رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
✨ #قسمت_صدو_بیست_وششم ✨
باهم روبوسی کردن.
وحید احوالپرسی میکرد.حال خواهراش رو میپرسید.حرفهاش که تموم شد...
سرشو یه کمی جلو آورد تا بتونه از کنار آقاجون منو ببینه.آقاجون رفت کنار که وحید اذیت نشه.وحید دوباره دراز کشید و به من نگاه میکرد.چشمهای وحید هم بارونی بود.تا اون موقع بهت زده نگاهش میکردم.از اینکه وحیدم زنده بود خیلی خوشحال بودم.
آقاجون و مامان رفتن بیرون...
اصلا نمیدونستم باید چکار کنم.وحید به من نگاه میکرد و لبخند میزد،مهربان تر از همیشه.اشکهام جاری شد.هیچ کاری نمیتونستم بکنم.فقط ایستاده بودم و نگاهش میکردم.دست چپشو که سرم داشت آورد بالا و سمت من دراز کرد که برم پیشش،بابغض گفت:
_زهرای من.
قلبم داشت می ایستاد.بالاخره حرکت کردم. بالبخند گفتم:
_...بچه بودیم بعضی ها تو صف نانوایی زنبیل میذاشتن که جا بگیرن ولی نشنیده بودم بعضی ها پاشون رو بدن که تو بهشت برا خودشون جا بگیرن.
لبخند زد.رسیدم کنار تختش.فقط نگاهش میکردم.گفت:
_حوریه ها دنبالم کردن.هرچی بهشون گفتم خودم یکی بهتر از شما دارم،قبول نمیکردن.داشتم از دستشون فرار میکردم پامو گرفتن.منم پامو بهشون دادم که دست از سرم بردارن.
خنده م گرفت.با اشک چشم میخندیدیم.گفتم:
_خیلی پررویی دیگه....این چه قیافه ایه؟!
خندید و گفت:
_خوب شدم؟
-اگه اینجوری میومدی خاستگاریم اصلا نگاهتم نمیکردم.
-حالا اون موقع که قیافه م خوب بود نگاهم کردی؟
-نه..نکنه اون موقع این شکلی بودی؟!
بلند خندید.دوباره ساکت بودیم.فقط به هم نگاه میکردیم.گفت:
_فاطمه سادات چطوره؟
-خوبه.
یاد پسرهامون افتادم.یادم افتاد وحید هنوز نمیدونه.گفتم:
_پسرهاتم خوبن.
سؤالی نگاهم کرد.یه کم رفتم عقب. چشمهاش از تعجب گرد شده بود.بعد روشو برگردوند و به پتوش نگاه میکرد.رفتم نزدیکش و گفتم:
_حالا با این پا بازهم میتونی بری مأموریت؟
به خودش اشاره کرد و گفت:
_مأموریت هایی که من میرم آدم سالمو اینجوری میکنه.
بالبخند گفت:
_دیگه موندم رو دستت.
بعد مثل کسیکه تازه چیزی یادش اومده باشه گفت:
_زهرا،واقعا پا و بازو و شکمم نور داشت؟!!!
گفتم:
_برو بابا..من الکی یه چیزی گفتم.فقط خواستم فضا عوض بشه.شما رفتی همونجاهاتو دادی جلو گلوله تقصیر منه؟
خندید و گفت:
_باشه بابا.باور کردم.
یه کم مکث کرد.بعد گفت:
_واقعا بچه مون پسره؟
گفتم:
_کدومشون؟
یه نگاه پر از سؤال بهم کرد.با ذوق پرسید:
_دوقلو؟
با سر گفتم آره.
لبخند عمیقی زد.اشک تو چشمهام جمع شد.گفتم:
_فکر نمیکردم برگردی.فکر نمیکردم لحظه ای بیاد که این خبر بهت بگم.
باخوشحالی گفت:
_دوتا پسر؟
-بله آقا،دو تا پسر.
از خوشحالی نمیدونست چی بگه.
همون موقع یکی از پرستارها اومد تو اتاق...
سر و وضعش به نسبت بقیه بهتر بود.من بالبخند به خانم پرستار نگاه میکردم. وحید به من نگاه میکرد.پرستار هم به من و وحید و بیشتر به من نگاه میکرد...
تازه معنی نگاههای الان و پرستارها و دکتر توی راهرو رو میفهمیدم.اصلا به قیافه وحید نمیخورد همسری مثل من یا یه خانم چادری داشته باشه.گفت:
_آقای موحد اونقدر از شما تعریف کردن که همه ما مشتاق شدیم شما رو ببینیم. ولی الان که می بینمتون،میفهمم خیلی چیزها رو نمیشه با حرف بیان کرد.تازه آقای موحد خیلی چیزها رو نگفتن.
-لطف دارید.
-دختره یا پسر؟
بالبخند گفتم:
_پسر.
وحید همونجوری که به من نگاه میکرد گفت:
_دوقلو داریم.
پرستار با ذوق به من گفت:
_عزیزم،مبارک باشه.
-ممنون
وحید گفت:
_خانم پرستار لطف کنید یه صندلی برای خانومم بیارین.
آروم به وحید گفتم:
_دوباره شروع کردی.
پرستار لبخندی زد و صندلی آورد.بعد همونجوری که کارشو انجام میداد، گفت:
_خانم موحد،از دیروز که آقای موحد رو آوردن بخش همش میگفتن خانومم فلان،خانومم بهمان.تایکی ازش تعریف میکرد میگفت خانومم هم همینو بهم گفته.
مثلا غیرتی شدم و گفتم:
_کی،چی گفته؟
پرستار پشتش به من بود.یه دفعه برگشت و گفت:
_هیچی باور کن.بعضی از همکارا همینجوری یه چیزی گفتن...
من با خنده نگاهش کردم.وحید هم بلند خندید.فهمید سرکار بوده،لبخندی زد و میخواست چیزی بگه که منصرف شد.کارشو انجام داد و رفت بیرون.
با اخم به وحید نگاه کردم و بالبخند گفتم:
_نمیشه دو روز تنهات بذارم،نه؟
باخنده گفت:
_خب تنهام نذار.
ادامه دارد..
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📚 @Patoghemahdaviyoon
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
°🦋°
•
.
↺متن دعای عهد↯❦.•
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
📗اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
.
📗اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
.
📗اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
.
📗حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
.
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @Patoghemahdaviyoon』∞♡
•
.
سرصبحبردننـٰام #حسین[؏] بنِعلـے
میچسبد…!
السَلآمُعلیكیـٰا اَبـا عَبْدِاللهـ وَعلیالارواحِ التےحلٺبفنـٰائِكَعلیكِمِنیسلآماللهـ اَبدا مـٰابقـیتُوَبقےاللیلوَالنَھـٰاروَلاجَعلہُاللھآخِر الْعَھدِمنـے لِزِیـٰارَتِکُـم…!
السَلامُعَلـےالحُسَینوَعَلیٰعلـےبنِ الحُسَین وَعَلیٰ اَولآدِالحُسَینِوَعَلےاصحـٰابِالحسین؏ . .
هرصبحسـلامبھآقـٰا🖐🏼🍃'!
•السلامعلیکیابقیہاللھفےارضھ؛°السلامعلیکیاحجةاللھفےارضھ؛
•السلامعلیکیاالحجةاللھالثانےعشر؛
°السلامعلیکیانوراللھفےالظلماتالارض؛•السلامعلیکیامولاییاصاحبالزمان؛
°السلامعلیکیافارسالحجاز؛
•السلامعلیکیاخلیفہالرحمنویا
°شریڪالقرآنویاامامالانسوالجان
#صبحتبخیر آقایِمن . .🌸'
「@Patoghemahdaviyoon 」
﷽
دعای_فرج📜
🌈ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...✨
✨الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌈وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
✨وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌈واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
✨الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
🌈الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
✨محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌈الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
✨وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌈عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
✨كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
🌈محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
✨اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌈فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
✨الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌈ادْرِكْنى اَدرِکنی
✨الساعه الساعه الساعه
🌈العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)
[°•@Patoghemahdaviyoon✨]°
#زیارت_نامه_شهدا🌸🍃'
"بـسماللهالࢪحمنالࢪحـیم"
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شهید احمد سلیمانی ♥🖇!
#شادیروحشھداصلوات🌙'!
⸤ @Patoghemahdaviyoon ⸣
#سلام_امام_زمانم 💚
سختی مسیر با تو آسان بشود
روزی کویرِ خشک باران بشود
ای منجی عالم به خداوند قسم
با آمدنت جهان گلستان بشود
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#پاتوق_مهدویون