࿐✾🍃🌸🍃✾࿐
دوستان ودشمنان بدانند اگر از سرهايمان كوه ها بسازند ؛
فرزندانمان هرگز در كتاب تاريخ نخواهند خواند كه :
« خامنه اي تنها ماند »
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
🌼 ما به همراهی شما مباهات و افتخار میکنیم.
┅🌷🍃🌼🍃🌷┅
@kalamenaghz
┅🌷🍃🌼🍃🌷┅
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود ....رنج دوران برده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود....خون دلها خورده ایم
هدایت شده از مرجع سخنرانیهایاستادرائفیپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
چقدر امام سجاد علیهالسلام رو میشناسیم؟!؟🥲
👤استاد #رائفی_پور
🏴☫ اینجا مرجع سخنرانی های حاج آقا رائفیه⬇️⬇️⬇️ http://eitaa.com/joinchat/1647050779C6b6ab93955
در این آتش هر آن کس هیزمی ریخت
شریک خون شیراز است امروز...
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
🆔 @jannatolhosain
⭕️ چــرایی حـادثـه شـاهـچـراغ
➖بیان علل حمله وحشیانه به زائران شاهچراغ
۱. عصبانیت از مراسمات باشکوه و بینظیر محرم
۲. تنفس مصنوعی به لاشه جنبش ززا
۳. انتقام از مقاومت مردم مقابل برهنگی و بیحجابی
۴. تحتالشعاع قرار دادن سفر راهبردی اربعین
۵. واکنش به توفق دولت در کاهش قیمت ارز و آزادسازی پول بلوکه شده
۶. ناامیدی از فراخوانهای مربوط به نحساکومله
۷. بالا بردن قدرت چانهزنی جریانات غربگرا در داخل
۸. تلاش برای ایجاد تزلزل در قانون حجاب
۹. عصبانیت از روابط اقتصادی سیاسی وسیع و متراکم دولت با کشورها
۱۰. عصبانیت از حضور گسترده در پیشثبتنام انتخابات
۱۱. انفعال در برابر طرح مقتدرانه جمعآوری اوباش
۱۲. زمینهسازی برای فراخوانهای ابتر
اما تکلیف پاسخ ملت و مسئولان
➖جلوگیری مسئولان از طرح گرانی بنزین و دیگر گرانسازیها
➖اصرار بر مقابله با بیحیایی و بیحجابی
➖انشاءالله حضور حداکثری در کنگره جهانی اربعین
#تکالب_آمریکا
حجت الاسلام رحمت الله معظمی
(مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا)
از مومنان مردانی هستند کـه بـه پیمانی کـه با خدا بسته بودند وفا کردند بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم بـه راهند و پیمان خودرا دگرگون نکرده اند
«سوره احزاب ؛ آیه ٢٣»
۲۶ مرداد ماه
روز بازگشت آزادگان غیور بـه ایران اسلامی، موهبتی اسـت وصف ناپذیر کـه شادی دل هاي بسیاری را بـه همراه آورد و غرور و فخر ملی مان را افزود . این روز بزرگ، یادآور بازگشت غرورآفرین مردان و زنان آزادهاي اسـت کـه پس از تحمل سالها شکنجه و دوری از عزیزان بـه شرف افتخار آزادگی نائل شدند .🙏
🌸صبوری خانواده این عزیزان در دوران اسارت بسیار مایه افتخار و مباهات بود.🌸 حمید فخری
یاحبیب
به تنها چیزی که فکرنمیکردم ...
آزادی بود !
وحالا بعداز گذشت ۳۰۰۰ روز اسارت ، میگفتند : آزادید !
درعین خوشحالی ، دلم راغم گرفته بود .
نمیدانم چرا .
به زمین خاکی اردوگاه نگاه میکردم .
به آسمان عراق
به دیوارها
پنجره ها
به نگهبان ها
تک تک آنها مملو از خاطره بود .
به شبهای تاریک
به سیلی های بی هوا
به دلهره های گاه وبیگاه
به خشم نگهبان ها
به شلاق هایی که باخشم بالا میرفتند
به فریاد جگرخراش بچه ها
به مریضی هایی که بی قرص و دارو میگذشت
به مریض هایی که براثر بی توجهی نگهبان ها جان دادند
به روزهایی که به جرم خواندن دعا پوست بچه هارا کبود میکردند
به زدن ریش با قیچی و زخم هایی که ازآن پدید می آمد
به شبی که علی احمدی را باپای مجروح فلک کردند
به شبی که مروانی را باپای قطع شده زیر شلاق گرفتند
به دندانهای یاسین که از غیض به هم سائیده میشد
به چوب عبدالرحمن که روی آن نوشته بود : وسیله العذاب
به روزی که خبر شهادت علی صادقی راازبیمارستان آوردند
به آخرین نامه همسرش برای او
به آسایشگاهی که درمراسم اش مملو از جمعیت شده بود و صدای هق هق بچه ها در وداع باعلی
به شبهایی که فاشیست اردوگاه محمودی وارد اردوگاه میشد
به ذکر لب بچه ها که :
خدابخیر کند !
به روزهایی که درزیر آفتاب سوزان ساعتها کنار سیم های خاردار قدم میزدم
وبنان با آن صدای محزون میخواند :
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
واشک هایی که دوراز چشم بچه ها از چشمهایم سرازیر میشد.
دلم از خیلی چیزها گرفته بود .
دلم ازخیلی هاگرفته بود .
به رضاراستی فکرمیکردم
آن رفیق باوفای روزهای سخت
ان روزهای تلخ
تلخ تراز زهر
که مثل یک مرد کنارم بود .
چقدر انسان عمیقی بود
به روزی که رضا و قربان شعبانی و دیگربچه هارا بجرم کتک زدن منجی برای شکنجه بردند
تا صبح آنها را میزدند !
به همراهی آن چندایرانی خودباخته ای که درکتک زدنها ، گاه ازعراقی ها پیشی میگرفتند.
آاااه
که براسیر چه ها گذشت !
به روزهایی که صلیب سرخ می آمد.
به لحظاتی که مسئولین آسایشگاهها نامه هارا ازصلیب تحویل میگرفتند
به لحظاتی که ارشد با دسته نامه ها در وسط آسایشگاه می ایستاد و جمعیتی که چشم برلب او میدوختند تا نامشان رابخواند و نامه ای از حبیب بدستشان بدهد ....
وچه سخت آن لحظه ای که عزیزی نامه نداشت !
خداشاهداست هیچ قلم وبیانی قادر به شرح آن لحظات نخواهد بود .
به لحظات ورود به تکریت فکرمیکردم ...
تکریت وماادراک ماالتکریت !
به تونل وحشت ..
به شلاقها و چوب هایی که با غیض بالا میرفت و با قدرت هرچه تمام تر بر سرو روی بچه ها مینشست.
به بینی شکسته اسماعیل و ..
سر خون آلود محمود رزمنده .
به چکمه سروان جمال ، فرمانده اردوگاه تکریت ، روی گردن بچه ها
به صورتهای بچه ها که به دستور فرمانده روی خاک چسبیده شده بود
به لحظاتی که ابوترابی را ...
ان نور چشم اسیران را...
ان سید خدارا ...
دروسط حیاط اردوگاه به شلاق بستند .
به خونی که بردل بچه ها شد .
فکرمیکردم ...
به سجده های ابوترابی
به چشمهای خسته اش...
به تلاشش برای وحدت ...
به آن جمله پرمغز که :
" حرمت انسان ازحرمت قرآن بالاتر است "
وحالا ...
میگویند : توازادی !
ومن ناباورانه تمام روزها وشبهایی که برمن گذشت را ...
مرور میکنم وبه خود میگویم :
باید با این فضا برای همیشه بدرود بگویی .
همه خاطرات تلخ وشیرین آن روزگاران را درانبان خودبگذارم تا برای فردای آزادی ،
توشه ای بس عزیز باخود داشته باشم ...
که چراغ راهم باشد
و سندی برای یوم الورود