eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.8هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! .. گوش شنوای حرفاتون🌚 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بِسْمِ‌الله‌الْرَّحْمٰنِ‌الْرَّحْیْمِ✨ 💌اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یارَسولَ الله ⚘اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یااَمیرَالمُؤمِنین 💌اَلسَّلامُ‌عَلَیکِ‌یافاطِمَةُ الزَّهراءُ ⚘اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاحَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ المُجتَبـٰی 💌اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاحُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیِّدَ الشُهَداءِ ⚘اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلیَّ بنَ الحُسَینِ‌زِینَ‌العابِدینَ 💌اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یامُحَمَّدَ بنَ علیٍ نِ الباقِرُ ⚘اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ الصادِقُ 💌اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاموسی بنَ جَعفَرٍ نِ الکاظِمُ‌ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه ⚘اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلیَّ‌بنَ‌موسَی‌الرِّضَا‌ المُرتَضی وَ رَحمَةُ اللهِ وبَرَکاتُه 💌اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یامُحَمَّدَ بنَ علیٍ نِ الجَوادُ ⚘اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلیَّ بنَ مُحَمَّدٍ نِ الهادی 💌اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاحَسَنَ بنَ علیٍ نِ العَسکَری ⚘اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یابَقیَّةَ اللهِ،یا صاحِبَ الزَّمان‌ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه التماس دعا |ـبِسْمِـ‌الْلّٰھِ‌الْرَّحْمٰنِـ‌الْرَّحْیْمِـ| دعاے عہد: ✨اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْأِنْجيلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلآئِکَةِ الْمُقَرَّبينَ،وَالْأَنْبِيآءِ وَالْمُرْسَلينَ، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَسْئَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِک‏َ الْمُنيرِ، وَمُلْکِکَ الْقَديمِ، يا حَىُّ يا قَيُّومُ اَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى‏ اَشْرَقَتْ‏ بِهِ السَّماواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذى‏ يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ‏ وَالْاخِرُونَ، يا حَيّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ،وَيا حَيّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،وَيا حَيّاً حينَ لا حَىَّ،يا مُحْيىَ الْمَوْتى‏ وَمُميتَ الْأَحْيآءِ، يا حَىُّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ،✨ ✨اَللّهُمَ‏ّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقآئِمَ بِاَمْرِکَ، صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ و عَلى‏ آبآئِهِ الطَّاهِرينَ، عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ،فى‏ مَشارِقِ‏ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّى‏ وَعَنْ‏ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ، وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ‏ عِلْمُهُ وَاَحاطَ بِهِ کِتابُهُ، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اُجَدِّدُ لَهُ فى‏ صَبيحَةِ يَوْمى‏ هذا،وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامى‏ عَهْداً وَعَقْداً،وَبَيعَةً لَهُ فى‏ عُنُقى‏، لا اَحُولُ‏ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً،✨ ✨اَللّهُمَّ اجْعَلْنى‏ مِنْ اَنْصارِهِ وَاَعْوانِهِ، وَالذَّآبّينَ‏ عَنْهُ، وَالْمُسارِعينَ اِلَيهِ فى‏ قَضآءِ حَوآئِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامينَ عَنْهُ، وَالسَّابِقينَ اِلى‏ اِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَينَ يَدَيهِ، اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَينى‏ وَبَينَهُ الْمَوْتُ‌الَّذى‏ جَعَلْتَهُ عَلى‏ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِيّاً، فَاَخْرِجْنى‏ مِنْ قَبْرى‏ مُؤْتَزِراً کَفَنى‏، شاهِراً سَیفى‏، مُجَرِّداً قَناتى‏، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعى‏ فِى الْحاضِرِ وَالْبادى‏،✨ ✨اَللّهُمَّ اَرِنىِ‏ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاکحُلْ ناظِرى‏ بِنَظْرَةِِ مِنِّى‏ اِلَيهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَاَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُک بى‏ مَحَجَّتَهُ‏،وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ، وَاشْدُدْ اَزْرَهُ،وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَاَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَاِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ، ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کسَبَتْ‏ اَيدِى النَّاسِ،✨ ✨فَاَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِيَّکَ،وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّکَ، الْمُسَمّى‏ بِاسْمِ‏ رَسُولِکَ، حَتّى‏ لا يَظْفَرَ بِشَىْ‏ءٍ مِنَ الْباطِلِ اِلاَّ مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَ‏ّ وَيُحَقِّقَهُ،وَاجْعَلْهُ اَللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ،وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيرَکَ،وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْکامِ کِتابِکَ،وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِکَ،وَسُنَنِ نَبِيِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ،وَاجْعَلْهُ‏ اَللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَاْسِ الْمُعْتَدينَ✨ ✨اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّکَ،مُحَمَّدًا صَلَّى‌اللهُ عَلَيهِ‌وَآلِهِ‌بِرُؤْيَتِهِ،وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى‏ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اِسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّهُمَّ اکشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.✨ آنگاه سه بار بر ران راست خود میزنى، و در هر مرتبه میگويى: 💫اَلْعَجَلَ‌الْعَجَلَ‌يا‌مَوْلاىَ‌ياصــاحِبَ‌الزَّمــانِ🌸 =
========================== سلام‌می‌دهم‌از‌جان‌ودل‌به‌شما‌ای‌مولای‌من🌸 ♥️اَلسَّلامُ عَلَيْكَ یا بَقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه ✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه ♥️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر ✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ‌الْاَرض ♥️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَولایَ یا صاحِبَ الزَّمان ✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُ الْحِجاز ♥️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحمَنُ و یا شَریکَ الْقُران وَ یا اِمامَ الْاُنسِ وَ الْجان =========================== 🌸 🦋اللّهُمَّ عَرِّفنِی نَفسَکَ فَإنَّکَ إنْ لَم تُعَرِّفنِی نَفسَکَ لَم أعرِف نَبِیَّکَ✨ 🦋اللّهُمَّ عَرِّفنِی رَسولَکَ فَإنَّکَ إنْ لَم تُعَرِّفنِی رَسولَکَ لَم أعرِفْ حُجَّتَکَ✨ 🦋اللّهُمَّ عَرِّفنِی حُجَّتَکَ فَإنَّکَ إنْ لَم تُعَرِّفنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَن دِینِی✨ =========================== 🌸 ️🌹یا اَللهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلی دِینِک♥️ =========================== (؏)🌸 🦋️اَلْحَمْدُللهِ عَلی کُلِّ نِعمَةٍ وَ اَسْئَلُ‌اللهَ مِن کُلِّ خَیرٍ وَ أَعُوذُ بِاللهِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ وَ أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ✨ ☘أللَّھُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِّڪْ ألْـفَـرَج☘ ❥❃❥❃❥❃❥❃❥❃❥❃❥❃❥❃❥❃❥ قـــــ⏳ــــــࢪاࢪ دلـــــــہا ⚘اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَینْ(؏)⚘
🌷 ڪبوترانہ‌پریدند‌عاشقان‌خدا بہ‌بۍڪرانہ‌‌ترین‌سمت‌ِآسمان‌خدا وعرش‌زیرقدم‌هایشان‌بہ‌خودلرزید.. چہ‌سربلندگذشتندازامتحان‌خدا🕊
متولدچه ماهی هستید🤔 به اندازه ماه تولدتون صلوات هدیه کنید به شهید حاج قاسم سلیمانی و بقیه شهدای مدافع حرم 🙂 🌸فروردین:1صلوات بفرست 😃اردیبهشت:5تاصلوات بفرست 😎خرداد:7تاصلوات بفرست 🌿تیر:2تاصلوات بفرست 😚مرداد:9تاصلوات بفرست 😻شهریور:8تاصلوات بفرست 😇مهر:11تاصلوات بفرست 😁آبان:4تاصلوات بفرست 😍آذر:12تاصلوات بفرست 😅دی:20تاصلوات بفرست 🍓بهمن3تاصلوات بفرست 🥝اسفند:15تاصلوات بفرست دیگه هرکس وشانسش😁😌 پخشش کنین تابقیه هم توثوابتون شریک بشَن😚😅
‍ بـه‌نظـرت‌میتونـی‌باعث‌دلگرمـی‌آقـا‌بـاشـی‌؟!☝️🏽 ‍‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول صبحی خنده بر لباتون و شادی بر دل هاتون 🔴️به مردم می‌گه زنگ بزنید به مادرتون بگید «غلامتم ننه»😂😂 با لهجــه شیرینی اصفهانی😍 واکنش جالب مادران را ببینید😃 ༺༽༼༻
مادر واقعاً خیلی عجیب هست میدونید یه روز اگه نباشه خدایی نکرده اون روز یکی از عذاب اور ترین روزای زندگی می‌تونه باشه عزیزایی که مادراتون رو از دست دادید خدا بهتون صبر بده عذاب این جهان نبود والدین مخصوصا مادر از جمله نعمتهایی هستند که تکرار نشدنی پس تا هستند قدر والدینمونو بدونیم خانه دار پرافتخار روزت مبارک🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دوربین مخفی غافلگیری سرباز 💠وقتی مادر تو پادگان پسرش رو غافلگیر می‌کنه...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_532580578973740945.mp3
4.11M
سبد سبد ستاره از آسمون می باره خدا تموم دار و ندارشو میاره🎉 کی گفته که با یک گل هرگز بهار نمیشه گلی شکفته امشب که معنی بهاره🎊 🎤با نوای میلاد حضرت زهرا س❤️ برمادران عزیزکانال مبارک باد🙏❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5954083905127582625.apk
12.87M
🔸اشعار و نواهای ویژه ولادت حضرت‌زهرا (س)در اپلیکیشن👆 🎁هدیه ارزشمند به‌مناسبت سالروز ولادت بانوی دو عالم حضرت‌زهرا (س) 🚩 بانک جامع شعر و نوا و مداحی متن و صوت به صورت همزمان 📲 برای دانلود مستقیم و رایگان کلیک کنید
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ا؎غـُصہ‌هـآیـَت‌قـٰاتـِلـَم هـَرگہ‌دعـآیـَت‌میڪنـَم ا؎رهبـَرومـولآ؎ِ‌مـَن جـآن‌رافـَدآیـَت‌میڪنـَم••' ‎‌‌‌‌‌‎
باخدارابطہ‌عاشقانہ‌داشتہ‌باش‌قشنگم تموم‌مشڪلات‌مردم‌بخاطردورےخداست مطیع‌محضرخداباش‌اوازسودزیانت‌خبردارھ پس‌هرچۍگفت‌قبول‌کن‌چون‌صلاحت‌همینہ خدا...خدا...خدا...همہ‌چیزدست‌خداست🌱 -ارسال‌شدھ‌توسط‌شھیدابراهیم‌هادۍ
5766285566.mp3
3.26M
🎧🗞-! نقش‌من‌وشمادرلشڪر امام‌زمان‌عج‌‌چیست؟چہ‌زمانۍ میتوانیم‌ادعاڪنیم‌منتظرحقیقۍ امام‌زمان‌بودھ‌ایم؟🖐🏼🌱 ''🚌🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز مادر؛ بر مادران و همسران شهدا و ایثارگران گرامی باد یاد شیرزنان دفاع مقدس که با فرستادن بهترین عزیزانشان به ایران اسلامی افتخار و امنیت بخشیدند راپاس میداریم وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
به وقت رمان 🦋
🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل پنجم..( قسمت ۱)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 داشتم بال در می آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمدو چادرم را می کشید. وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سرپایم بند نبودم. پدرم را که دیدم ، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش،حتی گوش هایش را هم بوشیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیز لب می گفت: الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشگنم. خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببدسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم احساس دگیری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیش پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم. عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدرم و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: شیرین جان مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا. توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریز ریز قدم بر می داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود دور از چشم دیگران گریه می کردم. صمد چیزی نمی گفت مواظم بود توی چاله و چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم. فردا آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند. آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم. دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: من می روم خانه شهلا تو شام درست کن. در این دو هفته همه کاری انجام داده بود به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود رفتم آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تند تند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. خواهر صمد، کبری ، به دادم رسید. خدا خدا می کردم برنج خوب از آب در بیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید کبری گفت: حالا وقتش است بیا برنج را برداریم. دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لا به لای پلو. شب شد و همه به خانه آمدند غذا را کشیدم اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد با ترس و لرز به اتاق رفتم. مادر صمد بالای سفر نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودن و می خوردند و می گفتند : به به چقدر خوشمزه است. فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادر شوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم می شنیدم که مادر شوهرم از دست پختم تعریف می کرد می گفت: نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت . دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر. اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀
🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل پنجم..( قسمت ۲)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید. عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: قدم ! بدو ... بدو... حال مامان بد است. به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادر شوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: یک نفر را بفرستید پی قابله. یادم آمد سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با خواهر شوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادر شوهرم وقت دردش کمتر می شد ، سفارش هایی می کرد مثلا لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهر شوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم.بالاخره قابله آمد دلم نمی آمد مادر شوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم کمی بعد صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوازدی توی اتاق پیچید. همه زن هایی که دور و بر مادر شوهرم نشسته بودند از خوشحالی بلند شدند قابله بچه را توی پارچه سفیدپیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهر شوهرم گفت: قدم آب جوش، این لگن را پر کن. خواهر شوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: قدم بیا برادر شوهرت را ببین، خیلی ناز است. لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادر شوهرم هنوز از درد به خود می پییچد. زن ها بلند بلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: چه خبره؟! ساکت بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند. بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دو قلو هستند. دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بدوم گفت: بدو ... بدو ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری بر نمی آید. دویدم توی حیاط. پدر شوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد بریده بریده گفتم: بچه ها دو قلو هستند. یکی شان به دنیا نمی اید آن یکی آمد باید ببریمش شهر ماشین. ماشین خبر کنید. پدر شوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: یا امام حسین و دوید توی کوچه. کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادر شوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او راگذاشتیم توی ماشین. مادر شوهرم از درد تقریبا از حال رفته بود. برادرم گفت: می بریمش رزن. عده ای از رزن ها هم با مادر شوهرم رفتند. من و ماندم و خواهر شوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظه اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: نه بغل تو باشد من آب قند درست می کنم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀