#ارتباط_موفق
※ قانون جذب در تمدن الهی ، قانونِ پاکی درون است!
ما به تعداد
- ندیدن عیوب دیگران
- نشنیدنِ غیبتها و تهمتها
- دوری کردن از حواشی
- کنترل فکرمان از قضاوتها
- و تطهیر درونمان از بدخواهیها و حسادتها و غرورها و ....
حاملِ امواج مثبتی خواهیم شد که دیگران را جذب خواهد کرد!
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
کارگاه خویشتن داری_29.mp3
13.17M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۹
✍️ حساب و کتاب ساده است!
اگر متوسط عمر انسان را شصت سال فرض کنیم و ابدیّت را به یک میلیون سال محدود کنیم، هر یک ساعت از عمر دنیا، کیفیت تقریبا دو سال زندگی آخرتیِ مان را تعیین میکند...
⏳خویشتنداری یعنی؛ مراقبت از زمان.
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
ارتباط موفق_37.mp3
10.74M
#ارتباط_موفق ۳۷
▪️کسانی که پر از عیوب و آلودگیهای روحیاَند؛ دائماً از عینکِ همان عیوب، دیگران را میبینند و قضاوت میکنند.
بیراه نگفتهاند؛ کافر همه را به کیش خود پندارد!
🔥بیاعتمادی به دیگران، نشانهی بیماری شدید نفس، و کاهش دهندهی قدرت جذب انسان است.
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
استغفار_12.mp3
8.1M
#استغفار ۱۲ 📿
شفای دلها
کاهش غصهها
راحتی و نشاط روح
افزایش رزقِ مادی و معنوی
برداشتن موانع مادی و معنوی
باز شدن انقباضات و گرههای نَفْس و ....
از جمله آثار استغفارند!
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🔴خانواده شیرازی در مراسم ترحیم عزیزشان از مهمانان خواستند به جای آوردن دسته گل و بنر تسلیت، کیف مدرسه ای با نیت کمک به دانش آموزان بی بضاعت شیرازی اهدا کنند..
درود بر اندیشه های زیبا
#فرهنگسازی
#کارخیر
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فقط_برای_تو
🌎 جهان حیرت آور «عروس دریایی»
چه خدای باسلیقهای!
عمق دریا را هم که جلوی چشم انسانها نیست به زیباترین شکل ممکن آراسته ؛ فقط برای تو !💞
🌱و آنچه در آسمانها و زمين است تمام را مسخر شما گردانيد و اينها همه از سوى اوست در اين كار نيز براى مردم با فكرت آياتى (از قدرت الهى) كاملا پديدار است
(سوره جاثیه آیه 13)
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
51.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘ چرا مشکلاتت رو با این ذکرها حل نمیکنی؟
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
بچه که بودیم، ارزش اسکناسها رو نمیشناختیم!
گاهی بچه های بزرگتر، دو تا اسکناس ریز رو با یه اسکناس درشتِ ما که چندین برابر ارزش داشت، عوض میکردن.
و ما شــــــاد... از اینکه بجای یه اسکناس، دو تااااا داریم.
الآن به این خاطره میخندیم،
اما همین الآنم بهش دچاریم!
قرآن میگه، وقتی از دنیا رفتین، غافلگیر این عوض بدلهای اشتباهی میشین!
✘ باید قبل از غافلگیری، کارکرد سرمایههایی که خدا بهمون داده و ساده از کنارش رد میشیم رو بفهمیم، وقتی یاد بگیریم ازش استفاده کنیم، شادیِ داشتههامون میاد سراغمون!
و گرنه همینطور به عوض کردنش با اسکناسهای ریزتر ادامه میدیم و ...
در توهم شادی، عشق میکنیم🙃.
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فقط_برای_تو
«جهانِ پر زرق و برق ماهیها»
• در خلقت هیچ چیز، سر سوزنی کم نگذاشته!
حتی عمق دریا را که چشمها نمیبینند.
• اینهمه زیبایی برای توست!
تو برای کیستی؟
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🔮داستان کوتاه مرد سنگ تراش
🌱روزی سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد ، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل ، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد .
🌱 با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که ای کاش مانند بازرگان باشد. در یک لحظه او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.
🌱تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد ، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.
🌱مرد با خودش فکر کرد : کاش من هم یک حاکم بودم آن وقت از همه قوی تر می شدم ! در همان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد در حالی که روی تخت روانی نشسته بود و مردم همه به او تعظیم می کردند.
🌱 احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
🌱پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت ، پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و تبدیل به ابری بزرگ شد.
🌱کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید ، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.
🌱 با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا ، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
🌱همان طور که با غرور ایستاده بود ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود ، نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است …
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#بزت_را_بکش_بت_هایت_را_بشکن
🌿روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی میکند. آنها آن شب را مهمان او شدند. او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آنها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
🌿روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی میگذراند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک میکردند؟!
تا اینکه به مرشد خود قضیه را گفت، مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا میخواهی به آنها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش❗️😳🥺
🌿مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آنجا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت، برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آنجا دور شد.
💐🌾
🌿سالهای سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچههایش چه آمد.
روزی از روزها مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود ، سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آنها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. صاحب قصر زنی بود با لباسهای بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آنها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند.
💐🌾
🌿پس از استراحت آنها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آنها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرححال خود این گونه بیان نمود:
🌿سالهای بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری میکردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم 😢
🌿ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هرکدام به کاری روی آوریم. ابتدا بسیار سخت بود ولی کمکم هر کدام از فرزندانم موفقیتهایی در کارشان کسب کردند. فرزند بزرگترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی میکنیم...
💐🌾
❓آیا با وضعیت فعلی و کارهایی که انجام میدهید میتوانید به آن آینده ای که تصور میکنید یعنی حد نهایی آرزوهایتان دست یابید!؟
❓اندیشید آیا با کارهایی که الان انجام میدهید(اعم از شغل - تحصیل - درآمد - محل سکونت - روابط و ...) قادر خواهید شد به نصف این خواسته ها دست یابید!؟
❗️اگر جواب منفی است قاطعانه میگویم شما اسیر بزها و در مرحله مزمن اسیر" بت ها" شده اید که البته لزومی ندارد فوری به کشتن بزها بپردازید بلکه باید هر کسی فرآیند خلق بزها و #بت هایش را بشناسد سپس برای محو آن توهم اقدام کند و گرنه هر درمانی حکم مسکن را خواهد داشت
💐🌾
👌 زیرا بز و بت چیزی جز یک توهم بزرگ در نظام باورهای شما نیست و با شناخت این فرآیند های توهم زا که نظام باورهایتان را شکل داده اند قادر خواهید شد اکوسیستم باورهای خودتان را طراحی و اجرا کنید در این سیستم جدید قادر به خلق هر آنچه بتوانید تصور کنید می شوید بدون هیچ قید و شرطی فراتر از استعداد،جغرافیا و موقعیت اجتماعی و مالی که قبلا در آن بوده یا هستید.
🌿کشتن بز عادت ها بسیار آسانتر است زیرا هنوز حالت تقدس نیافته است،اگر این مدت طولانی شود این بزها با چاشنی تقدس تبدیل به بت خواهند شد!! و ما ناخواسته بتهایی را میپرستیم که خودمان ایجاد کرده ایم و به وادی #شرک قدم میگذاریم....
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
💖 ظرفت را خالی کن! همین یک راه مانده ....
✍️ رفته بود پیش خواهرش، و میخواست از او و برادر بزرگترش کمک بگیرد!
فکر میکرد باید کاری کند!
به آنها گفته بود باید بیآنکه مادر بداند به بابا زنگ بزنیم و همه چیز را برایش تعریف کنیم. شاید هم باید گلایه کنیم! نمیدانم... این وضع قابل تحمل نیست، من نمیتوانم فشارهای روی مامان را بیش از این ببینم.
• دخترم انگار عاقلتر بود. نشسته بودم و داشتم داستانکی مینوشتم که آمد آرام مثل همیشه کنارم نشست!
گفت : مامان
همانطور که سرم پایین بود، گفتم : جانِ مامان
گفت احسان در حال نابود شدن است از غصهی شما!
سرم را بالا آوردم و با تعجب زل زدم به چشمهایش... گفتم از غصهی من؟
سرش را به علامت تایید تکان داد!
گفتم : بیخود! برای غصهای که نیست، اگر کسی غصه بخورد، انگار روی قبر خالی درحال گریستن است.
گفت: از وقتی بابا نیست، فشار همه چیز چندبرابر شده!
گفتم : شاید ... ولی امدادهای خدا هم بیشتر شده!
«خدا هر که را دندان دهد؛ نان میدهد»! بشرط آنکه باور داشته باشی این را.
گفت: اصلاً همه مسئولیتها را بگذاریم کنار، فشارهای اقتصادی را که ما داریم با چشممان میبینیم، و شما همهی زورتان را میزنید که ما چیزی نفهمیم!
گفتم : چرا فکر میکنی چیزی که تو میبینی را خدا نمیبیند؟
من هیچ وقت به پدرت در گفتگو قول ندادم، ولی وقتی وارد جریان زندگیاش شدم میدانستم که او متعلق به خودش نیست و باید تا میتوانم شانههایش را آزاد و خیالش را راحت کنم، تا بتواند عیالِ خدا را سامان دهد!
گفت: عیال خدا؟
گفتم بله مامان، همهی خلق عیال خدایند و باید «این نسبت را خودشان هم بفهمند و بدانند» تا مثل احسان برای غصهای که وجود ندارد غصه نخورند. کسی که خدا را حداقل به اندازهی نقش پدر در زندگی باور کند، آرامتر است.
چطور شما تصمیم گرفتید مشکلات را پیش بابا ببرید، اما نخواستید برای رفعش دعا کنید!
مطمئن باش ظرف خالی را خدا زودتر از بابا پر میکند «اگر باور کرده باشیم»!
هر وقت تکیه ات را از بابا برداشتی و سعی کردی برای بابا مادری کنی تا سریعتر به مقصدش که مقصد خداست برسد، خدا تو را از تمام خلق بینیاز خواهد کرد!
✘چون پشت تو، جز خدا دیگر دیواری برای تکیه دادن نیست، و خدا منزه است از اینکه پشت کسی را خالی کند!
آرااااام گرفت و سرش را به سینهام چسباند.
گفت همهی اینها را یکبار برای احسان هم بگو، او هم باید یاد بگیرد عیال خداست!.
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa