eitaa logo
پله پله تا خدا
139 دنبال‌کننده
316 عکس
227 ویدیو
7 فایل
یٰا قَریٖبِ لٰا یُبعدُ عَن القُلُوبْ ... حرف‌های نگفته‌ام را از سکوتم بخوان! یک جای دنج برای اهل #دل❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما بخونید 👌 یکی از صالحان دعا میکرد: پروردگارا در روزی ام برکت ده » کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده؟ ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است... اما من برکت را در رزق طلب میکنم چیزی‌ست که خدا به هرکس بخواهد میدهد (نه به همگان) اگر در مال بیاید ، زیادش میکند . اگر درفرزند بیاید ،صالحش میکند . اگر درجسم بیاید، قوی وسالمش میکند . و اگر درقلب بیاید،خوشبختش می کند. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
💠🔹امام سجاد علیه‌السلام: مردى با خانواده خود سوار كشتى شد و در دریا به حركت درآمد، كشتى شكست و از سرنشینان آن جز همسر آن مرد كسى نجات نیافت زن بر تخته پاره‌اى قرار گرفت و موج دریا او را به یكى از جزیره‌هاى میان آب برد در آن جزیره مرد راهزنى زندگى مى‌كرد كه هر عمل حرامى را مرتكب شده بود و به هر فعل قبیحى دامن آلوده داشت ناگهان آن زن را بالاى سر خود دید به او گفت: آدمیزادى یا پرى؟ زن گفت: آدمم دیگر سخنى نگفت برخاست و قصد كرد که عمل حرامی را با زن انجام دهد! زن به خود لرزید راهزن سبب را پرسید زن با دست اشاره كرد از خدا مى‌ترسم راهزن گفت: تاكنون چنین عملى مرتكب شده‌اى؟ زن پاسخ داد به عزّتش سوگند نه مرد راهزن گفت: با اینكه تو مرتكب چنین خلافى نشده‌اى از خدا مى‌ترسى! درحالیكه من این كار را به زور به تو تحمیل مى‌كنم به خدا قسم من براى ترس از حق سزاوارتر از توام! راهزن پس از این جرقه بیدار كننده برخاست و در حالیكه همتى به جز توبه نداشت به نزد خاندان خود روان شد در راه به عابدی برخورد و به عنوان رفیق راه با او همراه گشت، آفتاب هر دوى آنان را آزار داد عابد به راهزن جوان گفت: دعا كن تا خدا به وسیله ابرى بر ما سایه افكند، وگرنه آفتاب هر دوى ما را از پاى خواهد انداخت! جوان گفت: من در پیشگاه خدا براى خود حسنه‌اى نمى‌بینم تا جرأت كرده از حضرتش طلب عنایت كنیم عابد گفت: پس من دعا مى‌كنم تو آمین بگو جوان پذیرفت عابد دعا كرد جوان آمین گفت ابرى بر آنان سایه انداخت در سایه آن بسیارى از راه را رفتند تا به جایى رسیدند كه باید از هم جدا مى‌شدند به ناگاه ابر بالاى سر جوان به حركت آمد عابد گفت: تو از من بهترى زیرا دعا به خاطر تو به اجابت رسید داستانت را به من بگو جوان برخورد خود را با آن زن تعریف کرد عابد به او گفت: بخاطر ترسى كه از خدا به دل راه دادى تمام گناهانت بخشیده شد، باید بنگرى كه در آینده نسبت به خداوند چگونه خواهى بود 📗عرفان اسلامی، شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، جلد۱ شیخ حسین انصاریان برای سلامتی شون دعا بفرمایید .🙏🙏 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🍃خواهی که در 🌸🍃پناه کرامات سرمدی ✨🍃ایمن شوی ز فتنه و 🌸🍃ایمن زِ هر بدی ✨🍃لبریز کن زِ عطر گل 🌸🍃نور سینه را  ✨🍃با ذکر یک صلوات 🌸🍃بر نبی وآل نبی 🌸🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸🍃 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارالها 🙏🍃 🔸مرا به حال خود فرو مگذار ای یگانه خالق هستی و مهر 🔹که تو تنها پناه امن منی چنان که زمین است درپناه سپهر 🔸آمیـــن یا رَبَّ 🙏 ✨🍃باور داشته باش 💖🍃خدایی را که نا امید نمی کند ✨🍃ورحتمش بی انتهاست ✨🍃در آغوش اَمـن الله باشید 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
♻️حضرت قدس‌سره: رضاخان پهلوی در آن زمان [که] صدراعظم ایران بود، [انگلیسی‌ها] به او گفتند: مطیع ما باش! و به او وعده دادند که قاجار را از بین می‌بریم و تو را بر مسند امور می‌نشانیم و شاه ایران می‌کنیم! و او هم برای ریاست و سلطنت کرد. در حقیقت این دولت انگلیس بود که حکومت می‌کرد. 📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢٨۴ 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
از یه متخصص ارتوپد سوال شد چطوری رو شناختی؟ گفت: کنار دریا، مرغابی را دیدم که پایش شکسته بود. اومد پایش را داخل گل های رس مالید بعد به پشت خوابید، پایش را سمت نور خورشید گرفت تا خشک شد. اینطوری پای خود را گچ گرفت! فهمیدم خدایی هست که به او آموزش داده... به خودت نگاه کنی خداشناس میشوی... مغرور نشوید! وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد، وقتی میمیرد مورچه او را میخورد. شرایط به مرور زمان تغییر میکند، هیچوقت کسی را تحقیر نکنید. شاید امروز قدرتمند باشید اما زمان از شما قدرتمندتر است. یک درخت، هزاران چوب کبریت را میسازد اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت میتواند هزاران درخت را بسوزاند! پس خوب باشیم و خوبی کنیم 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺روزمان را پر برکت و دهانمان را خوشبو کنیم به عطر صلوات بر محمد (ص)وخاندان مطهرش🌺 🌺الّلهُم صَلِّ علی محمَّدوَآلِ محمَّد وعجِّل فرجهُم 🌺 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
سلام امام زمانم✋🌸 ای تجلی آبی ترین آسمان امید ای منتهای برترین خیال هستی ای آرمان همه ی چشم انتظاران 🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
هوای كوی محبت دوباره بارانی است... بيا به كُنجِ خرابه شبِ پريشانی است... شهادت حضرت رقیه خاتون (س) تسلیت باد. ____🍃🌸🍃____ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ♥️ 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
درويشي كه بسيار فقير بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را مي‌ديد كه جامه‌های زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر می بندند. روزی با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازی را از رئيس بخشنده شهر ما ياد بگير. ما هم بنده تو هستيم. زمان گذشت و روزی شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. مي‌خواست بيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان مي‌پرسيد آن ها چيزي نميگفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و ميگفت بگوييد خزانه طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را مي‌برم و زبانتان را از گلويتان بيرون مي‌كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل مي‌كردند و هيچ نميگفتند. شاه انها را تکه تکه كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبی درويش در خواب صدايی شنيد كه مي‌گفت: ای مرد! بندگی و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير. واقعا ولی خداییش بنده نوازه 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ بگذار عـالم بداند من ذره ذره ، ذرات جهان را جایگزین کسـی کـرده ام که هیــــچ چیز جایش را نمیگیرد! ✨☺️ آخر او ...! خــدای عــاشقی های من است! 💖✨ مگـر کسی می تـواند جای خــ💚ــدا را بگیرد.........؟ 🍂🍃 هــرگـــز ! 💞 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
.... آیت الله مرعشی (ره):سفارش میکنم به خواندن قرآن و هدیه آن به ارواح مومنین بی وارث ، که این عمل موجب توفیق بیشتر میشود. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🔻حاج اسماعیل #دولابی: همان‌طور که در ظاهر، خداوند راه کربلا را چند وقت باز می‌کند تا مؤمنین بهره‌مند شوند و چند وقت می‌بندد تا قدر بدانند و شاکر شوند، در دل هم خداوند همین کار را می‌کند. چند روز بسط و گشایش و چند روز قبض و گرفتگی ایجاد می‌کند. چند روز حال عبادت دارید و چند روز از عبادت و نماز خودتان خوشتان نمی‌آید. اگر دیدید حال عبادت ندارید، خیلی شلوغ نکنید و صابر باشید چون #خدا که صانع و پروَرَنده ماست، برای رشد دادن ما این کار را کرده است. وقتی هم راه باز شد و کار روی دور افتاد، شکر کنید و بهره ببرید. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
در سالنِ انتظارِ فرودگاه جده در حال برگشت به ایران، دو حاجی ایرانی با یکدیگر آشنا شدند و قرار شد برای پُر کردنِ زمانِ تاخیر پروازِ هواپیما داستانِ حجِ شان را برای همدیگر تعریف نمایند. 🔹️حاجی اولی: بنده پیمانکارِ ساختمان هستم الحمدلله دهمین بار است که فریضه حج را بجا می آورم. 🔹️حاجی دومی: از خداوند برای شما حجِ مقبول و سعی مشکور مسئلت دارم. بنده دکتر سعید ، پزشکِ متخصص هستم و در یکی از بیمارستان های خصوصی کار می کنم. بعدِ سی سال کار در یکی از بیمارستان های خصوصی توانستم هزینه حج را پس انداز کنم، اما روزی که برای دریافتِ پس اندازم به بخش مالی مراجعه کردم ،همانجا با مادرِ یکی از بیمارانم که فرزند معلولی دارد برخوردم، بعد از احوال پرسی مختصر متوجه شدم که خانم بسیار غمگین و پریشان است و دلیلِ ناراحتی ایشان این بود که به خاطر اخراجِ شوهرش از کار ، دیگر توانایی پرداختِ هزینه ی معالجه ی فرزند معلول شان را در بیمارستان خصوصی ندارند. پیشِ مدیرِ بیمارستان رفتم و ازش خواهش نمودم تا ادامه درمانِ آن طفلِ مریض به حساب بیمارستان صورت گیرد، اما مدیرِ بیمارستان به تقاضای من جواب رد داد و گفت : این جا بیمارستانِ خصوصی ست، نه بنیاد خیریه. با نا امیدی تمام از پیشِ مدیرِ بیمارستان خارج شدم و در حالی که دلم بحال مریض و خانواده اش سخت میسوخت، بصورت اتفاقی و غیر ارادی دستم به جیبم که پولِ پس اندازِ حج در آن بود، خورد. برای چند لحظه ، به فکر فرو رفتم که این پول کی و کجا هزینه شود بهتر است؟ بی اراده سرم را به سمتِ آسمان بلند کردم و خطاب به خداوند گفتم: بار الها!🤲 خودت بهتر از هر کسی آرزوی دلم را میدانی، هیچ چیزی برایم از رفتنِ حج و زیارت خانه ات و مسجدِ حضرتِ نبی اکرم محبوب تر نیست و اینرا نیز میدانی که برای رسیدن به خانه ات تمام عمر تلاش نموده و زحمت کشیدم. بار الها!🤲 من مشکلِ این زنِ نا امید، وشوهرِ ناچار و فرزندِ مریض اش را بر میل باطنی ام ، که همانا زیارتِ خانه ی توست ترجیح می دهم. خدایا از من بپذیر که امید بی پناهانی. خدایا مرا از فضل و کرمت بی نصیب مگردان! مستقیم رفتم به بخشِ مالی بیمارستان و هر چه پول داشتم همه را یکجا به صراف تحویل دادم وگفتم این پولِ شش ماه پیش پرداخت برای بستری و هزینه ی درمان طفلِ مریضِ و معلول . و همچنان به مدیرِ بخش گفتم یک خواهشی دیگر هم از شما دارم که لطفاً تحتِ هیچ شرایطی به مادر مریض نگوئید که هزینه ی بستر و علاجِ طفلِ معلولِ شان را من پرداخت نموده ام و اگر اصرار نمودند بگوئید بیمارستان پرداختِ هزینه ی بیمارِ شمارا متقبل شده است . به خانه برگشتم از یکطرف بخاطرِ اینکه سفر حج و زیارتِ خانه ی خدا را از دست داده ام بسیار نا امید و غمگین بودم، اما در عینِ حال حسِ رضایتِ عجیبی وجودم را فرا گرفته بود و ازینکه خداوند مرا وسیله قرار داد تا مشکلِ آن بیمار بر طرف شود، احساس خوبی داشتم. آن شب در حالتی که صورتم و گونه هایم خیس اشک بود به خواب رفتم، در خواب دیدم که حال طوافِ خانه ی خدا هستم، و مردم به من سلام می کنند و میگویند، حجِ تان قبول باشد حاج سعید، میگفتند بشارت باد بر شما، قبل از این که در زمین حج کنید، در آسمانها حج کرده اید، و از من التماس دعای خیر داشتند. از خواب پریدم و احساسِ خوشحالی عجیبی سرا پایم را فراگرفته بود . خدا را شکرگزاری نمودم و به رضای پروردگار راضی شدم. چند دقیقه ای از بیدار شدنم نگذشته بود که زنگِ تلفنم به صدا در آمد... ادامه دارد... 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ 🌻🍃بسم اللّه الرحمن الرحيم🌻🍃 🌹🍃الهی به امیدتو🌹🍃 ✳ اعجاز بسم اللّه ✳ 🌼پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند: هر كس مى خواهد خداوند او را از زبانيه (فرشتگان عذاب) نوزده گانه برهاند، بسم اللّه الرحمن الرحيم را قرائت كند زيرا آن نوزده حرف است. تا خداوند هر حرف آن را سپرى در مقابل يكى از آن فرشتگان قرار دهد. 📗 بحارالأنوار، ج 89 ، ص 258 . 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
متن زیبا🌹 در حیرتم از خلقت آب ، اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند.🌈 اگر با اتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند. اگر با ناپاکی ها برخورد کند ، آنرا تمیز میکند. اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا اماده طبخ میکند . اگر با خورشید متفق شود ، رنگین کمان ایجاد میشود .🌈 ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گند اب میگردد .دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تاثیر پذیر است ،و در تنهایی مرده وگرفته است... "باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...💚💚 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
✅می‌گویند میز "شادی!" جهان چهار پایه دارد: 🔸دو تای آن را "مولانا" به ما نشان داده 🔹دو تای دیگر را "حافظ"! 🔸دو تایی که مولانا معرفی کرده: "مرنج !" و " مرنجان !"؛ مانند باران باشید که پلیدی‌ها را می‌شوید و دوباره به آسمان می‌رود ، پاک می‌شود و به زمین برمی‌گردد... . 🔹و حافظ گفته : "بنوش !" و " بنوشان!" هر نعمتی که خدا به شما داده، از "مال" یا "سلامتی " از "معرفت " و " آگاهی" با دیگران تقسیم کنید و دیگران را در این سهیم کنید! چون همه اینها امانتی ست که ؛ به ما داده شده ؛ و باید آن را منتقل کنیم. 💚 پس بیایید همه باهم "مرنجیم" و "مرنجانیم" و "بنوشیم " و "بنوشانیم"؛ و دراین خاک، در این مزرعه پاک، بجز "مهر" ، بجز"عشق"، دگر تخم نکاریم... 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
، مدیرِ بیمارستان بود. بعدِ احوال پرسی مختصر گفت: صاحبِ بیمارستان امسال هم عازم حج هستند و ایشان هیچ وقت بدونِ پزشک خصوصی خودشان حج نمیروند، اما متاسفانه اینبار پزشکِ خصوصی ایشان به دلیلِ بارداری خانمش و نزدیک شدن وضعِ حمل، نمی تواند صاحبِ بیمارستان را در این سفر همراهی کند، خواهشی از شما دارم که امسال زحمتِ همراهی ایشان را در سفرِ حج شما عهده دار شوید. اشک شوق از چشمانم جاری شد، فوراً سجده شکر بجا آوردم و همانطور که حالا می بینید خداوند حج و زیارتِ خانه خودش را بدونِ پرداختِ هیچ هزینه ای، نصیبم گردانیده. الحمدلله نه تنها که هزینه ای بابت این سفرِ پرداخت نکردم، بلکه به دلیلِ رضایت از همراهی و خدماتم ، هدایای زیاد و هزینه ی قابلِ ملاحظه ای نیز برایم پرداخت نمودند. در طول سفرِ حج فرصتی دست داد تا این داستان برای صاحبِ بیمارستان تعریف کنم. ایشان هم گفتند که به محضِ برگشت از سفر ، دستورخواهند داد تا فرزندِ مریضِ آن خانواده الی بهبودی کامل از حساب خاصِ بیمارستان درمان شود، همچنان دستورِ خواهند داد صندوقِ خاصی برای پاسخگویی مواردِ مشابه و درمان فقرا در بیمارستان را تاسیس گردد. و یک دستور دیگری که خیلی خوشحال کننده بود قول دادند که شوهر آن زن را در یکی از شرکت هایش استخدام کنند. و تمام پولی که بابتِ معالجه مریض معلول پرداخت نموده بودم دوباره به حساب ام واریز گردد. آیا، تا حالا فضل و کرمی بالا تر از فضل و کرمِ پروردگارِ عالمیان دیده اید؟!!! حاجی اولی که با اشتیاق تمام به سخنانِ دکتر سعید گوش می داد، غرقِ در اشکِ شرمندگی شده بود، 😓پیشانی حاج سعید را بوسید و گفت : به خدا سوگند هیچ وقت همانندِ امروز احساسِ حقارت و بیچاره گی نکرده بودم، هرسال پشتِ سر هم حج می رفتم و با خودم فکر می کردم جایگاهم در نزد خدا با هر بار حج کردن بالاتر و بالاتر خواهد رفت، اما حالا متوجه شده ام که حجِ شما هزار برابرِ حجِ من و امثال من اجر و پاداش دارد. چون، تفاوت اینجاست که من خودم به حج و زیارتِ خانه خدا میرفتم ، اما شما را خداوند شخصا به خانه اش دعوت نموده است. و چه سعادتی بالاتر از این. خدایا! کسانی که در نشرِ این داستان آموزنده، قبولِ زحمت می کنند ¤ اعمال صالح ¤ فرزندان صالح ¤ حجِ بیت الله الحرام ¤ صحت و شفای عاجل و کامل ¤ و گشایشِ در اموراتِ دنیوی و اجر و پاداشِ اخروی نصیبِ شان بگردان 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
✨﷽✨ 🌼زنی که همیشه بسم الله الرحمن الرحیم می گفت : 🔸در تحفةالاخوان حکایت شده است که مردى منافق زن مؤمنى داشت که در تمام امور خود به اسم بارى تعالى مدد می جست و در هر کار «بسم الله الرحمن الرحیم» می گفت و شوهرش از توسل و اعتقاد او به بسم الله بسیار خشمناک مى شد و از منع او چاره نداشت تا آنکه روزى کیسه کوچکى از زر را به آن زن داد و گفت آن را نگاه بدارد! 🌼زن کیسه را گرفت و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» آن را در پارچه اى پیچید وگفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و آن را در مکانى پنهان نمود و بسم الله گفت. فرداى آن روز شوهرش کیسه را سرقت نمود و به دریا انداخت تا آنکه او را بى اعتقاد و شرمنده کند. پس از انداختن کیسه در دریا به دکان خود نشست و در بین روز صیادى دو ماهى آورد که بفروشد. مرد منافق آن دو ماهى را خرید و به منزل خود فرستاد که آن زن غذایى از براى شب او طبخ کند. چون زن شکم یکى از آن ماهیان را پاره نمود کیسه را در میان شکم او دید! بسم الله گفت و آن را برداشت و در مکان اوّل گذاشت. چون شب شد و شوهرش به منزل آمد زن ماهیان بریان را نزد او حاضر ساخته، تناول نمودند. آنگاه مرد گفت: کیسه زر را که نزدت به امانت گذاشتم بیاور. 🌼آن زن برخاسته، «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و آن را در پیش شوهرش گذاشت. شوهرش از مشاهده کیسه بسیار تعجب نموده و سجده الهى را به جاى آورد و از جمله مؤمنان گردید. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
💠 مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (ره) بیان داشته اند: زمانی که در سامرّا مشغول تحصیل علوم دینی بودم، اتفاقاً اهالی سامرّا به بیماری وبا و طاعون مبتلا شده بودند و همه روزه عده ای می مردند. 🔺روزی جمعی از اهل علم در منزل استادم مرحوم سید محمد فشارکی (ره) بودند؛ ناگاه مرحوم آقای میرزا محمد تقی شیرازی (ره) که در مقام علمی مانند مرحوم فشارکی بود، تشریف آوردند و صحبت از بیماری وبا شد که همه در معرض خطر مرگند. 🔻مرحوم میرزا فرمود: «اگر من حکمی بکنم آیا لازم است انجام شود یا نه؟» همه اهل مجلس تصدیق نمودند، سپس فرمود: «من حکم می کنم که شیعیان ساکن سامرّا از امروز تا ده روز مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه به روح شریف نرجس خاتون والده ی ماجده ی حجة بن الحسن (ع) کنند تا این بلا از آنان دور شود.» 🔻اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان ابلاغ نمودند و همگان مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند. از فردای آن روز تلف شدن شیعیان موقوف شد، با اینکه همه روزه عده ای از غیر شیعیان می مردند، به طوری که بر همه آشکار گردید که این واقعه بی علّت نیست. 🔻برخی از غیر شیعیان از آشنایان شیعه خود می پرسیدند: سبب اینکه دیگر از شما کسی تلف نمی شود چیست؟ آنها در پاسخ می گفتند: زیارت عاشورای امام حسین (ع) ما را نجات داد. 🔻پس آن ها هم متوسّل به امام حسین (ع) شدند و همانند شیعیان مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند. پس از مدّتی بلا از آن ها نیز برطرف شد خدایا! کسانی که در نشرِ این مطلب قبولِ زحمت می کنند ¤ اعمال صالح ¤ فرزندان صالح ¤ حجِ بیت الله الحرام ¤ صحت و شفای عاجل و کامل ¤ و گشایشِ در اموراتِ دنیوی و اجر و پاداشِ اخروی نصیبِ شان بگردان 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋فدای سرت اگه گاهی اونی که میخواستی نمیشه! اگه چرخ دنیا با چرخ تو نمی‌چرخه، تو بسپار به خدا ... خوب میشه، اگه به زمین و زمان گیر ندیم و سخت نگیریم. خوب میشه، اگه زندگی کنیم نه فقط نفس بکشیم! چرخ دنیا به ظاهر به دلمون نیست اما، بسپاریم خدا همه چی رو ... درست میشه جان دلم یه کم صبر داشته باش و توکل کن به خودش... که خدا متوکلین رو خییییلی دوست داره ❤️ و اینو یادت باشه هیـــچ شبی همیشگی نیست. خـورشــید طلوع میکنه و نور همه جا رو فرا می‌گیره... اما شرطش این هست که به خدا ایمان داشته باشیم و امید مهمون همیشگی قلبمون باشه. ❤️🌿 🦋وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ 🌿🌺ﻭ ﺑﺮ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻦ ،(٢١٧) سوره الشعراء🌿 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#کلاغی_که_مامور_خدا_بود آقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی، نوشابه،نون دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که... یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی.. دل همه برد حالا هرکه دلش میشه بخوره گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار خیلی بهمون سخت گذشت. تو کوه گشنه همه ماست و سبزی خوردیم کسی هم نوشابه نخورد خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن یه دفعه ای گفتن رفقاااااااااا بدویییییین چی شده؟ دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگه. و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود. اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت حالت نگرفت، جونت نجات داد خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه. امام عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از #خداوند آن را در میان گرفته است. الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها . 📚بحار الأنوار : 78/374/34 بهترین راه برای #شکر نعمتهای خداوند عزیز، نماز است. 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🌿🌺﷽🌿🌺 📱گوشی را در می آورم که برایت بنویسم: مراقب خودت باش... 🦋 بعد فکر میکنم که چقدر خنده دار! آدم مگر چقدر میتواند مراقب خودش باشد؟ مگر چقدر به ماشین ها و راننده های بی مبالات میتواند بگوید مراقب باش به من نخوری؟ مگر چقدر به ویروس های دیوانه میتواند بگوید سراغ من نیایید؟ مگر چقدر به دودهای چرک شهر میشود گفت مرا به سرفه نینداز؟ مگر به غم و غصه ها میشود گفت طرف من پیدایت نشود؟ گوشی را میگذارم کنار، دعای ماه صفر را خوانده ام، به تو فکر میکنم و دوباره: 🦋یا شدید القوی و یا شدید المحال 🌿🌺خدایا عزیزانم را در پناه خودت حفظ بفرما 🙏 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🌼مرحوم از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت، درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است. ✅آن مرحوم می‌ فرمایند: پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این ‌جا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌ جا نگاه می ‌کرد می ‌دید کی چه کار می ‌کند، می‌ نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند. یکی از بچه‌ ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچه‌ ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌ گذارم کسی این‌ جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی ‌گذارد، مرتب کنیم. 🔺اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می ‌کرد همه‌ جا را. می‌ دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌ نویسد. هی نگاه می‌ کرد سمت پرده و می ‌خندید. دلش هم تنگ نمی ‌شد. می ‌دانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی می‌ گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌ کنم. آن بچه شرور همه جا را هی به هم می‌ ریخت، هی می ‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی ‌شود! وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد. ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. 👌زرنگ باش! خنگ نباش! گیج نباش! شرور که نیستی الحمدلله! گیج و خنگ هم نباش! نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن... خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید... 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🍂 ✍یکی از معجزات امام رضا ع که اخیرا اتفاق افتاده است: یک عروس و داماد تهرانی که تازه عروسی میکنند تصمیم میگیرند بنا به اصرار آقا داماد بیایند مشهد ولی عروس خانم با این شرط حاضر میشه بیاد مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلا داخل حرم نروند و زیارت نکنند. 👈درست چند روزی هم که مشهد بودند را با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدانهایشان را داخل ماشینشان گذاشتند و از هتل خارج شدند. وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدی ها میدان ضد رسیدند آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین را نگه داشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت: امام رضا بای بای،خیلی مشهد خوش گذشت؛بای بای داماد ماشین را روشن کرد از مشهد خارج شدند،توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد،تقریبا نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریه کنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد، از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟ شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم؛ عروس هم در حالی که گریه میکرد و رنگ پریده گفت برگردیم مشهد داماد هرچی اصرار کرد که چرا؟ ما صبح مشهد بودیم واسه چی برگردیم عزیزم؟ عروس گفت : فقط برگردیم مشهد 👈برگشتند به مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم؛عروس اصرار کرد که بروند حرم ؛داماد با ادب هم اطاعت کرد ولی با اصرار فراوان دلیل گریه و اصرار برگشتن و حرم رفتن را از خانمش جویا شد که عروس خانم اینطور جواب داد : 👈وقتی در ماشین خواب بودم،خواب دیدم که داخل حرم ،امام رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره اسامی زایرین را برایشان میخوانند و امام رضا هم تایید میکند و برای زوارش مهر تایید میزنن تا اینکه امام رضا گفتند که پس چرا اسم این خانم(عروس)را نخواندی؟ 👈خادم هم جواب داد که آقاجان ایشان این چند روزی که مشهد آمده بودند به زیارت شما نیامده و اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا... 👈امام رضا جواب داد که اسم ایشان را هم داخل لیست زایرین ما بنویسید؛ این خانم وقت رفتن و خروج از مشهد از من خداحافظی کردند و تشکر کردند پس ایشان هم زایر ما بودند. السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا 🌺🍃پله پله تا خدا 👇 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa