eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.9هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! .. گوش شنوای حرفاتون🌚 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
یٰارَفیٖقَ‌مَن‌لاٰرَفیٖقَ‌لَھُ اۍ‌همراه‌آنکھ‌همراهـۍ نداردجزتو... 🌿
• . رفـیق...!! وقتــےزندگـےتوروتوی‌شـرایط‌سخـت قـــرارداد.. نگـو:چــــرامـن؟! بـگو:ثابـت‌مـےکنم‌میتونـم 💔! . •
• . رفقـٰا...! اگـھ‌یِ‌روزکانال‌پاتوقِ مهدویون واسـہ‌ همیشـہ‌پاڪ‌بشـہ... ازش‌چــےیادتـون‌میمـونـھ؟! . •
بخاطرلبخندرضایت‌امام‌زمانمون‌نماز اول‌وقت‌بخونیم🌼:)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـــــسم اللہ الرحمن الـــرحیم . . الســـلام علیـــڪ یا امیــ💛ـــرالمؤمنین‌( علیہ السلام) . رنــگ رخـــساره خبــر میــدهد از ســر درون مانــدنــے نـیست علـــے، انـــا الیــہ راجــعون . 🤍💔🤍 .
اینڪ ما و وحشت دنیاے بی علے آه از اولین روز یتیمے عالـم ... 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
<🦋❄️> . • اگر نگاه به نامحرم را ڪنترل ڪنے؛ نگاه خدا روزےات میشود! شهیداحمدمشلب • . @Patoghemahdaviyoon🍃
على‌رفت‌ازجهان‌وشديتيمى‌سهم‌اين‌عالم؛ غريبى‌ماند‌بعدازاين‌براى‌مجتبى‌امشب....💔
* به قلم فاطمه امیری زاده * پرستار از جاش بلند شد و تا خواست جواب مهیا را بدهد مریم و داداشش خودشان را به مهیا رساندن مریم اروم مهیا را دور کرد و شروع کرد به اروم کردنش ــــ اروم باش عزیزم ـــ چطور اروم باشم بهش میگم بابامو اوردن اینجا اون با اون تلفنش صحبت میکنه مهیا نگاهی به پذیرش انداخت که دید سید با اخم دارد با پرستار حرف می زد به سمتشان امد ــــ اسم پدرتون ــــ احمد معتمد مهیا تعجب را در چشمان سید دید ولی حوصله کنجکاوی را نداشت سید به طرف پذیرش رفت اسم را گفت پرستار شروع به تایپ ڪردن کرد و چیزی را به سید گفت ،سید به طرفـ آن ها امد مریم پرسید ـــ چی شد شهاب مهیا باخود گفت پس اسم این پسره مرموز شهاب هستش ـــ اتاق ۱۱۱ مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت به محض رسیدن به اتاق استرس شدیدی گرفت نمی دانست برگردد یا وارد اتاق شود بالاخره تصمیم خودش را گرفت در را ارام باز کرد و وارد اتاق شد پدرش روی تخت خوابیده بود ومادرش در کنار پدرش رو صندلی خوابش برده ارام ارام خودش را به تخت نزدیک کرد نگاهی به دستگاه های کنار تخت انداخت از عددها وخطوط چیزی متوجه نشد به پدرش نزدیک شد * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا * * ادامه.دارد... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید