سالها پیش با یه جمع دوستانه ۷، ۸ نفری مشهد مشرف شده بودیم.
خیلی علاقه داشتم با یکی از بچه های اون جمع صمیمی بشم، محبتش عجیب به دلم نشسته بود.
مریض شد، تب شدید، ضعف و...
دکتر بردمش حسابی بهش رسیدم، یکی از قرصهاش صبح زود بود.
شب رفتم حرم تا نماز صبح، محل اقامت که رسیدم از بی خوابی نای هیچ کاری نداشتم از طرفی هم باید قرص دوستم رو حدود یه ساعت دیگه میدادم.
ساعت رو برا یه ساعت دیگه تنظیم کردم وخوابیدم ولی خیلی امیدی به بیدار شدن نداشتم...
چند دقیقه قبل ازین که زنگ ساعت به صدا دربیاد بلند شدم، با شوق هم بلند شدم بدون احساس خستگی، قرصش رو دادم.
کلی احساس رضایت وخوشنودی هم داشتم!
چه قدرتی باید باشه که یک فرد بعد ازین همه مصیبت وسختی در مقابل حاکم جامعه سخن از زیبایی این حوادث بیان کنند؟
مشکلاتمون رو با مصائب حضرت مقایسه کنیم،خنده دار به نظر میرسه این مقایسه.
اون هم حاکم ظالم وخونریزی مثل یزید که به ظاهر پیروزی هم به دست آورده!
ما دچار افسردگی ویاس میشیم ومینالیم، وحضرت جز زیبایی نمیبینند.
وهم چنین مقایسه کنیم عکس العمل ما در مقابل مشکلاتمون وعکس العمل حضرت رو!