۳۰ فروردین ۱۴۰۲
🔱 @POSTCHI1
🎴در روزگاران دور شخصي عمه مهرباني داشت. روزي از عمه خود پول قرض مي خواهد و عمه با خوش رويي به او مي گويد: برادرزاده عزيزم! برو گوشه قالی را بلند كن. زير آن چند سكه است، بردار و كار خود را راه بينداز. جوان هم خوشحال و خندان سكه ها را برداشته و به راه خود مي رود.
بار ديگر جوان در تنگناي مالي گرفتار مي شود و به ياد عمه خود مي افتد و به خانه او رفته و مجدداً طلب قرض مي كند. عمه با همان روي خوش و لحن مهربان به او مي گويد: عزيزم ! برو همان گوشه قالی را بلند كن و سكه ها را بردار.
جوان با خوشحالی به سوی قالی می رود، ولي وقتي آن را بلند مي كند، سكه اي نمي یابد! با تعجب مي گويد ، عمه جان اينجا كه سكه اي نيست؟
و عمه او در پاسخ مي گويد: عزيزم ! سكه ها را سرجایش گذاشتی كه حالا مي خواهي برداري؟!
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
➕پستچی مرجع اصلی داستان های مهیج و خواندنی
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
🔱 @POSTCHI1
♦️یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند به دنبال آن برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد .
برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان در برابر افتادن مقاومت می کرد .در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد .
وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتا د با دیدن تنها برگ آن ا زقطع کردنش صرف نظر کرد بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه وبرگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین با ر خودش را تکاند تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت .
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد و بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد.
ناگها ن صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
«اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه حیاتتت من بودم »
#تفکر_با_خواننده
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
➕پستچی مرجع اصلی داستان های مهیج و خواندنی دنیا
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
🔱 @POSTCHI1
💠قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود.معلم گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند.وقتی نام حسن درآمد، خود آقا معلم هم خوشحال شد.
چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود.....
وقتی معلم به کاغذ اسامی بچه ها نگاه کرد؛
روی همه کاغذها نوشته شده بود: حسن حسن...
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
➕ پستچی مرجع اصلی داستان های مهیج و خواندنی دنیا
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
🔱 @POSTCHI1
♦️گويند در بنى اسرائيل ، مردى بود كه مى گفت : من در همه عمر ، خدا را نافرمانى كرده ام و بس گناه و معصيت كه از من سر زده است ؛ اما تاكنون زيانى و كيفرى نديده ام. اگر گناه ، جزا دارد و گناهكار بايد كيفر بيند ، پس چرا ما را كيفرى و عذابى نمى رسد؟!
در همان روزها ، پيامبر قوم بنى اسرائيل ، نزد آن مرد آمد و گفت :
خداوند مى فرمايد كه ما تو را عذاب هاى بسيار كرده ايم و تو خود نمى دانى. آيا تو را از شيرينى عبادت خود محروم نكرده ايم؟ آيا درمناجات را بر روى تو نبسته ايم؟ آيا اميد به زندگى خوش در آخرت را از تو نگرفته ايم؟ عذابى بزرگتر و سهمگين تر از اين مى خواهى؟
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
🔱 @POSTCHI1
♦️ژيلت چگونه متولد شد؟
کینگ کمپ ژیلت، فروشنده ای دوره گرد و مردی خیالباف بود. او به تمام شهرها سفر می کرد تا اجناسش را بفروشد در حالی که رویای خلق جامعه آرمانی را در سر می پروراندکه عاری از فقر، جرم و جنایت و جنگ باشد. همچنین آرزوی ابداع وسیله یا راهی را داشت تا او را به شهرت و ثروت برساند اما برای هیچ یک از اختراعاتش، نتوانست پولی به دست آورد.
چیزی که زندگی ژیلت را عوض کرد، سر بطری نوشابه بود. ژیلت، فروشنده ویلیام پینتر، مخترع سر بطری بود. پینتر به ژیلت گفت که کلید موفقیتش تولید محصولی بوده است که مشتریان پس از یکبار مصرف، آن را دور می انداختند و جدیدش را می خریدند. ژیلت سالها وقت صرف کرد تا فهرستی از کالاهای یکبار مصرف را تهیه کند.
یکروز صبح در سال 1895، تیغ ریش تراشی اش را برداشت تا صورتش را اصلاح کند. در آن دوران، تیغ ها لبه فولادی کلفتی داشتند که آن ها را باید مرتب به چرم می کشیدند تا تیز بمانند. تیغ ژیلت آنقدر کند شده بود که به چرم کشیدنش نیز فایده ای نداشت، باید آن را پیش چاقو تیز کن می برد تا تیزش کند.
این جا بود که فکر بکری به ذهنش رسید. ژیلت نخستین سالی که محصولش را به بازار عرضه کرد، 51 تیغ و کمتر از دویست لبه تیغ فروخت. سال بعد، نودهزار تیغ و 15 میلیون لبه تیغ فروخت. ژیلت تا آخر عمرش، بیش از بیست میلیون تیغ در سال فروخت.
چرا لبه تیغی به نازکی کاغذ و آنقدر ارزان نسازیم تا بتوان پس از یکبار مصرف آن را دور انداخت؟ هشت سال طول کشید تا ژیلت به این فکر جامه عمل بپوشاند اما تیغ ژیلتی که در سال 1903 به بازار آمد برای همیشه ریش تراشی را عوض کرد. همچنین راه را برای فرهنگ یکبار مصرف امروزی باز کرد که در نوع خود تحولی بود...
«آن را یافتم. ثروتمند شدیم.» این جمله ای بود که ژیلت پس از آنکه فکر تیغ یکبار مصرف به ذهنش رسید، در نامه ای به همسرش نوشت.
#پستچی
🔱 @POSTCHI1
۱ اردیبهشت ۱۴۰۲