6. خوشم از رعایای 94.mp3
10.51M
#مدح_حضرت_امام_رضا
( علیه السلا م )
با نفس گرم مداح اهلبیت (ع)
#استاد_حیدر_زاده
قسمت اول : شعرخوانی
خوشم از رعایای شمس الشموسم
گرفتار عشق انیسَ النفوسم
کجا بی پناهم در این وادیِ عشق
پناهنده ی لطفِ سلطان طوسم
اگر بدترین بنده باشم که هستم
میان حریمش ، سراپا خلوصم
شفا میدهد خاکِ روی لبانم
اگر خاکِ صحن رضا را ببوسم
دهان وا نکردم به مدح بزرگی
فقط حرف سلطان بوَد بر لبانم
امیر عطوفم سلامٌ علیکم
امام رئوفم سلامٌ علیکم
آقا جان :
چه خوب است
پشت و پناهم تو هستی
همیشه فقط تکیه گاهم تو هستی
اگر رو سپیدم غلام تو هستم
امیدم اگر رو سیاهم تو هستی
چه پیوند خوبی است بین من و تو
منم رعیت و پادشاهم تو هستی
خودت تا به مشهد دلم را کِشاندی
غبار دلم را به لطفت تکاندی
به این دل که پر زد سویت عاشقانه
بده گوشه ای از حرم آشیانه
رضاجان ، رضاجان ،
رضاجان ، رضاجان
شده ذکر تسبیح مان ، دانه دانه
نوای مرا میخری از کرامت
میان نواهای نقاره خانه
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
مهـ🌼ــدی جـان
روزم را با ســلام به
تــــو
آغــاز میکنم.
اَلسَّلامُ عَلیٰ رَبیـعِ الاَنـٰام
وَ نَضْـرَةِ الْاَیـّام
آقای من سلام✋🌸
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
خـدایا
امـروز را با عشق تو
آغـاز میکنم
بخشندگی از توست
عشـق در وجـود توست
عشـق و بخشندگی
را به ما بیامـوز
تا مهربان باشیـم
🌴بسم الله الرحمن الرحیم 🌴
✨﷽✨
🍃🌸🍃
💠▫️روزی شخصی خدمت حضرت علی(ع) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟
♥️•☜حضرت علی(ع) فرمودند:↯
💠▫️خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم ، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی
❶ (الحمدلله علی کل نعمه)
📝⇦خدایا شکرت برای هر نعمتی که به من دادی
❷ (و اسئل لله من کل خیر)
📝⇦واز خداوند میخواهم هر خیر و خوبی را
❸ (و استغفر الله من کل ذنب)
📝⇦خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم
❹ (واعوذ بالله من کل شر)
📝⇦خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها
📚بحار الانوار ، ج۹۱
💕💕💕💕
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
💢 درمان فراموشی
◽️ کسی که زیاد اهل #فراموشی است؛اگر در هنگام #نافله_صبح بر خواندن این آیه مواظب کند فراموشی او برطرف خواهد گردید :
🤲 رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ
🔻سپس این #دعا را بخواند:
🤲 اللَّهُمَّ لَا تُنْسِنِي مَا أَقْرَأُ فِي هَذَا الْيَوْمِ فَإِنَّكَ قُلْتَ (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى)
📚 مصباح کفعمی ص ۱۹۹
💕💕💕
#قسمت_ششم
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
ملکه خانم بدو ساک هارو بیار دیگه؟!
-اومدم اومدم
نازی اینا کجان دارن میان؟؟ دیرمون نشه ها جاده شلوغ میشه!؟
-زنگ زدم تو راهن
با شنیدن صدای بوق گفتم
بیا اومدن....
علی ساکهارو ازم گرفت و راه افتادیم.
اولین سفری بود که با علی میرفیم واس تنها نبودن از نازی و احسانم خواستیم با فسقلشون با ما بیان . مقصدمون مشهد بود و قرار بود بعد اون یه سر به شمال هم بریم.
................
۳روز بودنمون تو مشهد عالی گذشت تو راه شما بودیم.هوا بارونی بود جاده لغزنده.تو تو دلم صلوات میفرستادم که سالم برسیم به شمال.... به خاطر تاریک بودن جاده نازی اینارو گم کرده بود و فقط میدونیستیم که پشت سر ما ان فقط فاصلشون دور بود از ما.
به گردنه رسیدیم . قلبم اصلا اروم و قرار نداشت نمیدوستم قراره چی بشه که با صدای بوق شدید کامیون به خودم اومدم و فقط تونستم داد بزنم علییییی
و دیگه چیزی ندیدم
..........
نور چراغ به شدت چشمام و اذیت میکرد به سختی چشمام و باز کردم و مامان و دیدم که چشماش خیس اشک بود.با دیدن من گفت
-بهتری دخترم؟! خداروشکر به هوش اومدی!
به هوش ! اصلا مگه من چم بوده؟! اینجا کجاست؟! علی علی علی من کجاس؟!
-اروم باش الان همه چیرو برات میگم.
هیچی نگو فقط بگو علی کجاست؟! حالش خوبه؟!
خواستم بلند بشم که پاهام مانع حرکتم شد یه نگاه انداختم پاهام شکسته بود.اشک از گوشه چشمام پایین اومد و اروم گفتم
-التماست میکنم مامان علی رونشونم بده!
بدون حرف اتاق و ترک کرد.
تنها چیزی که تو ذهنم بود برخورد کامیون به ماشینمون بود و اخرین کلمه دوستت دارم علی بود صداش تو گوشم میپیچید و صورتم خیس اشک بود. یعنی علی اینقدر زود رفت؟! نه نه علی زندس .... پس چرا مامان حرفی نزند. داد زدم
میگم علی کجاس ؟! علیییی علی
پرستار اومد داخل و گفت ساکت باش و با ارام بخش آرومم کرد.چشمامو بسته بودم فقط گریه میکردم.نازی اومد داخل اتاق چشماش سرخ شده بود.کنارم نشست و گفت:
ابجی بهتری؟!
دستاشو گرفتم و گفتم
جون هستیا بگو علی من کجاس؟! حالش خوبه؟! زندس؟!
همون جور که اشک از چشماش پایین میومد گفت
-حالش خوبه زندس ولی....
ولی چی؟! تو رو خدا یکیتون جوابم بدید؟!
خواست بلند بشه که دستاشو کشیدم و گفتم:
-نازی جون هستیا قسمخوردم تو رو خدا بگو ولی چی...
😭😭😭😭😭😭
نویسنده: Shiva_f@
#صبور_باشید_ادامه_دارد
بامــــاهمـــراه باشــید
❤️#رمان_عشق_که_در_نمیزند💛
#قسمت_هفتم
اشک رو گونش رو دستام ریخت سرشو پایین انداخت و گفت
چیزی نیس ولی علی رفته تو کما و....
نزاشتم حرفشو ادامه بده بغل گلومو گرفته بود ملافه رو رو سرم کشیدم و گفتم
-برو بیرون می خوام تنها باشم...
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود حالم اصلا خوب نبود صدای جیغ مانند دستگاه رو میشنیدم که بالا اومده بود و هجوم پرستارا به اتاق که بلند بلند میفتم دکتر دکتر بیمار حالش بد شده...
دیگه چیزی نشنیدم
نمیدونم تا چن وقت بیهوش بودم که دوباره چشمامو باز کردم بابا و مامان بالا سرم بودم با دیدنشون رفتم زیر ملاف و گفتم
-صدبار باید بگمم تنهام بزارید
با اینکه همش ۲ ماه از بودنم با علی میگذشت ولی واقعا عاشقش بودم و دوستش داشتم.
..................
۲ روز از مرخص شدنم میگذشت ولی مامان اینا اجازه نمیدادن برم علی رو ببینم.منم لب به غذا نمیزدم و کار شب و روزم گریه و کردن و دعا خوندن واس علی بود.
............
با صدای گریه هستیا متوجه شدم نازی اینا اومدن. چقدر دلم واس هستیا تنگ شده بود تو این حال بدم فقط دیدن هستیا ارومم میکرد.هستیا رو طبق عادت مامان اورد بالا دادش دست منو و رفت پایین.ساعت ها هستیا رو تو بغلم میگرفتم و گریه میکردم.کابوس تصادف هر شب منو از خواب بیدار میکردم.هستیایی که حالا ۹ ماهه شده بود منو نگاه کرد و با زبون خودش یه چیزایی بهم میگفت: خیلی شیرین و کودکانه بود. چقدر واس بچه من و علی رویا داشتم علی ام مثل من عاشق هستیا بود علی کجایی بیا ببین هستیا داره میخنده؟! علی علی😢😢😢
بازم گریه....
هستیا رو برداشتم و واس اولین بار از اتاقم رفتم بیرون. همه رو مبل نشسته بودن و با دیدن من متعجب شدن.رفتم جلو پای بابا زانو زدم هستیا رو دادم بهش و گفتم:
- تو خدا بابا بزار برم علی رو ببینم قول میدم چیزیم نشه؟!
بابا یه نگاهی به مامان انداخت و گفت
-باشه ولی فقط چند دقه
.................
از پشت شیشه ها داشتم اشک میریختم و علی رو میدیم .اکسیژن هوا بهش وصل بود و ضربان قلبش میزد پس چرا چشماش بسته بود؟! علی پاشو ببین دارم گریه میکنم یادته وقتی گریه میکردم میگفتی
- گریه میکنی چشمات قشنگ تر میشه
میگفتی تا من بخندم
حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده؟؟ علی تو رو خدا پاشو!؟
..................
دکترا امیدی بهش نداشتن میگفت حتی اگه به هوشم بیاد فلج میشه ولی من....
من خدارو داشتم خدایی که به موقع خوب بلده معجزه کنه....
یه ماهی میشد که عشقم تو کماه بود و زندگیم تاریک شده بود.لعنت به اون سفر لعنت به تو نرجس که گفتی اون سفررو بریم.
نمیدونم حکمتش چیه ولی خدا سخت داره امتحانم میکنه.
..................
شب ۲۱ ماه رمضون بود همه رفته بودن احیا من و مریم جون مادر علی پشت شیشه های بیمارستان نشسته بودیم و زیارت میخوندیم؛
دکتر از اتاق علی اومد بیرون و گفت
- همراه اقای سلطانی
من و مادرش بلند شدیم باهم گفتیم بله
- درسته که امشب شب قدره و باید تسلیت گفت ولی من....
ولی من چی دکتر
-به شما تبریک میگم حال همسرتون رو به بهبود اگه همین جور پیش بره ممکنه چند روز دیگه از کما بیرون بیان!!
باورم نمیشد .این همون دکتری بود که خودش به ما گفت دیگه امیدی نیس باید دستگاه هارو جدا کنیدت و.... ولی ما نذاشتیم.
بهترین خبر عمرم رو شنیده بودم....
...........
تمام اون دو سه روز که دکتر پیش بینی کرده بود مدام پیشش بودم تا لحظه به هوش اومدنش اولین نفر باشم که میبینمش.
روز چهارمم گذشت و علی به هوش نیومد
#نویسنده✍🏻
#Shiva_f@
#ادامه_دارد_...
#امام_رضا
کمک کن مثل مشهد
""شهر رویا""...
دلم پر ازدحام
از ""نور"" باشد...
پر از پرواز
""کفترهای کوچک""..
سرم سبز
و ""دلم پر شور"" باشد...
🖤شهادت غریبانه عصمت هشتم، مشرق نورانی عشق، که آسمان حرمش آرزوی دل همه کبوتران دنیاست، بر پیشگاه امام زمان (عج ) و شما عاشقان حضرتش
تسلیت و تعزیت باد.🖤
#سخن_بزرگان🦋
هرکارے میخواهےبکن،اما!
این را بدان که این عمل تو را؛
خدا،پیغمبرومومنین مےبینند
حیا کن که یک وقت نکند
عمل زشتت را ببرند نشان
آقا رسول اللهﷺ بدهند.
•آقامجتبی تهرانی... ]
💕💕💕
🏴پایان وقت نماز عشا
🔷س 5394: آيا در پايان وقت شرعى نيمه شب، نماز عشا قضا مىشود؟
✅ج: واجب است نماز عشا را تا قبل از نيمه شب شرعى بخوانند و بعد از آن به قصد قربت بجا آورده و نيت ادا و قضا نكنند
📕منبع: khamenei.ir