🔸 خبر خوش برای همراهان عزیز #پاتوق_کتاب_نی_ریز
⭐️ آغاز طرح تخفیف پاییزه از پنجشنبه ۲۴ آبانماه بمدت هشت روز
🔹 خبر های تکمیلی در خصوص درصد و نحوه ی خرید کتب رو در همین کانال اعلام خواهیم کرد.
❤️ #بفکرتونیم
🆔 @patogheketabn
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛
با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»
گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه».
گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار».
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(سلام الله علیها) هرکجا تونستی تماس بگیر».
گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم:
«پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم».
از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت:
«یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»...
#یادت_باشد
#پاتوق_کتاب_نی_ریز
@patogheketabn
به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی
#پاتوق_کتاب_نی_ریز
پنج شنبه ۲۴ آبان ماه (روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار)
ساعت ۱۰ صبح
با حضور جمعی از مسئولین شهرستان و دوستداران کتاب و کتابخوانی
#افتتاح می شود
#پاتوق_کتاب_نی_ریز
»»»»»شما هم دعوتید«««««👌
در این روز تخفیف ویژه در
#پاتوق_کتاب_نی_ریز
@patogheketabn
📚پاتوق کتاب نی ریز 📚
فوری⭕️فوری
به دلیل استقبال گسترده از طرح تخفیف پاییزه کتاب
در #پاتوق_کتاب فارس
سهمیه #پاتوق_کتاب_نی_ریز
رو به اتمام است.
عزیزانی که قصد خرید کتاب با تخفیف ۳۰ درصد را دارند، امروز و فردا اقدام نمایند.
@patogheketabn
رویای نیمه شب به چاپ هشتادم رسید.
این رمان به شرح یک داستان عاشقانه پرداخته که خالی از مضامین دینی و معارفی نیست. هاشم جوانی است که عاشق دختری به نام ریحانه شده ولی ریحانه باورها و مذهب هاشم را ندارد و به مذهب دیگری مقید است.
#پاتوق_کتاب_نی_ریز
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«پدر بزرگ از پشت قفسهها بیرون آمد و به گوشوارهای زیبا و گرانبها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید میدیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم.
– طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد!
مادر ریحانه گوشوارهها را گرفت و ورانداز کرد.
– قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت میخواهیم.
مادر ریحانه گوشوارهها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشوارههای قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشوارههای گرانبها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند.
– از قضا قیمت این گوشوارهها دو دینار است.
در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا میخواستم که ریحانه صاحب آن گوشوارهها شود. قیمت واقعیاش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.»
@patogheketabn