم شما توو دانشگاه وقت سلام و احوالپرسی نداشتین؟
نرگس چشم غره ای به او رفت و گفت: احوالپرسی شرط ادبه داداش گلم! در ضمن ایمان اصن
امروز کلاس نداشت پس در نتیجه ندیدیم همدیگه رو.
نیما: قانع شدم!
-خدا رو شکر...حالا ما باید همینجوری یه لنگه پا وایستیم تا شما کارتونو بگین یا اجازه ی
نشستن میدید؟
ایمان: نه اینجا نه نرگس...بریم توو حیاط یا بالکن )به آشپزخانه اشاره کرد تا به او بفهماند نمی
خواهد مادرِ نرگس چیزی بفهمد(
نیما: اوه اوه! مشکوک شد قضیه! بیا بریم بینم چی میگی تو؟!
ایمان: تو کجا؟! کارم خصوصیه.
نیما با لحنی سرشار از شیطنت: کار خصوصی؟! خیلی مشکوکتر شد.
ایمان در حالی که نگاهی ملتمسانه داشت به نرگس گفت: این داداشت که تا آبروی منو نبره ول
کن نیست لطفا قبل اینکه شروع کنه از برق بکشش!
نیما خنده ای کرد و گفت: خیلی خب بریم توو بالکن، دلم برات سوخت!
ایمان: میگم کارم خصوصیه...
نرگس: نیما باید باشه!
نیما با پوزخند: دقت کردی که چی گفت؟! باید باشم.
ایمان مستأصل و کلافه گفت: باشه...ولی قول بده دهنت بسته بمونه...خب؟
نیما: با اینکه خیلی مشکوک میزنی ولی باشه.
نرگس و ایمان و نیما با هم به روی بالکن رفتند.
نرگس: خب؟
ایمان نگاهی به نیما کرد و با لحنی که نشان از بی میلی داشت گفت: نمیشه حداقل گوشتو بگیری؟!
نیما خندید و گفت: نوچ!
نرگس که کلافه شده بود گوشی و هندزفریَش را از جیب تونیکش بیرون آورد و به دستِ نیما داد و
گفت: بذار توو گوشت و یه آهنگ گوش بده تا خیالِ این بنده خدا راحت شه و حرفش رو بزنه.
نیما ابرویش را بالا انداخت و گفت: هندزفری تو رو بذارم؟!
-پس چی؟ می خوای دستور بده خدمتکار هندزفری خودتو بیاره برات ها؟
-خدمتکار که نداریم ولی لطفا خودت برو بیار.
ایمان با کلافگی گفت: بابا بیخیال همینجوری حرفمو میزنم...فقط نیما تو رو خدا چیزی به هیچکس
نگیا )با تأکید و تحکم(
نیما: باشه بابا باشه.
ایمان رو به نرگس کرد و گفت: نرگسی ببین یه دختری هست توی کلاسمون...
@Parvanege
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖نرگسی دیگر💖
قسمت 2
نیما پرید وسط حرفش و با صدایی که از عمد بلند بود و سرشار از شیطنت گفت: آها حالا
گرفتم قضیه رو...بسوزه پدر عاشقی!!
ایمان با تشر: ای کوفت! میدونستم دهنت چفت و بست نداره...خیلی نامردی...
نرگس که خنده اش گرفته بود نگاهی به نیما کرد و گفت: نیما اگه امروز نتونم تحقیقمو کامل کنم
حسابت رسیده ستا! پس کمتر شوخی کن بذار حرفشو بزنه
نیما دستش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد و گردن کج کرد.
نرگس: خب داشتی میگفتی
ایمان: خب گفتم دیگه!!
نرگس با پوزخند: آها الان که حس نمیکنی احتمالاً چشم بسته غیب گفتی، ها؟! باور کن من
نمیدونستم توی کلاستون دخترم هست الان فهمیدم!
ایمان: خب...خب ببین من منظورم یه شخص خاص هستش...یه دختری هست که می خوامش
)در حالی که گویی تازه یخش آب شده بود ادامه داد( نرگس خیلی می خوامشا خیلی!
نیما پقی زد زیر خنده.
نرگس هم خندید و گفت: خب به سلامتی چرا به من میگی؟
ایمان: خب واسه اینکه بری باهاش حرف بزنی دیگه!
نرگس: آخه من چی کارم؟!
ایمان: دختر عموی دامادی!
نرگس با پوزخند: هههه چه زود عقدش کردی
ایمان با نگاه و لحن ملتمسانه: نرگس ببین من که خواهر ندارم برام خواهری کن دیگه
نرگس: خب به زن عمو بگو باهاش حرف بزنه
ایمان: بابا من که نمیخوام برم خواستگاریش! میخوام فعلا فقط یه کم حرف بزنم باهاش ببینم
انتخابم درست بوده یا نه...یا اصن دختره اجازه ی آشنایی میده یا نه...میخوام واسطه ی اولیه
باشی لطفا...اگه همه چیز درست بود میرم خواستگاری و... )لبخند شرمگینی زد و ادامه نداد(
نرگس: باشه
ایمان در حالی که ذوق کرده و خوشحال شده بود: فردا که کلاس نداری، ها؟!...نه نداری دوشنبه
س فردا...میام دنبالت بریم باهاش حرف بزن
نرگس با خنده:اوووووه! چقدم عجله داری!
نیما نفس عمیقی کشید که باعث شد توجه نرگس و ایمان به او جلب شود.
نرگس: به چی فکر می کنی داداش گلم؟!
-به اینکه کِی نوبت من میشه!!
نرگس با تعجب و لحن پرسشی: چی نوبتت میشه؟
-خب اول که داداشِ این شازده رو زن دادی...بعدشم که نوبت خود شازده شه!...به ترتیب سنم
که حساب کنیم بعد وحید و سعید نوبت من میشه!!
نرگس شروع به خندیدن کرد و در میان خنده گفت: خیلی پررویی داداش گلم!
ایمان خنده ای کرد و گفت: ولی خدایی نرگس کارت خیلی سخته ها...باید تنهایی نه تا پسر عمو و
یه داداشتو زن بدی!...هیچ کدوم که خواهر نداریم باید واسمون خواهری کنی دیگه!
نیما با تشر گفت:هوی! مگه خواهر من بنگاه همسریابیه!
نرگس بلند خندید و گفت: ولی خداییش فکرشو بکنید من بخوام واسه فردین و فرزین زن بگیرم!
اصن مگه میشه؟!
ایمان با خنده:نه بابا...اون دو تا زن نمیگیرن که!...ینی کلا نیازی به زن گرفتن ندارن...اگرم دنیا
زیر و رو شه و بخوان زن بگیرن سراغ تو نمیان!...اصن جرأت ندارن باهات حرف بزنن بنده های
خدا!
نرگس: تقصیر خودشونه...من با هر کس اندازه ی لیاقتش خودمونی میشم...اون دو تا از صد پشت
غریبه هم غریبه تر باشن بهتره!
-حرفاتون تموم نشده شما؟
نرگس و نیما و ایمان به سمت صدا برگشتند و عفت خانوم را دیدند که در چهارچوب در ایستاده
است و به آن ها نگاه می کند. عفت خانوم، مادر نرگس و نیما و زن عموی ایمان بود.
نرگس لبخندی زد و گفت: چرا تموم شد مامان جون!
ایمان: من دیگه میرم...ببخشید مزاحمتون شدم زن عمو.
نیما: مزاحم مامان نشدی که مزاحم نرگس شدی!
ایمان چشم غره ای به او رفت و نرگس به او نگاه سرزنش آمیزی کرد و لب پائینی اش را گزید.
نیما در حالی که سعی داشت خرابکاری اش را یک جوری جمع کند گفت: خب مگه دروغ گفتم!
فردا باید بیاد کلی توو زبان کمکت کنه...آخه تو چقد خنگی پسر!
نرگس در حالی که سعی داشت جلوی خنده اش را بگیرد توی دلش گفت: ایول داداشم! توو رفتگری استعداد داره!
و با این فکر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و خندید...
@Parvanege
آرامش خود را به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن تا همیشه آن را داشته باشی.
صبح بخیر!
☀️روز جدید، فرصتهای جدید...
بیایید با انرژی مثبت به استقبال روز برویم!
#صبح_بخیر #مثبت_اندیشی
@Parvanege