💠♥️💠
♥️💠
💠
#part47
هر دو میخندند. سیاوش میگوید:بفرمایید بشینید خواهش
میکنم،من مزاحمتون نمیشم
مینشینم.
سیاوش میگوید:وحید جان،به مهمونت رسیدي سري هم به ما بزن.
با هم دست می دهند،یاعلی میگوید و میرود. چقدر جنس نگاهش را
دوست داشتم،همان که وقتی رو به من بود،زمین را نشانه میرفت.
عمو دستش را جلوي صورتم تکان میدهد:کجایی فرمانده؟
به خودم میآیم،من واقعا کجا بودم؟؟؟
****
سه روزي از هم خانه شدنم با عمو میگذرد. قرار است امروز به خانه
ي آقاسیاوش و به دیدن مادرش برویم،براي نهار. اذان ظهر را گفته
اند،مانتو و روسري میپوشم و میخواهم با،تربتی که عمو،روز اول
داد،نماز را شروع کنم. عمو از دستشویی خارج میشود،قطرات آب
وضو ،صورت مهربانش را زیبا کرده،نگاهی میاندازد و میگوید:باید
زودتر چادر نماز بخریم نیکی.
در جواب محبتش،لبخند میزنم. تربت را روي زمین میگذارم و راز و
نیاز را با یگانه ام آغاز میکنم.مانتو بلند یاسی میپوشم و روسري مشکی. سوار ماشین عمو
میشوم،عمو هم مینشیند و راه میافتیم.
عمو میگوید:یه چیزي میخوام ازت بپرسم نیکی،از روز اول که
دیدمت،راستش دارم سبک و سنگین میکنم که بپرسم یا نه.
:+بپرسید،راحت باشید
:_ناراحت نمیشی؟
:+از دست شما،هیچ وقت!
عمو گلویش را با چند سرفه صاف میکند و آرام میگوید:نیکی جان،تو
از..تو از احکام خانمها چیزي میدونی؟
:+چی؟
:_احکام خانمها،یعنی کارهایی که مخصوص خانمهاست..
:+مگه یه همچین چیزیام داریم؟
:_معلومه که داریم،یه خانمـ و آقا فرق زیادي با هم دارن،طبیعتا تو
بعضی احکام هم،کاراشون فرق کنه.
متوجه نمیشوم:یعنی مثلا نمازي داریم که فقط خانمها بخونن؟
:_نه عزیزدلمـ ،ببین من بیشتر از این نمیتونم بهت توضیح بدم،یعنی
بلد نیستمـ که بگم. ولی ازت میخوام تو اولویت بذاري این موضوع
رو. میگردم،برات کتاب مناسب پیدا میکنم،باشه؟سر تکان میدهم،هنوز گیجِ حرف هایش هستم...
مگر میشود حکمی درباره ي مرد و زن متفاوت باشد...
:_خب رسیدیم.
پیاده میشوم،در برابر ساختمان ویلایی ایستاده ایم، با سنگ نماي
مشکی. عمو در را میزند و داخل میشویم. آقاسیاوش به استقبالمان
میآید.
:_به به آقاوحید،بالاخره قابل دونستی،حاج خانم حسابی از دستت
ناراحته،سلام نیکی خانمـ خیلی خوش اومدین.
میگویم:مرسی ببخشید،زحمتتون دادیم.
:_اختیار دارین این حرفا چیه،بفرمایید تو خواهش میکنم.
داخل میشویم،خانه اي تلفیقی از سبک اروپایی و چیدمان سنتی
ایرانی.
آقاسیاوش،راهنماییمان میکند وخودش به آشپزخانه میرود،ما روي
مبل ها مینشینیم.
صدایی از پشت سر می آید.
+:به به،خیلی خوش اومدین.
خانمی جاافتاده به طرفمان میآید،من و عمو بلند میشویم.
عمو میگوید:سلام حاج خانم،بهترین ان شاءاللّه؟
#ادامه دارد
#فراری
💠
♥️💠
💠♥️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕چه زیباست
امیدوار بودن
و با امید زندگی کردن
نه امید به خود؛که غرور است
نه امیدبه دیگران،که حماقت است
امید به خدا؛ منبع تمام آرامشهاست
🌸سبد گلی تقدیم تون میکنم
💖به نام محبت و ازجنس آرامش
🌸که هر گلش
💖برای سلامتی شماست
🌸با بوی خوش زندگی
💖 سلام صبحتون_قـشنگ
ای ساقی گلچهره
در این صبح دل انگیز
لبریز بده جام مرا شادی جمشید
هر جا گلی خندد با دوست
بخندید
هر گه که بهار آید با عشق بجوشید....
#فریدون_مشیرى
سلام صبح بخیر😍
🌷
💠 #از_سه_اشک_بترسید :
🔸اشک يتيم
🔸اشک مظلوم
🔸اشك پدر و مادر
اگر سبب ريختن
اشک يكی از اينها بشوید ؛
دری از درهای جهنم
را برويتان باز كرده اید🔥
@Patoghedoostanha
🌸اگر زشتی کند دنیا
💕بیا تا مهربان باشیم...
🌸اگر پستی کند با ما
💕بیا تا مهربان باشیم...
🌸اگر آرام جان باشد
💕اگر بارش گران باشد ،،
🌸اگر نا مهربان باشد
💕بیا تا مهربان باشیم...
🌸اگر دل را بیازارد
💕سرش سنگ ستم بارد
🌸و در او تخم غم کارد
💕بیا تا مهربان باشیم...
🌸اگر مهتاب شد پنهان
💕اگر خورشید شد سوزان
🌸اگر مشکل نشد آسان
💕بیا تا مهربان باشیم...
🌸اگر گلها ز هم پاشید ،
💕دل دریاچه ها خشکید
🌸و مرغان چمن کوچید
💕بیا تا مهربان باشیم...
🌸خوشی و غم نمیماند ،
💕زیاد و کم نمیماند
🌸چو دنیا هم نمیماند
💕بیا تا مهربان باشیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فقط کار شما رو قبول میکنم!
➕ ماجرای عجیب مؤمنینی که با قرآن به جهنم میروند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درسنامه
🌸زلال باشید پرندگان به
🕊برکه های آرام پناه میبرند
🌸و انسان ها به دلهای پاک
🕊دل های پاک همچون
🌸برکه های آرام اند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امضای خدا
پای تمام آرزوهاتون❤️
لطف خدا
همیشه شامل حالتون
دست خدا
هر لحظه در دستتون و
سایه خدا همیشه
روی زندگیتون باشه❤️
@Patoghedoostanha
همیشه باید توکل کرد و نا امید نشد
«توکل آهو...»
در زمان حضرت موسی خشكسالی پیش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسی رسیدند كه ما از تشنگی تلف می شویم و از خداوند متعال در خواست باران كن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسیده است. موسی هم برای آهوان جواب رد آورد. تا اینكه یكی از آهوان داوطلب شد كه برای صحبت ومناجات بالای كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید كه باران می آید وگرنه امیدی نیست. آهو به بالای كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد و گفت هنوز موعد نرسیده است.
اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد . شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می كنم و توكل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.
تا آهو به پائین كوه رسید باران شروع به باریدن كرد!... موسی معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توكل او بود.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
@Patoghedoostanha
آموخته ام
زندگی همیشه
عالی و کامل نیست،
اما همیشه همانی ست
که تو میسازی...
پس آن را به یادماندنی بساز
و هرگز اجازه نده کسی
خوشبختی تو را از تو بگیرد...
@Patoghedoostanha
چهارشنبه ها روز زیارتی
امام رضا
بر گنبد و بارگاهت از دور سلام یارخراسانی من