eitaa logo
کانال بستجی♨️
7.8هزار دنبال‌کننده
751 عکس
21 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔱 @POSTCHI1 ♦️مرد آهنگری سکته مغزی کرده بود و به واسطه آن بخش سمت راست بدنش فلج شده بود. او چون خانه نشین شده بود ، دائم گریه می کرد و هر وقت کسی احوالش را می پرسید بلافاصله بغضش می ترکید و زار زار در احوال خود می گریست. سرانجام خانواده مرد دست به دامان شیوانا شدند و ازاو خواستند تا مرد آهنگر را دلداری دهد و با او صحبت کند. شیوانا به خانه مرد رفت و کنار بسترش نشست و احوالش را پرسید. طبق معمول مرد میانسال شروع به گریه نمود. شیوانا بی اعتنا به گریه مرد شروع به نقل داستانی کرد. او گفت:" روزی یکی از فرماندهان شجاع ارتش امپراتور برای جنگ با دشمن به جبهه نبرد رفت و همان روز اول در اثر اصابت شمشیر دست راستش را از دست داد. فرمانده امپراتور را به درمانگاه بردند و زخمش را با آتش سوزاندند تا عفونت نکند. یک ماه بعد او از بستر برخاست و دوباره به جبهه رفت. چند روزبعد در اثر اصابت تیری پای راستش از کار افتاد. اما او تسلیم نشد و سربازانش را مجبور کرد که سوار بر گاری او را به خط مقدم جنگ ببرند. و در همان خط اول نبرد با بدن نیمه کاره اش کل عملیات را راهبری کرد تا ارتش را به پیروزی رساند." شیوانا سپس ساکت شد و دوباره رو به مرد میانسال کرد و به او گفت:" خوب دوباره از تو می پرسم حالت چطور است!؟" اینبار مرد میانسال بدون اینکه گریه و زاری کند با لبخند سری تکان داد و گفت:" حق با شماست! من بدنم نیستم! پس خوبم!"و آنگاه به پسرش گفت که گاری را آماده کند چون می خواهد با همان وضع نیمه فلج به مغازه آهنگری اش برود. 🔱 @POSTCHI1 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
♬♬♬ یادمان باشد روزی پروانه میشویم پس بگذار روزگار هر چه میخواهد پیله کند @POSTCHI1
🔱 @POSTCHI1 ♦️در هند قطارها سه درجه دارند.در دوران استعمار هند توسط انگلیسی ها کوپه های درجه یک تنها برای طبقه حاکم (انگلیسی ها)در نظر گرفته شده بود.کوپه های درجه دو مخصوص طبقات بالای جامعه هند بود و کوپه های شلوغ و کثیف درجه سه با صندلی های چوبی اکثریت مردم هند(فقرا)را در خود جای میداد. گاندی که وحدت خود را با فقرا از طریق شبیه کردن زندگی خود با زندگی آنها تحقق عینی بخشیده بود,همواره برای پیگیری مبارزاتش,با واگنهای درجه سه سفر میکرد. وقتی کسی دلیل این امر را از او پرسید,به سادگی پاسخ داد:چون واگن درجه چهار نداریم 🔱 @POSTCHI1
♬♬♬ " زشت یا زیبا " این بستگی به نگاه تو دارد @POSTCHI1
🔱 @POSTCHI1 ♦️شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود. از دور مواظبش بود… پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست ، شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد. دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ... گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت. با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد. و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد… 🔱 @POSTCHI1
♬♬♬ زندگی مثل فلوته. میتونه چندین حفره و خلأ داشته باشه اما اگه خوب بلد باشی بنوازی؛ همون فلوت میتونه نواهای جادویی تولید کنه @POSTCHI1
🔱 @POSTCHI1 ♦️آورده‌اند كه، بزرگمهر، هميشه شبگير(:پگاه) به پيشگاه خسرو انوشيروان دادگر مي‌رفت و به او مي گفت: «شب‌خيز باش تا كامروا باشي.» اين گفته‌ي بزرگمهر چندان به پسند خسرو نمي‌آمد، و آن را چون سرزنشي مي‌پنداشت. از اين‌رو خسرو يك روز چاكران را دستور داد تا هنگام پگاه كه بزرگمهر به دربار مي‌آيد، راه را بر او بسته و جامه‌ي او بستانند. پس چاكران با بزرگمهر چنانكه خسرو دستور داده بود كردند.  بزرگمهر پس از آن پيش‌آمد، به خانه برگشته و جامه‌اي ديگر پوشيده و به دربار خسرو رفت. بنابر‌اين، ديرتر از هر روز به آنجا رسيد. خسرو از او دلیل دير آمدنش را پرسيد. بزرگمهر گفت: «هنگام آمدن، دزدان راه بر من بستند و جامه‌ام را از من ربودند و من تا به خانه برگشتم و جامه پوشيدم دير شد». خسرو پرسيد: «مگر هر روز نمي‌گفتي كه شب‌خيز باش تا كامروا باشي»، پس اين گزند هم از شب‌خيزي به تو رسيد. بزرگمهر بي‌درنگ گفت: «شب‌خيز دزدان بودند كه پيش ازمن، از خواب برخواستند، تا كام ايشان روا شد». 💠 مرزبان نامه 💠 🔱 @POSTCHI1 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➕پستچی مرجع اصلی داستان های مهیج و خواندنی ایران
♬♬♬ وقتی به گل نگاه میکنید ، خار گل را نمی بینید ! پس وقتی مثبت هست چرا به منفی فکر کنیم . .  @POSTCHI1
⭕️ @POSTCHI1 🔰ضرب المثل روسی An empty barrel makes greatest sound بشکه‌ی خالی بلندترین صدا را ایجاد می‌کند. [تفسیر : هیاهو و ادعای بسیار نشان از میان تهی بودن دارد.] ⭕️ @POSTCHI1
🔱 @POSTCHI1 ♦️فرگون زیباترین زن زمانه خویش بود و همسر ملک شاه . در مجلسی زنانه ، زنی از خاندان نزدیک همسرش گفت : فرگون خانم ! شنیده ایم هیچ خدمتکار ایرانی به کاخ خویش راه نمی دهی ؟  بانوی اول ایران پاسخ داد : ایرانی خدمتکار نمی شناسم ! آن زن سماجت کرد و گفت : چطور ؟ اعتماد نمی کنید ؟!  فرگون زیبا گفت : من نیازی به کمک دیگران ندارم هم نژادانم را هم برتر از آن می دانم که آن ها را به خدمت بگیرم . زنان رومی و چینی و یونانی را هم که می بینید پیشکش سرزمین های دیگرند به پادشاه ایران و من تنها مواظب آنانم تا آسیب بیش تری به آن ها نرسد .  زن دیگری می پرسد : مگر پیش تر چه آسیبی دیده اند ؟  فرگون زیبا می گوید دوری ! دوری از شهر و دیارشان ! این بزرگ ترین آسیب است .  آن زن دست به گیسوی فرگون می کشد و می گوید حالا می فهمم برای چه همه تو را دوست دارند .  🔱 @POSTCHI1
♬♬♬ یادمان باشد بیشتر مواردی که نگرانشان هستیم اتفاق نمی افتد @POSTCHI1
🔱 @POSTCHI1 ♦️فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد ، با مقاومت های سرداری محلی مواجه شد و مزاحمت های سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت . بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد . عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیرو های فرمانروا در آمدند و برای محاکمه و مجازات به پایتخت فرستاده شدند . فرمانروا از سردار پرسید : ای سردار ، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم ، چه می کنی ؟ سردار پاسخ داد : ای فرمانروا ، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود .  فرمانروا پرسید : و اگر از جان همسرت در گذرم ، آن گاه چه خواهی کرد ؟  سردار گفت : آن وقت جانم را فدایت خواهم کرد !  فرمانروا از پاسخی که شنید آن چنان یکه خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید ، بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد . سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید : آیا دیدی سرسری کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود ؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود ؟  همسر سردار گفت : راستش را بخواهی ، من به هیچ چیز توجه نکردم .  سردار با تعجب پرسید : پس حواست کجا بود ؟ همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت : تمام حواسم به تو بود . به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند ! 🔱 @POSTCHI1