از زبان همسر شهید حججی
🌹😔...😔🌹
مرداد مست عطر باران بود
وقت اذان و صوت قرآن بود
در قاب تصویر، آن زمان دیدم
اخبارگو قدری پریشان بود
بغض خودش را خورد و لب وا کرد:
«امروز هم در سوریه یک مرد»
نام تو را تا بر زبان آورد
احساس کردم شهر طوفان بود
تا این خبر در گوش من پیچید
یک آن جهان دور سرم چرخید
حس کردم افتاد از نفس خورشید
دستان من غرق زمستان بود
شورعجیبی در دلم افتاد
آمیزهای از غیرت و احساس
«جاری شود بر گونهام یا نه»؟
در چشمهایم اشک حیران بود
گفتی:«اگر روزی خبر آمد...»
باید که سرسخت و قوی باشم
وای از دل زینب چه صبری داشت
با اینکه داغ او فراوان بود
مردی، اسارت، سر جدایی را
از اولیاء هریک نشان داری
زینب، علیاکبر، حسین و آه
دردی که در پهلوت پنهان بود
رفتی ولی ای کاش میگفتی
آن لحظۀ آخر چه دیدی که
در چشمهای نافذت برق
آرامشی بیحد نمایان بود
از ابتدا هم باورم این بود
که از تبار عرشیان هستی
آن شب که پیوستی به مولایت
در آسمان، خورشید مهمان بود............
شهید سربلند :
🌹 @shahidesarboland 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 @shahidesarboland 🌹
🌸🍃🌸🍃
ماجرای تبریک روز پاسدار .... توسط همسر شهید حججی🌹......
شهید محسن حججی یکی از نیروهای لشکر زرهی 8 نجف اشرف و از نیروهای فعال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود. او اهل اصفهان و 25ساله بود که در منطقه مرزی عراق و سوریه توسط داعش اسیر و دو روز بعد از اسارت همچون سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام به درجه رفیع شهادت نائل شد.
در ادامه برشی از کتاب آرام جان که شهید حججی را بهروایت همسر توسط محمد علی جعفری بهرشته تحریر درآمده است و بهزودی روانه بازار میشود میخوانید: روز پاسدار برایش کیک پختم. با کرم و رنگ عینهو لباس پاسداری تزئین کردم؛ با جیب و سردوش و درجه. برگهای هم بهش چسباندم «محسنم، قربونت بشم، روز پاسدار رو بهت تبریک میگم. امیدوارم سال دیگه پیش امام حسین و حضرت زینب روز پاسدار رو جشن بگیری» از ته قلبم برایش دعا کردم. قبل از اینکه از سر کار برسد همه را بردم خانه پدرم. پیام دادم «ناهار بیا خونه مامانماینا» تا وارد شد مامانم بغلش کرد و روز پاسدار را بهش تبریک گفت. الکی جلویش نقش بازی کردم. «عه؟ مگه امروز روز پاسداره؟» شروع کردم به عذرخواهی که ببخشید یادم نبود. «با خودت فکر نکنی چه زن بیذوق و بیمعرفتی! قول میدم جبران کنم!»، محسن گفت «اینا چه حرفیه! همین اندازه تبریکت برام بسه!» برای مامانم چشم و ابرو آمدم که محسن را سرگرم کند. تا ببیند چهخبر است کیک را گذاشتم صندوق عقب ماشین. آماده شدیم که برویم خانه مادربزرگم.
مادربزرگم داشت از سماور چای میریخت که گفتم «عه! گوشیمو تو ماشین جا گذاشتم» به این بهانه رفتم و کیک را آوردم. یکدفعه جلویش سبز شدم «همسرم، روزت مبارک!» محسن را میگویی؛ نزدیک بود سنگکوب کند. ذوقزده گفت «من میدونستم تو آخرش یه کاری میکنی!»، باورش نمیشد خودم پخته باشم. هی میپرسید «بگو از کجا خریدی؟».
ازش عکس گرفت و گذاشت توی کانال تلگرامیاش. یک کانال داشت بهاسم میثاق که هرازگاه مطالبی فرهنگی میگذاشت داخلش. فقط با فوتوشاپ «محسن جان، روزت مبارک» را پاک کرد و بهجایش نوشت «روز پاسدار مبارک»
🌹 @shahidesarboland 🌹
.....................🌸....................
برق نگاهت از سر آدم نمیرود
از قلب داغدیدۀمان غم نمیرود
محسن! مرا شبیه نگاهت جسور کن
دست مرا بگیر و از اینجا عبور کن
هر گاه گرم بازی روز و شبم شدم
لطفاً بیا دوباره به ذهنم خطور کن
من هم برای مادرت این را نوشتهام:
مادر بیا و سنگ دلت را صبور کن
جامانده از مسیر توأم ای سفیر عشق
لطفاً بساط کوچ مرا جفت و جور کن
بگذار که جهان مرا ترکم کند فقط
وقتی ارادتم به تو را کم کند فقط........
🌹 @shahidesarboland 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 @shahidesarboland 🌹