eitaa logo
🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
294 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
286 فایل
خریدو فروش همه چیز از همه جا لوازم نو وکار کرده 🦋🌸 وسایل منزل نو و کارکرده پوشاک و غیره آیدی خادم کانال @bandekhod لطفا لینک کانال را تبلیغ و پخش کنید 💛 با سپاس از حضوࢪتان🍋 @mamad_soltani eitaa.com/joinchat/198705163Cf7ed826126
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب العشق - 😍 😍# مرتضی # منو علی تصمیم گرفتیم نذاریم خانمهامون بیان پیش پایگاه مارا بدرقه کنن از نرگس خاستم سربندمون اون ببنند شاید درخواست ظالمانه ای بود اما دلم میخاست رفتنم باور کنه با عمق جان حس کنه مادرم قرآن به دست جلوی در ایستاده بود علی تازه داماد بود همش ۲۰ روز بود که ازدواج کرده بودن با زهرا دست داد و خداحافظی کرد از زیر قرآن رد شد رفت بالاکوچه میدونستم از عمد اینکار میکنه تا نرگس موذب نشه رفتم سمت نرگس دستش گرفتم تو دستم فشارش دادم مراقب اون چشمای قشنگت باش رو به خواهرم گفت : زهراجان مراقب هم باشید رسیدیم پایگاه بچه ها تقریبا اومده بودن کاروان ما همه رفیق بودیم از بچگی باهم بزرگ شده بودیم قرار شد از پایگاه با اتوبوس بریم فرودگاه امام خمینی از اونجا ان شاالله به سمت مقصد عاشقی تو کاروان همه جوان بودن چندنفر نامزدبودن مثل من چندنفر تازه داماد بودن مثل علی چندنفر هم تازه پدرشده بودن مثل سیدهادی یکی از رفقا میگفت دیشب دخترم شدید مهمون نوازی کرد تا بخابه ۱۰۰ بار گفت بابا نه ماهشه قراربر این شد توجیه اصلی عملیات معقر حضرت عباس تو سوریه باشه نویسنده بانــــو .......ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# هواپیما اوج گرفت ۳ ساعت بعد تو دمشق به زمین نشست چه هوای غریبی دارهدارد تی خیلی بچه بودم با پدر اومدیم سوریه اون موقعه همه جا خیلی آباد بود اما حرمله زمان داعش چه کرد اما شیربچه های حیدری اومدن انتقام بگیرن رسیدیم معقر ساکها گذاشتیم به سمت حرم بی بی حضرت زینب حرکت کردیم تا اولین زیارتمون کنیم مسافت بین معقر تا حرم طولانی بود طوری تدارک شده بود این شپشوها خنگ 😂😂😂 ( داعش) توانایی شناسایی نشده باشه بااتوبوس به سمت حرم راه افتادیم یه بچه ها که مداح بود شروع کرد به مداحی کرد و همه همراهیش کردیم منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین ببین که خیس شدم عرق نوکریه این دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه منم باید برم اره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره یه روزی هم بیاد نفس اخرم بره حسین اقام،اقام حسین اقام،اقام،اقام یه دست گل دارم برای این حرم میدم گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم برای قربانی اسماعیل میدم با عشق خودم با بچه هام فدای بانوی دمشق منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم ولی جوونمو به دست بی بی میسپارم بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم حسین اقام،اقام حسین اقام اقام رسیدیم حرم بعداز قرائت زیارت عاشورا به سمت معقر حرکت کردیم قراربراین بود یک ساعتی استراحت کنیم بعد فرمانده بیاد برای توجیح و شناسایی یک ساعت گذشت فرمانده اومد و شروع کرد به صحبت کردن بسم رب الشهدا و الصدقین رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي برادران عزیز بزرگترین لیاقت دنیا و آخرت نصبتون شده مدافع حرم ناموس حسین شدید بزرگواران هدف ما باز پس گیری شهر حمص از دشمن حسین است در قالب تیپ ۱۷صاحب الزمان متشکل از سه تیپ عملیات از روز شنبه هفته آینده شروع میشه فردا تمامی افراد میتونن با خانواده هاشون تماس بگیرن اما برارداران لازم بذکر است هیچگونه اطلاعات از خودتون در تماس اعلام نکنید فقط خانواده از صحت سلامتی خود باخبر کنید یاعلی نویسنده بانو .....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# نرگس سادات # خونه مادرشوهرم اینا بودم زهرا نمیذاشت برم خونه خودمون میگفت تنهایی میشنی فکر و خیال میکنی واقعا راست میگفت دومین شبی که مرتضی من اعزام شده سوریه یعنی الان داره چیکار میکنه غذا خورده چادرم سر کردم رفتم تو حیاط اشکام جاری شد -مرتضی من کجایی ؟ عزیزدلم خدایا خودت مراقبش باش یا امام رضا خودت حفظش کن صدای زهرا اومد مامان نرگس سادات کو ؟ تو اتاق داداش نبود مادر: زهرا خیلی نگرانشم خیلی بی تابی میکنی برو پیشش تو حیاط زهرا: نرگس نرگس دستش نشست رو شانه ام کجایی آجی؟ - جسمم اینجا تو این زندان اما روحم سوریه پیش مرتضی زهرا: نرگس آجی عزیزم توروخدا بی تابی نکن بخدا داداشم راضی نیست - زهرا خیییییلی سخته زهرا : میدونم شوهرمنم رفته تازه دامادم نرگس ببین اگه زبانم لال علی شهید بشه یکی ازم بپرسه از زندگی مشترکتون چه خاطره ای داری باید بگم همش ۲۰ روز کنارش بودم نرگس آجی من درحالی لباس عروس پوشیدم که میدونستم شاید مردم که راهی میدان جنگ شد هیچوقت برنگرده یا عروستون اون مگه آدم نیستی همش ۹ روزه مادرشده الان اوج زمانیکه ب همسرش نیاز داره اما مردش تو جنگه شایدم شهید بشه ان شاالله فردا داداش زنگ میزنه تو از دلواپسی درمیای پاشو بریم بخابیم زهرا و مادرجون رفته بودن خونه مادرشوهر زهرا من خونه تنها بودم که تلفن خونه زنگ زد - الو بفرمایید + الو ساداتم - وایییییی مرتضی خودتی ؟ + سلام خانمم خوبی؟ نمیتونستم زودتر زنگ بزنم دلم برات تنگ شده عزیزم مراقب خودت باش خیلی دوست دارم به زهراهم بگو عصری حول حوش ساعت ۴-۵ گوش به زنگ باشه نرگس اینجا نمیشه زیاد زنگ زد با تعداد نفرات بالا حرف زد پس مراقب خودت باشه - منم دوست دارم مراقب خودت باش + خداحافظ عزیزم گوشی که قطع شد زدم زیر گریه های های گریه کردم به گذر زمان توجه نمیکردم یه ساعت گذشت با تکونهای زهرا به خودم اومدم نرگس نرگس چی شده چرا گریه میکنی - مرتضی زنگ زد گفت عصر حول و حوش ساعت ۴-۵ خونه باشی باعلی آقا رفتم سمت چادرمشکیم زهرا: نرگس سادات کجا میری؟ - میخام برم مزارشهدا زهرا: صبرکن باهم بریم تنهایی میترسم بری حالت بد بشه - باشه بریم نویسنده بانو .....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# زهرا به اصرار بامن راهی مزارشهدا شد وقتی قدم به مزارشهدا گذاشتم یاد چندهفته پیش افتادم که پیکرپاک سیدرسول پسرداییم روی دست مردم تواین مزار برای همیشه آرام خوابید به رسم احترام و ادب اول رفتیم مزارسیدرسول یک ردیف بعداز مزارسیدرسول مزارشهدای گمنام مدافع حرم بود -زهرا میشه تنهام بذاری میخام با این گمنام ها تنها باشم زهرا: باشه آجی نشستم کنار مزارشهیدگمنام مدافع حرم چرا اینجا خوابیدی ؟ مادرت چشم انتظارت نیست ؟ زن داشتی؟ یا مثل مرتضی من عقدکرده بودی😭😭؟ میدونم عاشق بودی میدونم یه عشق زمینی داشتی 😭 میدونی شهدا من تا اینجا کشوندن من اصلا محجبه نبودم من فقط یه نخبه علمی بودم شما چادربهم دادید شما مرتضی به من دادید خیلی انتظار سخته من میدونم لیاقت میخاد زن شهیدشدن اومدم بگم این لیاقت اگه قسمتم شد اگه مرتضی من آسمانی شد فقط فقط صبرش بهم بدید😭😭😭 فاتحه خوندم پاشدم برم پیش زهرا چندقدم مونده به زهرا چشمام سیاه شد و از حال رفتم چشمامو که باز کردم دیدم تو بیمارستانم مامانم و بابام مادر مرتضی زهرا پیشم بودن عزیزجون:مادر فدات بشه چرا خودتو عذاب میدی انقدر یه ذره محکم باش یه ذره صبر زینبی داشته باش - مامان خیلی سخته خیلی 😭😭 بعداز اتمام سرم دکتر اجازه مرخصی داد مادرم اصرارداشت برم خونه ای خودمون اما من نمیخاستم از جایی که بوی مرتضی میده دور بشم امروز بایدمیرفتم دانشگاه حلقه صالحین داشتم مربی حلقه بودم همه دانشگاه خبرداشتن مرتضی من و علی آقا بعنوان مدافع حرم رفتن سوریه وارد حسینه دانشگاه شدم بچه ها اومده بودن بسم الله الرحمن الرحیم بعد از تلاوت چند آیه از قرآن دخترا امروز میخایم در مورد دفاع از حرم صحبت کنیم نظرتون آزادانه درمورد دفاع از حرم و مدافعین حرم بگید *برای چی میرن ؟ بخاطر پول از زن و بچه شون میگذرن ؟ &اصلا به ما چه مگه تو کشور ما جنگه ؟ √عربها چه به ما خودمون فداشون کنیم ££اگه اونا نرن برای دفاع داعش الان تو نمک آبرود آفتاب گرفته بود بچه ها شما نظرتون گفتید همه حالا حرفای منو گوش کنید بچه ها ما از بچگی با عشق به امام حسین (ع)بزرگ شدیم همش میگفتیم اگه کربلا بودیم فلان میکردیم خب الان دشمن یه سری آدم ازخدا بیخبر جمع کرده که هدفشون خشن نشون دادن چهره اسلام هست بچه ها بدون رودرواسی چندتاتون ماهواره دارید سامره شما بگو تو چندتا فیلم از رسانه های غربی آدم بده سریال اسمش از ائمه بوده آدم خوبه عایشه ،عثمان و عمر ..... سامره : همه 😔😔😔 نرگس : خب بچه ها ببینید اینطوری که دارن چهره ائمه تو ذهن اونور آبی ها خراب میکنن الان یه سری جمع کردند علنا اسلام خشن نشون بدن لب تابم روشن کردم بچه ها ۳تا فیلم بهتون نشون میدم توضیحشم زیرش هست ازم توضیح نخاید که بی حیا هست گفتنش فیلم اولی فروش بانوان سوری بعنوان برده است فیلم دوم جهادنکاح فیلم سوم شهادت یه مدافع ایرانی نویسنده بانو...... ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# بچه ها بنظرتون اینجور پریدن به سوی معشوق و گفتن ذکر یاحسین با پول میشه؟ بچه ها شما همتون منو میشناسید از عشقم به آقای کرمی هم باخبرید از مریضی این مدتم باخبرید ازوضع مالی عالی خانواده من و آقای کرمی همینطور صدام لرزید بچه ها به جدم قسم هیچکدوم از مدافعین پول نمیگرن ناموس شیعه درخطره کربلا به پاست مردامون نرن حضرت زینب دوباره اسیر میشن بچه ها سالهای بین ۵۹-۶۸ نیرو بعث به کشور ما حمله کرد هیچ کشوری به ما کمک نکرد ۹۰خورده ای کشور نیروی بعث تا بن دندان مسلح کردن بچه هامون شهید شدن خرابی ها بار اومد بچه ها ما شیعه ایم باید پشت هم باشیم ما مزه جنگ کشیدیم بعداز جنگ مزه آرامش به لطف امام زمان و از لطف رهبری سیدعلی داریم بچه ها وظیمون به سوریه کمک کنیم بچه ها امیدوارم قانع شده باشید چرا مدافعین حرم میرن با صلوات بر محمد و آل محمد پایان جلسه اللهم صلی محمد و ال محمد و عجل فرجهم نویسنده بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم آویز توماشین عکس مرتضی بود دستمو بردم سمت عکس گفتم مرتضی دلم برات یه ذره شده 😢😢 نکنه خیلی عاشق حرم بشی بپری مرتضی میدونم آره زهرا خواهرت مائده سادات عروس برادرم شریطشون خیلی سخترازمن هستش اما مرتضی همه نمیتونم بشن حضرت زینب یک دفعه صدات تو ماشین میپیچه ساداتم مثل حضرت زینب چیه؟ بوی خانم حضرت زینب که میشه گرفت ؟ روزای سختی در پیش داری بعد بوی حضرت زینب بگیر یهو زدم رو ترمز خوب بود کمربند بستم و اگرنه صددرصد سرم میشکست زدم زیر گریه یا حضرت زینب خود ذره ای از صبرت بهم بده رسیدم خونه مرتضی اینا -سلام مامان زهرا کجاست؟ &سلام عزیز مادر زهرا گفت این در و دیوار بهش فشار میاره رفت خونه خودش -مامان اگه اجازه میدید من یه سر برم به زن و بچه سیدهادی بزنم &برو عزیزمادر نرگس سادات -بله مامان تو واقعا راضی هستی که شوهرت رفته دفاع از دختر أمیرالمومنین؟ -آره مامان با عمق جان راضیم الان برای سرانجام این اعزام راضیم به راضی خدا من برم وارد کوچه سیدهادی اینا شدم سیدهادی برادرزاده ام ۴سال از منو نرجس سادات بزرگتره چندروزی قبل از اعزامش دخترش دنیا آمد اسمش گذاشت زینب سادات اما رفت سوریه دنیا اومدن زینب پاگیرش نکرد همونطور که بی تابی من مرتضی زمین گیر نکرد زنگ زدم مائده در باز کرد **سلام عمه جان خوبید؟ خوش اومدید ؟ -ممنون عزیز عمه تو خوبی ؟ سادات کوچلو خوبه؟ وارد خونه شدیم *اونم خوبه خوابیده بچم -مائده جان عزیزم کم کسری ندارید که در نبود هادی 😔😔 *نه عمه از اول عقدمون تا الان هرماه یه مبلغی میرختیم به صاحب مشترکمون الان اون حساب است -خب خداشکر *عمه میخام از طرف بسیج محلات بهم یه پروژه پیشنهاد شده اگه شما و زهرا هم میخاید اسمتون بدم -چه پروژه ای عزیز عمه *پروژه مصاحبه مدافعین خرم - یعنی چی؟ *لیست رزمندها و جانبازان میدن باهشون مصاحبه میکنیم سپاه نمیخاد مثل دوران بعد از جنگ تحملی میشه تازه بعداز ۳۰سال یاد جمع آوری خاطرات جبهه و جنگ افتادن و متاسفانه عده ای زیادی از رزمنده ها و جانبازان شهید شدن و اینکه میخان از خانواده شهدا DNA بگیرن برای شهدای گمنام مدافع حرم حالا اگه میخاید اسم شماها بدم -آره عزیزم بده همین حین صدای گریه زینب سادات بلندشد مادرش رفت سمت اتاق خواب دخمل مامان عشق مامان چرا گریه میکنی ؟ بیا بریم ببین مهمون داریم زینب گرفتم بغلم سلام خانم گل وای مائده چقدر شبیه هادی شده یه نیم ساعتی دیگه هم نشستم خب مائده جان من برم عزیزم *عمه ناهار پیش ما باشید -نه عزیزم برم یه سرم خونه خودمون دلم برای آقاجون تنگ شده نویسنده : بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید
بسم رب العشق - 😍 😍# وارد بیمارستان شدیم چون آقا مجتبی انترم اون بیمارستان بود خوب میشناختنش تو ایستگاه پرستاری یکی از پرستارا صداش کرد آقای کرمی مجتبی:بله @استاد شعبانی گفتن تا اومدیم برید پیششون مجتبی: حتما به سمت اتاق دکتر حرکت کردیم درزدیم واردشدیم همگی سلام کردیم دکتر:سلام کدوم همسر مرتضی و کدوم همسر علی هستید -آقای دکتر من همسرم مرتضیم حالش چطوره دکتر: ببینید علی آقا ما یه شیمیایی سطحی شده البته فعلا تحت نظر ما هستن زهرا: آقای دکتر برادرم چی دکتر :نظر نهایی درمورد مرتضی را باید استادمون خانم ارغوانی بدن اما چیزی که من دیدم مرتضی شیمیایی بالا وارد بدنش شده صددرصد پیوند ریه میخاد باتوجه به مهماتی که نزدیکش منفجرشده اعصاب دستشم آسیب دیده امکان قطع بالاست ولی همه این موارد و زمان انجامش وابسته به آرامش اعصاب مرتضی است خانم شما پیشش تو اتاقش باشید اما حرفی از این مجروحیتش نزنید وارداتاق مرتضی شدم ماسک اکسیژن رو دهانش بود چشماش بسته بود نزدیکش شدم و صورتش نوازش کردم پیشانیش بوسیدم چشماشو باز کرد -سلام عزیزم خوبی آقا دلم برات تنگ شده بود ماسک برداشت بریده بریده گفت من م دل م بر ات تن گ شده بود ماسک بزن حرف نزن من اینجام برات زیارت عاشوا بخونم تو ماسک گفت آره بخون تایم ناهارشد پرستاری اومد خانمی بیا تو راهرو غذات بخور داشتم باغذام بازی میکردم که دوتا از این پرستار سوسولا رد شدن این نامزد همین پسره مدافع است ببین برا پول چه میکنم وارد اتاق مرتضی شدن با خودم گفتم یه چیزی یه وقت نگن حالش بد بشه بالا سر مرتضی گفتن ارزش داشت برا پول رسیدم چی دارید میگید برید بیرون وای خاک عالم مرتضی داشت خون بالامیاورد دویدم سمت ایستگاه پرستاری خانم احمدی توروخدا کمک کنید حالم همسر بده دکتر و پرستار اومدن دکتر:خانم احمدی دکتر ارغوانی پیچ کن اتاق عملم آماده کن زنگ بزن پایین ببین خانواده اون مرگ مغزی رضایت دادن برای پیوند نویسنده بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - 😍 😍# راوے نرگس سادات امروز پنجشنبه است ازصبح که ازخواب پاشیدیم هممون یه حالی هستیم خیلی بی تابم دیشب با مائده سادات تماس گرفتم اونمـ گفت ڪہ سیدهادی زنگ زده حلالیت از این حرفا دیگه مطمئن شدم یه خبری هست خدا خودش ختم بخیر کنه دم اذان بود زهرا آجی میای بریم مزارشهدا من خیلی بی تابم زهرا :آره آجی بریم خودمم خیلی دلم شور میزنه رفتم مزارشهدا دعای کمیل بازم آروم نشدیم وارد خونه شدیم باهمون چادرمشکی لب حوض نشستم دستم کردم تو آب چقدر دلم برای سیدهادی و مرتضی تنگ شده 😢😢 در کوچه بازشد آقامجتبی داخل خونه شد، چشماش قرمز بود با صدای آروم ،بغض آلودی گفت سلام زنداداش رفت تو خونه یهو صدای یاحسین مادر بلندشد زهراهم مثل ابربهار گریه میکرد با سرعت وارد اتاق شدم چی شده سر سیدهادی و مرتضی بلای اومده زنداداش آروم باشید یه مجروحیت کوتاهه باید بریم تهران دستم زدم به دیوار گفتم یامادرسادات مامان نرگس دخترم بریم تهران ببینیم چه بلای سرمون اومده نویسنده بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسمـ رب العشق - 😍 # مرتضی بردن اتاق عمل بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی هم به تیم پزشکی پیوست به خاطر شوکی بهش واردشده بود مجبور شدن دستشم قطع کن ساعتها ساعتهای سختی برای همون بود گوشیم زنگ زد به اسم روش نگاه کردم داداشم محمد بود -الو سلام داداش ••سلام خواهر -داداش صدات چرا گرفته ••‌نرگس بیا قزوین بیا تا برای آخرین بار سیدهادی ببین گوشی تلفن ازدست افتاد ازمن چه توقعی داشتید برادرزاده ام .شوهرم چندساعتی با ترزیق چندتا آرامش بخش به دنیا خوش بی خبری رفتم فقط چشمام باز کردم مادرشوهرم کنارم بود با چشمای اشک آلود عزیزمادر صبور باش به مجتبی گفتم تو رو برسونه برگرده تا الان عمل مرتضی خوب بوده برو خداحافظی برگرد عزیزم سوار ماشین شدیم سرم به شیشه چسبونده بودم گریه میکردم مجتبی یه جای نگه داشت بعداز چند دقیقه زد به شیشه -بله آقا مجتبی ""زنداداش روسری مشکی خریدم براتون تا من یه چیزی بخرم که فشارتون دوباره نیفته شما سرش کنید بالاخره به خونه خودمون رسیدیم مجتبی گفت:زنداداش من واقعا شرمندم باید برگردم شما بیزحمت با سیدمحسن برگردید . یا زنگ بزنید آژانس وارد خونه شدم گویا به شرایط سخت شهادت هادی اجازه بازگشایی تابوت نمیدادن مائده تا چشماش به خورد عمه دیدی سیاه بخت شدم عمه سیدهادیت پرپر شد عمه نمیذارن ببینمش عمه زینبم بی پدرشد خودم هق هق میزدم اما دویدم سمت بغلش کردم عمه فدای مظلومیت بشه آروم باش عزیزم عمه دخترم حتی روی پدرش ندید مراسم به سختی تموم شد مائده سادات جیغ نمیزد اما بارها بارها بیحال شد زینب یه ماهه هم که چیزی متوجه نمیشد فقط گریه میکرد ساعت ۹شب بود به سمت بیمارستان راه افتادم با آژانس رفتم تا وارد حیاط بیمارستان شدم زهرا دیدم نزدیکش شدم زهرا چی شده چرا اینطوری هستی صداش به زور دراومد داداشم ترسیدم داداشت چی خودش انداخت تو بغلم نیم ساعت پیش نبضش ایستاد -یعنی چی دستش تکان دادم زهرا بگو مرتضی زنده است تروحضرت زهرا بگو زنده است نویسنده :بانو......ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - # نرگس سادات عزیزم آروم باش بیا بریم ببینن داداش😭😭😭 وارد راهرو سردخانه یاد خوابم افتاد حرکاتم دست خودم نبود تو راهرو داد زد امام رضا مگه نگفتی آقا بسپرش به من پس چرا رفت چرا شهیدشد چرا برادرزاده جوانم پرپر شد آقا شوهر جوانم بهم بده واردسردخونه شدم انقدر سرد بود من با لباس داشتم منجمد میشدم زیرلب گفتم مادرجان تاحالا ازتون چیزی نخاستم شمارا ب حسینتون قسم میدم شوهرم بهم برگردونید یخچال بازشد زیب کاور پایین اومد یهو اون دکتر سردخونه گفت کاور دوم بخار کرده یاامام رضا مرتضی خیلی سریع منتقل شد بخش مراقب ویژه سه چهار روز طول کشید تا حالتش صداش طبیعی بشه امروز ده روز مرتضی من برگشته قراره منتقل بشه بخش -مرتضی جان اجازه میدی من برم خونه برگردم چشماش باز بسته کرد گفت برو اما زود بیا -چشم وارد خونه شدم نرجس سادات رو تاب تو حیاط نشسته بود تمام سعیم کردم نشون ندم خستم -سلام آبجی خانم چه عجب از اینورا &&سلام عجب به جمالت -چیه آبجی خانم قرمزشدی &&🙈🙈من مامان شدم -ای جانم عزیزم امروز چه روز خوبیه مرتضی هم قراره بخش من برم لباسهام جمع کنم برگردم تهران بهش قول دادم زود برگردم &&نرگس لباسات جمع کردی قبل از رفتن بیا میخام باهات حرف بزنم -چشم لباسام جمع کردم گذاشتم تو ماشینم -آبجی خانم بفرمایید بنده در خدمتم &&نرگس تصمیمت برای آینده چیه؟ -یعنی چی حرفت ؟ &&تو که نمیخای مرتضی تنها بذاری -نرجس میفهمی چی میگی پاشدم وایستادم اشکام جاری شد اون مردی که تو بیمارستان هست عشق منه نفسم به نفسش وصله شیمیایی ،پیوند و قطع دست چیزی نیست که اگه حتی یه تیکه گوشت برمیگشت همسرم بود فهمیدی نرجس خانم خواهرت انقدر نامرد فرض کردی &&نرگس من منظورم این نبود، - بسه به همه بگو نفس نرگس به نفس مرتضی وصله پس فکر بیخود نکنن راهی تهران شدم تمام راه اشک میرختم سرراهم یه شاخه گل رز قرمز براش خریدم وارد بخش شدم پرستار :خانم کرمی دکتر ارغوانی گفتن اومدیم حتما برید پیششون -چشم وارد اتاق مرتضی شدم چشمام قرمز بود لب زد طوری که مادر نبینه چیزی شده سرم به چپ و راست تکان دادم یعنی نه با صدای بغض آلودی گفتم این گل مال تو خریدم عزیزم رو کردم به مادر :مامان چند دقیقه دیگه میشه باشید من برم پیش دکتر برگردم مادر: آره عزیزم درزدم صدای خانم دکتر بود که گفت بفرمایید -خانم دکتر گفتید بودید بیام پیشتون خانم دکتر:آره دخترم بشین ببین دخترگلم معجزه است شوهرت برگشته شاید همکاری دیگه بگن من خرافاتیم اما من باوردارم خانمی ببین شوهرت از اینجا رفت تا شش ماه باید غذاش میکس بشه چون پیوند ریه زده -چشم ممنونم خاستم خارج بشم صدام کرد دخترم -بله میشه از امام رضا بخای گمشده ی منم برگرده با تعجب نگاش کردم گفت میشه بشینی چندلحظه -بله ۳۰سال پیش که بعث به ایران حمله کرد مردمنم رفت جبهه الان ۲۷ساله تو مجنون گم شده دعا کن برگرده سرم انداختم پایین گفتم چشم وارد اتاق مرتضی شدم مادر داشت میرفت از ما خداحافظی کرد رفت +ساداتم چی شده خانم -مرتضی من عاشقتم قبول کن +‌میدونم عزیزم -‌پس چرا ازم میخان نرن +کی گفته گریه ام گرفت تو چشماش نگاه کردم گفتم دوستت دارم سرم گذاشت رو سینه اش گفت میدونم نویسنده بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - # روزها از پی هم میگذشتن و من همچنان کنار مرتضی تو بیمارستان بودم ازش دور نمیشدم چون طاقت دوری هم نداشتیم اگه نبودم غذا نمیخورد، و این براش خیلی ضرر داشت دیروز دکتر بهم گفت از سوریه بپرسم ازش تا تو خودش نگه نداره چون باعث ناراحتیش میشه باهم تو حیاط بیمارستان نشسته بودیم -مرتضی +جانم خانم -از شهادت سیدهادی بگو برام چطوری شهید شد +نرگس خیلی سخت و تلخ بود طاقت شنیدنش داری؟ -آره میخام بشنوم بگو +‌ما که از اینجا راه افتادیم بعداز چندساعت رسیدیم سوریه نرگس تا روزی میخاستیم بریم حمص همه چیز خوب بود اما اونروز نزدیکای حرم صدای مرتضی بغض آلود شد نرگس تو کاروان ما یه جفت برادر دوقلو بودن چندصد متری حرم این دوتا داداش شهیدشدن نرگس یکیشون که کلا مفقودالاثر شد یکیشون هم سر در بدن نداشت نرگس ما بدون اونا رفتیم حمص نرگس هادی جلو چشمای ما مثل ارباب سر بریدن ما کاری نتونستیم کنیم نرگس من مرده بودم تو یخچال یهو چشمام باز شد دیدم تو یه باغم همه همرزهای شهیدم بود خانم حضرت زهرا و امام رضا بین بچه ها بود امام رضا اومدن سمتم دستش گذشت سر شانه ام گفت به خانمت بگو من مادرم قسم نمیدادی هم به حرمت سادات بودنت شفای همسرت میدم آستین مانتوم به دهن گرفته بودم هق هق میزدم یهو مرتضی با دستش محکمـ تکونم داد سادات سادات حرف بزن دختر یهو به خودم اومدم سرم گذاشتم رو پاش گریه کردم -گریه کن خانمم سبک میشی نویسنده بانو.......ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشق - # یک ماهی میشد مرتضی تو بیمارستانه رفتم نماز خونه نمازمو خوندم و برگشتم وارد اتاق شدم که خانم دکتر ارغوانی دیدم -سلام خانم دکتر ~~سلام عزیزم داشتم به آقامرتضی میگفتم که دیگه مرخصه -إه چه عالیه ممنونم بابت زحماتون ~~وظیفه ام بوده به مرتضی کمک کردم لباساشو پوشید سوار ماشین شدیم داشتم ماشینو روشن میکردم که مرتضی گفت سادات لطفا زنگ بزن مائده سادات و زینب سادات بیان خونه ما تا هم امانتی هادی بهش بدم هم سفارشو فقط بگو دم غروب بیاد قبل از خونه هم برو مزار هادی -چشم قربان به سمت قزوین حرکت کردیم ورودی شهر ردکردیم ماشینو به سمت مزارشهدا کج کردم میدونستم مرتضی میخاد الان تنها با هادی سایر همرزماش باشه تو اون عملیات ۱۳۰نفر از سراسر کشور شهیدشدن که ۱۰تاشون قزوینی بودن یادمه تو اون هاله زمانی ما هرروز شهید داشتیم البته من به خاطر مرتضی فقط تو مراسم برادرزاده جوانم حاضر شدم نزدیک مزارشهدا که شدیم به مرتضی گفتم من میرم پیش شهیدم تو راحت باشی +ممنونم یهو باد وزید همزمان که چادرم به بازی گرفت ومن فکرمیکردم قشنگترین صحنه دنیاست آستین خالی مرتضی تکون خود، دلم خالی شد چه ابوالفضلی شده آستین خالی بوسیدم گفتم بوی حضرت عباس میدی آقا ازش دورشدم یه نیم ساعت بعد رفتم پیشش چونـ ممکن بود هیجانی بشه و این براش خیلی ضرر داشت -آقا بریم خونه ؟ +بله بی زحمت برو خونه الانا دیگه مهمون کوچولومون میرسه وارد خونه مرتضی اینا شدیم صدای زهرا و علی آقا بلندشد خوش اومدی فرمانده مرتضی خندید گفت شرمنده اخوی من حاج حسین علمدار نیستم خطات قاطی کرده برادر بعد رو به زهرا گفت مجتبی کجاست؟ به مادر زنگ زدی کربلا رسیدن یا نجف اشرف هستن؟ زهرا:مادراینا که هنوز نجف اشراف هستن مجتبی هم رفته سپاه ببینه با اعزامش به سوریه موافقت میشه +صبح زنگ زدم به یکی از بچه ها گفت به احتمال ۹۹درصد یه هفته دیگه بعنوان معاون تیم پزشکی اعزام بشه -خب خداشکر آقامجتبی هم داره به عشقش میرسه مرتضی جان یه ذره استراحت کن تا سادات اینا بیان +چشم فرمانده 😍😍 یه نیم ساعتی میگذشت صدای زنگ در بلندشد سلام عزیزعمه زینب ماشاالله بزرگ شدی @@(مائده سادات ): سلام عمه آره دیگه دخترم الان ۲ماهه ۷روزشه -بیا تو عزیزم @@‌عمه آقا مرتضی کجاست؟ - تو اتاق الان صداش میکنم در زدم وارد اتاق شد - إه بیداری بیا سادات اینا اومدن همسری +الان میام مرتضی زینب سادات به سختی بغل گرفت بعداز احوال پرسی نشست +مائده خانم من لایق شهادت نبودم موندم تا عکسای رفقام و جای خالیشون دلم آتیش بزنه هادی وقتی میخاست بره شناسایی منقطه مسکونی حمص این انگشتر داد تا بدم به شما و گفت هروقت ساداتش بزرگ شد اینو بدید بهش و بگید بابا خیلی دوست داشت ازم خاست بهتون بگم مراقب چادرتون باشید و زینبشو واقعا زینب تربیت کنید مائده خانم هادی حتی لحظه آخرم به یاد شما بود اینم انگشتر امانتی سیدهادی با اجازتون @@‌آقا مرتضی هادی من چطوری شهیدشد؟ چرا نذاشتن در تابوت باز کنم +مثل سیدالشهدا 😔😔😔 چون تو اون تابوت فقط یه سر بود برای همین اجازه ندادن اومدم پشت مرتضی برام اتاق که گفت لطفا تنهام بذار سادات با زهرا به سمت مائده دویدیم مائده انگشتر به سینه اش چسبونده بود هادی خیلی بی انصاف من انقدر بد بودم که حتی بهم اجازه ندادی لحظه آخر ببینمت بی انصاف منو با یه بچه ۷تنها گذاشتی رفتی پیش عممون هادی دلم برات تنگ شده من میترسم نتونم زینب خوب بزرگ کنم هادی دوماهه ندیدمت نمیخای بیای خوابم بی معرفت پاشد زینب سادات بغل کرد -مائده کجا داری میری عزیز عمه 😭😭😭 @@میخام برم پیش هادی باشه صبرکن خودم میبرمت تو حالت خوب نیست زهراجان مراقب مرتضی باش سر کوچه یه ماشین شبیه ماشین پسرعموم دیدم -مائده اون ماشین پسرعمو بود @@نمیدونم عمه من حواسم نشد مائده بردم مزارشهدا وای که حرفای این دختر دل آتیش میزدا دست میکشید رو مزار هادی میگفت درد نداشتـ لحظه ای سرتو بریدن مادرمون اومده بود پیشت سرتو به دامن گرفته بود -مائده پاشو بسه دختر خودتو اذیت میکنی ببین زینب ترسیده بیا بریم خونه داداش اینا تو بذارم اونجا خیالم راحته مائده گذاشتم خونه برادرم خودم برگشتم خونه مرتضی اینا زهرا با قیافه بهم ریخته در باز کرد -زهرا چی شده ""زن عموت اینجا بود به داداشم زخم زبون زد داداش هم تا مجتبی اومد گفت منو برسون تهران الان که به مجتبی زنگ زدم گفت خودش داره برمیگرده داداش برای اهواز بلیط گرفته -میدونم کجا رفته الان میرم به سیدمحسن میگم منو برسونه تهران نویسنده بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹