🔶 پیامبر اکرم (ص) فرمودند :
زيتون چهره را باز، اعصاب را محكم مىكند و بیماری را مىبرد و خشم را خاموش مىكند.
📒 مكارم الاخلاق ص 190
#زیتون_وخواص_آن
#سبک_زندگی_اسلامی
هدایت شده از ختم قران و صلوات حضرت رقیه س 🌹
🌹💐امروز جمعه و متعلق ب امام زمان ع هست هدیه میکنیم ب محضر آن حضرت برای سلامتی و تعجیل فرج ش ختم ۵۰۰۰ صلوات و ۵ مرتبه سوره مبارکه یاسین را این ختم تا پایان فردا شب ادامه داره 🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹گروه ختم قرآن و صلوات حضرت ولی عصر عج
جهت شرکت در ختم ها ب ایدی زیر مراجع کنید اجرتون با پروردگار عالم التماس
@bandekhod
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
لحظهی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
✍نبی رحمت(ص):
هیچ کسی به سیمای پدر و مادرش نگاه محبت آمیز نمی کند، مگر اینکه خداوند متعال در مقابل هر نگاه او ثواب یک حج قبول شده به وی عطا می کند .
به پیامبر عرض شد: «یا رسول الله! اگر [فردی] هر روز صد مرتبه به چهره پدر و مادرش از روی احترام و محبت نظاره کند باز هم این پاداش را دریافت خواهد کرد؟» فرمود: آری، اگر روزی صدهزار بار هم این کار را انجام دهد، همین پاداش را دریافت خواهد کرد.
📚 مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص ۲۰۴
💕❤️💕
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
♥️ #حضرت_فاطمه عليها السلام فرمودند:
🍀 حبب الی من دنیاکم ثلاث:
▫️تلاوة کتاب الله
▫️و انظر فی وجه رسول
▫️و الانفاق فی سبیل الله
🍃 از دنیای شما سه چیز محبوب من است:
1- تلاوت قرآن
2- نگاه به چهره رسول خدا
3- انفاق در راه خدا
📖 وقایع الایام خیابانی، جلد صیام، ص295
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
📝 نامه امام زمان(عج)به شیخ مفید :
✍...میشد زودتر بیایند به پیشم فقط کافی بود که پای قرارهایشان بمانند و دلشان با هم یکی شود؛
👈اگر میبینی این همه تاخیر افتاده و من حبس شده ام دلیلش خود آنها هستند کارهایی که میکنند خبرش میرسد کارهایی که توقعش را از آنها ندارم.
📚بحارالانوار،ج۵۳،ص۱۷۷
🦋الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🦋
💕🧡💕
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
❧🔆✧﷽✧🔆❧
💌#دلنوشته_مهدوی
#سلام_پدر_مهربانم
سلام حضرت منجی ،
❣مهدے جان!
جمعه روز شماست ، معطر از یاد بهاری تان و مزین به نام عزیزتان ...
این جمعه اما قلب های ما از همیشه خسته تر است ...
... خسته از هجوم بیماری ، داغدار از مرگ هم وطنانمان ، مضطرب بخاطر بیمارانمان و دلواپس برای پاره های تنمان ...
دعا کنید برایمان ...
دعا کنید مهربان پدر ...
دعا کنید طعم بهار به دلهایمان بنشیند .
دعا کنید تمام شود این شوربختی ، این تیره روزی ، این بغض های ناتمام ...
💌#دلنوشته_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
التماس دعا🤲
💕💙💕
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام رضا علیهالسلام فرمودند:
هیچ بنده اى حقیقت ایمانش را کامل نمى کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسى، تدبر نیکو در زندگى، و شکیبایى در مصیبتها و بلاها.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|☃|•° #کلیپ✾͜͡♥️•
#یااباصالحالمهدیمددی🌻
🌻مهدیا منتظرانت همہ در تاب و تبند
🌻همہ ے اهل جهان جملہ گرفتار شبند
🌻چو بیایے غم و ظلمت برود از عالم
🌻شاد گردد دل آنان ڪہ گرفتار غمند..
┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄┄
❄️ #ڪپےباذڪرصلوات ❄️
حاجاسماعیلدولابی :
برخی که خیلی گناه دارند میگویند :
یعنی خدا من را میبخشد ..؟!
آنها نمیدانند وقتی به این حال میرسند
یعنی اینکه بخشیده میشوند 🦋
#شهیدعشق❤️🌱
💕💛💕
#مردی_در_آینه
#قسمت_بيست_نهم: گاهی هرگز
رفتم اتاق پشت شيشه ... قبل از اينکه فيلم رو پاک کنم تصميم گرفتم حداقل يه بار اون رو از خارج ماجرا ببينم...
فيلم رو پخش کردم ... اين بار با دقت بيشتر روي حالت و حرف هاش ... بعد از پاک شدنش ديگه چنين فرصتي پيش نمي اومد ...
محو فيلم بودم که اوبران از در وارد شد ...
- چي مي بيني؟ ...
- فيلم ضبط شده حرف هاي آقاي بولتر ...
صندلي رو از گوشه اتاق برداشت و نشست کنارم ...
- راستي گوشي مقتول ... شارژ شده و پسوردش رو هم برداشتن ... چيز خاصي توش نبود ... يه سري فايل صوتي ... چند تا عکس با رفقاش ... همون هايي که دیروز باهاشون حرف زده بودیم * ... بازم آوردم خودتم اگه خواستي يه نگاه بهش بندازي ...
گوشي رو گرفتم و دکمه ادامه پخش فیلم رو زدم ... اوبران تمام مدت ساکت بود و دقيق نگاه مي کرد ... تا زماني که فيلم به آخرش رسيد ...
- اين چرا اينقدر جا خورد؟ ... هر چند چهره اش تقريبا توي نقطه کور دوربين قرار گرفته و واضح نيست اما کامل معلومه از شنيدن اسم ساندرز بهم ريخت ...
- تصور کن معاون يه دبيرستاني و با گروه مواد فروش حرفه اي طرف ... جاي اون باشي نمي ترسي؟ ...
از جا بلند شد و صندلي رو برگردوند سر جاي اولش ...
- چرا مي ترسم ... اما زماني که نفهمن من لو شون دادم و مدرکي در کار نباشه ... براي چي بايد بترسه؟ ... اینجا که دایره مواد نیست ... تو هم که ازش نخواسته بودي بياد توي دادگاه بايسته و عليه شون شهادت بده ...
سوال خوبي بود ... سوالي که اساس تنها نظرياتم رو براي رسيدن به جواب و پيدا کردن قاتل زير سوال برد ... هيچ مدرک و سرنخي نبود ... اگر اين افکار و استدلال ها هم، پوچ و اشتباه از آب در مي اومد ... پس چطور مي تونستم راهی برای نزدیک شدن و پیدا کردن قاتل، پيدا کنم؟ ... اون گنگ ها و اون دختر رو از کجا پيدا مي کردم؟ ... اگر اون هم هيچ چيزي نديده بود و هيچ شاهدي پيدا نمي شد چي؟ ...
دوربين هاي امنيتي بيمارستان ثابت کرده بود دنيل ساندرز در زمان وقوع قتل توي بيمارستان بوده ... و هيچ جور نمي تونسته خودش رو توي اون فاصله زماني به صحنه جرم برسونه و برگرده ... و هیچ فردی هم غیر از کارکنان بیمارستان، بعد از قتل با اون در تماس نبوده ...
شب قبل هم، دوربين ها رفتن کريس رو به بيمارستان ضبط کرده بودن ... ساندرز حتي اگر در فروش مواد دخالت داشت يا حتي دستور مرگ کريس رو صادر کرده بوده ... هيچ ارتباط يا فرد مشکوکي توي اون فيلم ها نبود ... و جا موندن موبایل هم بی شک اشتباه خود کریس ...
فقط مي موند جان پروياس، مدير دبيرستان ... و اگر اونجا هم بي نتيجه مي موند اون وقت دیگه ...
به صفحه مانيتور نگاه مي کردم و تمام اين افکار بي وقفه از بين سلول هاي مغزم عبور مي کرد ... دستم براي پاک کردن فايل ... سمت دکمه تاييد مي رفت و برمي گشت ... و همه چيز بي جواب بود ...
حالا ديگه کم کم ... احساس خستگي، آشفتگي و سرگرداني ... با کوهي از عجز و ناتواني به سراغم اومده بود ... حس تلخي که هميشه در پس قتل هاي بي جواب بهم حمله مي کرد ...
پرونده هايي که در نهايت ... قاتل پيدا نمي شد ... گاهي ماه ها ... سال ها ... و گاهي هرگز ...
* صحبت با این افراد به علت طولانی شدن و بی فایده بودن در روند داستان، مطرح نشد.
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_ام: فایل شماره 1
فايل رو پاک کردم ... و گوشي کريس رو برداشتم ... حق با اوبران بود ... هيچ چيزي يا سرنخي توش نبود ... و اون شماره هاي اعتباري هم که چند بار باهاش تماس گرفته بودن ... عين قبل، همه شون خاموش بود ... تماس هاي پشت سر هم ... هرچند، مشخص بود به هيچ کدوم شون جواب نداده ... نه حداقل با تلفن خودش ...
گوشي رو گذاشتم روي ميز ... و چند لحظه بهش خيره شدم ... اما حسي آرامم نمي گذاشت ... دوباره برش داشتم و براي بار دوم، دقيق تر همه اش رو زير و رو کردم ... باز هم هيچي نبود ...
قبل از اينکه قطعا گوشي رو براي بايگاني پرونده بفرستم ... تصميم گرفتم فايل هاي صوتي رو باز کنم ... هدست رو از سيستم جدا کردم و وصل کردم بهش ... و اولين فايل رو اجرا کردم ...
صداي عجيبي ... فضاي بين گوشي هاي هدست رو پر کرد ... انگار زمان متوقف شده بود ... همه چيز از حرکت ايستاد ... همه چيز ... حتي شماره نفس هاي من ... ضربان قلبم هر لحظه تندتر مي شد ...
با سرعتي که انگار ... داشت با فشار سختي دنده هام رو می شکست و از ميان سينه ام خارج مي شد ... حس مي کردم از اون زمان و مکان کنده شدم ... اون اداره ... اتاق ... ديوارها ... و هيچ چيز وجود نداشت ...
اوبران که به اتاق برگشت ... صورتم خيس از اشک بود و به سختي نفس مي کشيدم ... و من ... مفهوم هيچ يک از اون کلمات رو نمي فهميدم ...
با وحشت به سمتم دويد و گوشي رو از روي گوشم برداشت ... دکمه هاي بالاي پيراهنم رو باز کرد و چند ضربه به شونه ام ... پشت سر هم مي گفت ...
- نفس بکش ... نفس بکش ...
اما قدرتي براي اين کار نداشتم ...
سريع زير بغلم رو گرفت و برد توي دستشويي ... چند بار پشت سر هم آب سرد به صورتم پاشيد ...
بالاخره نفس عميقي از ميان سينه ام بلند شد ... مثل آدمي که در حال خفه شدن ... بار سنگيني از روي وجودش برداشته باشن ... نفس هاي عميق و سرفه هاي پي در پي ...
لويد با وحشت بهم نگاه مي کرد ...
- حالت خوبه توماس؟ ... خوبي؟ ...
دستم رو خيس کردم و کشيدم دور گلوم ... نفس هام آرام تر شده بود ... با سر جواب سوالش رو تاييد کردم ...
نفس مي کشيدم ... اما حالتي که در درونم بود ... عجيب تر از چيزي بود که قابل تصور باشه .
بامــــاهمـــراه باشــید🌹