🏴فاطمهای که تو یادمان دادی🏴
چه قدر فرق است میان فاطمهای که تو یادمان میدهی
و فاطمهای که یادمان دادهاند.
با فاطمهای که ما یاد گرفتهایم
تنها میشود روضههای آتشین خواند و سوخت.
با فاطمهای که تو یادمان میدهی
میشود خورشید شد و عالمی را گرم کرد.
عمر فاطمۀ ما هفتاد و پنج روز است
و دستِ بالا نود و پنج روز
امّا فاطمۀ تو پیش از این که هیچ عالَمی آفریده شود
آفریده شد و هنوز هم زنده است.
نور میافشاند
بر سر و روی عالمی که تاریکی
هوس حکومت بر آن دارد.
با فاطمهای که ما داریم
میشود چند روزی در سال همنشین شد
آن هم برای اشک ریختن و سینه زدن
امّا فاطمۀ تو، لحظهای از زندگی جدا نمیشود.
با فاطمهای که تو داری، تمام ایّام سال، فاطمیّه است.
برای فاطمۀ تو تنها نباید روضه گوش داد.
شنیدن روضه، بهانۀ باز شدن گوشهاست
تا از مرام فاطمه علیها السلام بشنوند.
اشک ریختن برای فاطمۀ تو
راه را باز میکند برایِ مثلِ نقل و نبات
جان ریختن روی سرش.
فاطمۀ ما و فاطمۀ تو هر دو میان در و دیوار ماندهاند
امّا فاطمۀ تو، دیگر پشت درِ خانهات نمانده
حال آن که فاطمۀ ما سالهاست که پشت در مانده
و به خانۀ ما راهی ندارد.
📚📚مجموعۀ ریحانۀ خدا، کتاب سوم، "فاطمهای که تو یادمان دادی"، ص۱۰
#ریحانه_خدا
#بهانه_بودن
#فاطمیه
▪️ شهادت حضرت
فاطمه زهراء سلامالله علیها رابه شما بزرگواراران و خانواده محترمتان تسلیت و تعزیت عرض میکنم🖤🖤🖤
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
@lovecafee
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿 میدونستی تسبیحات حضرت زهرا(س) چنین معنای قشنگی داره؟
🔻الله اکبر، سبحان الله، الحمدلله
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
@lovecafee
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_یکم 💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند که #مردانه به میدان زد :«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟»
دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد :«من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به #همسرتون دارید، همین!»
💠 باورم نمیشد با اینهمه #نجابت بخواهد به حریم من و سعد وارد شود که پیشانیام از شرم نم زد و او بیتوجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :«میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!»
احساس تهنشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان میکردم هواییام شدهاند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد.
💠 انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت :«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچهها خروجی #داریا به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.»
با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت و من سختتر صدایش را میشنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان میخورد :«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!»
💠 گیج نگاهش مانده و نمیفهمیدم چه میگوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمیتونستم این عکس رو نشونتون بدم!»
همچنان مردد بود و حریف دلش نمیشد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :«خودشه؟»
💠 چشمانم سیاهی میرفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود، قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود.
سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطهای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان #خون در رگهایم بند آمده که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد.
💠 عشق قدیمی و #زندانبان وحشیام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لبهایم میخندید و از چشمان وحشتزدهام اشک میپاشید.
مادرش برایم آب آورده و از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از #عشق و بیزاری پَرپَر میزدم.
💠 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید و #تهدید بسمه یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم :«دیشب تو #حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟»
سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه #شهادت دادم :«دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم!»
💠 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون #غیرت در صورتش پاشید و از این تهدید بیشرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند.
مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچهها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو #حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونههایش از #خجالت گل انداخت.
💠 از تصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید و به حرمت حرم #حضرت_سکینه (سلاماللهعلیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه میکوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این #امانت به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم میکرد :«خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمیگیره!»
شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرتزده نگاهم میکرد و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندسالهام از هیئت، دلم تا #روضه در و دیوار پر کشید.
💠 میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) را صدا میزدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دندهای از پهلویم ترک خورده است.
نمیخواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود که مقابل در اتاق رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
@lovecafee
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
#اطلاعیه
سلام ✋
◽️انقلاب، گام دومش را آغاز کرده و به سمت #تمدن_سازی_نوین_اسلامی به پیش میرود...
چه ما وسط میدان باشیم، چه نباشیم ؛ خداوند نور خود را در تمام جهان، کامل خواهد کرد ؛ "وَلوْ کَرِهَ الکافِرون "
اما، چه خسارتزده است کسی که ؛ از این تنها قافلهی "مقام محمود" جا بماند!
بمنظور برپایی لشگری قدرتمند برای حضور در #نبرد_رسانهها ، میخواهیم در فضای مجازی دور هم گرد بیاییم.
◽️لذا از علاقهمندانِ #جهادی در این عرصه دعوت میشود ،بر اساس میزان تسلط و تخصص خویش، با آیدی اعلامشدهی ※ در تلگرام ※ یا ایتا ، ارتباط برقرار نموده و از ارتباط با اَدمینها به غیر از این منظور صرف نظر نمایید.
ایتا 👈 @joun_khadem_almahdi
تلگرام 👈 @emam_maahdii
*این روزها همه به فکر زمین خوردن مادر هستند...*
*اما کسی به فکر زمین خوردن حرف مادر نیست...*
*◀️ "حجاب" حرف مادرمون زهراست*
حجاب اسلامی چیست.mp3
7.14M
#تلنگری
🏴 ویژه ایام فاطمیه
#استاد_شجاعی
#استاد_انصاریان
جنسِ زن، جلوهای از جمال خداست!
از نظر ساختار و لطافت،
نقشی که در خانه و اجتماع بعهده دارد،
میزان اثرگذاری و آرامش بخشیاش در خانواده و اجتماع...
این جنس، برای این خالق، بسیار کلیدی است، بطوریکه تدبیر ۱۴ امام را، بر عهدهی یک بانو قرار میدهد!
ولی یک زن، از همین مقامِ بینظیر، میتواند نزول کند تا آنجا که خود را یک ابزار ببیند!
💥 میان این دو مقام، چه اتفاقی رخ داده است؟
#من_و_خانواده_آسمانی
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
@lovecafee
♥(✿-------------✿ฺ)♥️