دوستان عزیزی که برای ثبت نام پیام دادند لطفا هرچه سریعتر هزینه را واریز بفرمایند که ثبت نام قطعی شده و روند اداری طی گردد.
سپاس از همراهی شما
هدایت شده از کانال رسمی نهادرهبرےدانشگاهحضرتمعصومہ(س)
💥گردهمایی سه هزارنفری
تجدید عهد دانشجویان سراسر کشور
با حضرت صاحب الزمان (عج)💚
سخنران: حجتالاسلام والمسلمین سیدحسین مومنی
مداح: حاج سیدمهدی میرداماد
و برنامه های متنوع دیگر
🕌 : مسجد مقدس جمکران
📆: جمعه 4 اسفند402
🧭: 14تا 17
#تجدید_عهد_دانشجویان🎊
#مسجد_مقدس_جمکران🎊
#جشن_نیمهشعبان🎊
@Nahad_hmu
#خاکهاینرمکوشک۱۲
پدرش همان روز برگشت و ما زندگی جدید را شروع کردیم. عادت کردن بهش سخت بود.ولی بالأخره باید می ساختیم .
نزدیک دو ماه توي سبزي فروشی مشغول بود. بعضی وقتها که حرف از کارش می شد، می فهمیدم دل خوشی ندارد. یک روز آمد گفت: «این کار برام خیلی سنگینه، من از تقسیم اراضی فرار کردم که گرفتار مال حروم نشم، ولی این جا هم انگار کمی از ده نداره.» پرسیدم: «چرا؟»
«با زنهاي بی حجاب زیاد سر و کار دارم. سبزي فروشه هم آدمی درستی نیست، سبزي ها رو می ریزه تو آب که سنگین تر بشه.»
آهی کشید و ادامه داد:«از فردا دیگه
نمی رم.» گفتم: «اگه نخواي بري اون جا،
چکار می کنی؟» گفت:« ناراحت نباش،
خداکریمه.»...
فردا صبح باز رفت دنبال کار. ظهر که آمد، تو یک لبنیاتی مشغول شده بود. بهش گفتم: «این جا روزي چقدرت میدن؟»
گفت:« از سبزي فروشی بهتره، روزي ١0تومن می ده.»
ده، پانزده روزي رفت لبنیاتی. یک روز بعد از ظهر، زودتر از وقتی که باید می آمد، پیدایش شد. خواستم دلیلش را بپرسم، چشمم افتاد به وسایل توي دستش: یک بیل بود و یک کلنگ!
«اینا رو براي چی گرفتی؟»
»به یاري خدا و چهارده معصوم می خوام از فردا بلند شم و برم سرگذر.» چیزهایی از کارگري «سرگذ» شنیده بودم. می دانستم کارشان خیلی سخت است. بهش گفتم:«این لبنیاتیه که کارش خوب بود، مزد هم زیاد می داد که!» سرش را این طرف و آن طرف تکان داد. گفت: «این یکی باز از او سبزي فروشه بدتره.» «چطور؟»
«کم فروشی می کنه، تو کارش غش داره، جنس بد رو قاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالاتر می فروشه، تازه همینم سبکتر می کشه؛ از همه بدترش اینه که می خواد منم لنگه خودش باشم!» با غیظ ادامه داد: « این نونش از اون بدتره!»
از فردا صبح زود، رفت به قول خودش سرگذر. سه، چهار روز بعد، آخر شب از سر کار برگشت، گفت: «الحمدالله یک بنا پیدا شده که منو با خودش ببره سرکار.» گفتم: «روزي چقدر می ده؟»
«ده تومن.»
کارش جان کندن داشت. با کار لبنیاتی که مقایسه می کردم، دلم می سوخت. همین را هم بهش گفتم.گفت: « هیچ طوري نیست، نون زحمتکشی، نون پاك و حلالیه، خیلی بهتر از کار اوناست.»...
کم کم تو همین کار بنایی جا افتاد و کم کم براي خودش شد «اوستا» و حالا دیگر شاگرد هم می گرفت.
دستمزدش هم بهتر از قبل شد.
@Quranetrat_znu
با سلام
لطفا عزیزانی که در سفر حضور دارند در گروه ذیل عضو شده و اطلاعات تکمیلی را بررسی نمایند.
https://eitaa.com/joinchat/1664746196Cf1f3de64bd
@Quranetrat_znu
02.Baqara.001.mp3
1.37M
#تفسیر
🌸تفسیر آیه به آیه قرآن کریم🌸
📢حجةالاسلام قرائتی
سوره مبارکه #بقره
آیه #یک
کانون دارالقــــــرآن دانشگاه زنجان
@Quranetrat_znu
┅┅┅❀🦋❀┅┅┄
#خاکهاینرمکوشک۱۳
یک روز مادرش از روستا آمده بود دیدنمان. یک بغچه نان و دو، سه کیلو ماست چکیده و چیزهاي دیگري هم آورده بود برامان.
عبدالحسین همه را برداشت و زود برد آشپزخانه. مادرش گفت: امان می دادي تا یکمی بخورن» تشکر کرد و گفت: «حالا کسی گرسنه اش نیست، ان شا االله بعداً می خوریم.»
نه خودش خورد و نه گذاشت من و حسن دست بزنیم. مادرش که رفت حرم، سریع بغچه نان و چیزهاي دیگر را برد تو مغازه و کشید. به اندازه وزنش ، پولش را حساب کرد و داد به چندتافقیر که می شناخت.آن وقت تازه اجازه داد ازشان بخوریم.مادرش را هم نگذاشت یک سرسوزن از جریان خبردارشود، ملاحظه ناراحت نشدنش.
پیرزن چند روز پیش ما، ماند.وقتی حرف از رفتن زد، عبدالحسین بهش گفت: «نمی خواد بري ده، همین جا پهلوي خودم بمون.» «بابات رو چکار کنم؟»
«اونم میاریمش شهر.»
از ته دل دوست داشت مادرش بماند، بیشتر جوش زمینهاي تقسیمی را می زد. مادرش ولی راضی نشد. راه افتاد طرف روستا. عبدالحسین هم رفت روستا که از پدرش خبر بگیرد. همان جا نوجوانهاي آبادي راجمع می کند و بهشان می گوید: « هرکدوم از شما که بخواد بیاد مشهد درس طلبگی بخونه، من خودم خرجش را می دم.»
سه تا از آنها پدر و مادرشان را راضی کرده بودند. با عبدالحسین آمدند شهر. اسمشان را تو حوزه علمیه نوشت. از آن به بعد، مثل اینکه بچه هاي خودش باشند، خرجی شان را می داد.
خودش هم شروع کرد به خواندن درسهاي حوزه، روزها کار و شبها درس. همان وقتها هم حسابی افتاده بود توخط مبارزه.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
💠اللهم عجل لولیک الفرج
به مناسبت جشن نیمهشعبان و ولادت باسعادت منجی عالم بشریت،
امکان حضور دانشجویان دانشگاه زنجان در محفل قرآنی دارالقرآن استان زنجان با قرائت استاد یوسف قاسمی فراهم گردیدهاست.
جهت ثبتنام به آیدی زیر پیام دهید:
برادران: @Quranetrat_znu_admin
خواهران:@Kosar_114
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#دایره_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#کانون_قرآن_و_عترت_ثقلین
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
@znu_saghalein
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
💠اللهم عجل لولیک الفرج به مناسبت جشن نیمهشعبان و ولادت باسعادت منجی عالم بشریت، امکان حضور دانشجو
لازم به ذکر است محفل انس قرآنی شنبه ساعت ۱۸ الی ۲۰ برگزار میگردد.
#قرار_هفتگی
#حدیث
امیرالمومنین علی علیه السلام :
قِوامُ العَیْشِ حُسْنُ التَّقدِیرِ، و مِلاکُهُ حُسْنُ التَّدبِیرِ.
پایداری زندگی به حُسن برنامه ریزی و معیار آن، حُسن مدیریت است.
📚غرر الحکم 503
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
﷽
♡ویژه برنامه جشن نیمه شعبان♡
💫محفل انس قرآن کریم هدی
✨️عاشقانه های خدا با من✨️
🕰یکشنبه ۶ اسفند ماه ساعت ۱۶
🕌مسجد باقرالعلوم دانشگاه زنجان
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
دوباره همه از تو میگویند و میشنوند
شیرینی نام تو و شهد یادت به کامها مینشیند
دوباره طاقها برای نصرت تو قد علم میکنند
کاغذهای رنگی به شاد باش تو در باد میرقصند
دوباره همه دیوارهای شهر با سرانگشتانِ احساس چراغان میشود.
اما…
کاش گفتن و شنودن از تو سهم همه ثانیهها باشد و یادآوریت همه دقایق را پر کند و خدمت به تو انگیزه همه حرکتها شود!
کاش سینهمان صندوق صدقهای شود و قلبمان سکهای نذر سلامتت!
کاش دردمان همیشه با توسل به تو آرام گیرد و دستمان جز به دعا برای تو به آسمان نرود،
کاش انتظار تو زنگی باشد که از نافرمانیت بازمان دارد!
کاش حال و هوای همیشه دلمان به رنگ نیمه شعبان باشد…!
🤍میلاد صاحب الزمان حضرت ولی عصر حضرت مهدی (عج) را تبریک میگوییم🤍
@Quranetrat_znu
#روایت_انتظار
💠 فضیلت احیاء شب نیمه شعبان
❇️ پیامبر اکرم (ص ) فرمودند:
⬅️ من احیا لیلة العید و لیلة النصف من شعبان لم یمت قلبه یوم تموت القلوب
هرکس شب عید و شب نیمه شعبان را زنده بدارد، روزی که قلبها همه بمیرند، قلب او نخواهد مرد.
📚 وسائل الشیعة، ج۷، ص۴۷۸
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
﷽ ♡ویژه برنامه جشن نیمه شعبان♡ 💫محفل انس قرآن کریم هدی ✨️عاشقانه های خدا با من✨️ 🕰یکشنبه ۶ اسفند م
به یاری پروردگار محفل انس هدیٰ مقارن با ولادت حضرت حجت(عج) امروز ساعت ۱۶ در مسجد باقرالعلوم دانشگاه زنجان برگزار میگردد.
@Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان برگزار میکند:
کلاس حفظ قرآن کریم هدی
"ویژه خواهران"
شنبهها و دوشنبهها ساعت: ۱۱:٠٠ تا ۱۲:۳٠
سهشنبهها ساعت: ۱۳:۳٠ تا ۱۵:۳٠
هزینه ثبتنام در کل دوره: ۵٠ هزار تومان
جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید.
@Quranetrat_znu_admin
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#معرفی_کتاب
شناختی چند از شاهکاری تکان دهنده، نوشتهی سید مهدی شجاعی.
گذر از هجده پرتو این کتاب، سیری است غم افزا. خِطهای خوابآلوده از اشک و لالایی جان گداز شبهایی که ستارگانش آسمان را تاب نمیآورده و خود را به آغوش داغدار زمین میسپردند. درد فراق حسین، هستی بیهوش از داغ مصیبت تمامی دنیا را به آتش میکشد. در این بین کسی است که درد دو عالم را بی محابا به دوش میکشد، کسی که ام المصائب است و تار و پود وجودش به تار و پود وجود حسین گره خورده است؛ آنگاه که دیگر نفسی از گرمگاه سینهی برادر بیرون نیامد، تمامی وجود زینب به تاسیان افتاد و آسمان ستاره باران شبهایش را شهاب فراگرفت. این غم وجود کوه را میطلبد، اما کوه هم در سایهی حضور سینهی ستبر و غم فریب عمهی سادات، هیچ است.
آفتاب در حجاب، داستانی است که در پرتو نورِ صبر و استقامت مثال زدنی زینب (س)، کربلایی را روایت میکند حماسه آفرین؛ کربلایی که حجاب تمامی دردهایش زینب است، زینبی که هفت آسمان تاب ادراک غم وارده بر وجودش را ندارند...
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
#معرفی_کتاب شناختی چند از شاهکاری تکان دهنده، نوشتهی سید مهدی شجاعی. گذر از هجده پرتو این کتاب، سی
#معرفی_کتاب
برشی از متن کتاب:
این شاید تقدیر شیرین خداست برای تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همهی چشمها را از این وداع آتشناک، بپوشاند.
هیچکس تا ابد، جز خود خدا نمیداند که میان تو و حسین در این لحظات چه میگذرد. حتی فرشتگان از بیم آتش گرفتن بالهای خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمیشوند.
هیچکس نمیتواند بفهمد که دست حسین با قلب تو چه میکند؟
هیچکس نمیتواند بفهمد که نگاه حسین در جان تو چه میریزد؟
هیچکس نمیتواند بفهمد که لبهای حسین بر پیشانی تو چگونه تقدیر را رقم میزند.
فقط آنچه دیگران ممکن است ببینند یا بفهمند این است که زینبی دیگر از خیمه بیرون میآید. زینبی که دیگر زینب نیست. تماما حسین شده است.
...و مگر پیش از این، غیر از این بوده است!؟
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
#خاکهاینرمکوشک۱۳ یک روز مادرش از روستا آمده بود دیدنمان. یک بغچه نان و دو، سه کیلو ماست چکیده و چ
#خاکهاینرمکوشک۱۴
من حامله شده بودم و پدر و مادرم هم آمده بودن شهر، براي زندگی. یک روز خانه پدرم بودم که درد زایمان گرفتم. ماه مبارك رمضان بود ودم غروب . عبدالحسین سریع رفت ماشین
گرفت. مادرم بهش گفت: « می خواي چکار کنی؟»
گفت: «می خوام بچه ام خونه ي خودمون به دنیا بیاد؛ شما برین اونجا، منم می رم دنبال قابله.»
یکی از زنهاي روستا هم پیشمان بود. سه تایی سوار شدیم و راه افتادیم. خودش هم که یک موتورگازي داشت، رفت دنبال قابله.
رسیدیم خانه.من همین طور درد می کشیدم وخدا خدا می کردم قابله زودتر بیاید. تو نگاه مادرم نگرانی موج می زد. یک آن آرام نمی گرفت. وقتی صداي در راشنید، انگار می خواست بال در بیاورد. سریع رفت که در را باز کند.کمی بعد با خوشحالی برگشت.
«خانم قابله اومدن.:
خانم سنگین و موقري بود.به قول خودمان دست سبکی داشت. بچه، راحت تر از آنکه فکرش را می کردم به دنیا آمد، یک دختر قشنگ و چشم پر کن.
قیافه و قد و قواره اش براي خودم هم عجیب بود.چشم از صورتش نمی گرفتم. خانم قابله لبخندي زد و پرسید:«اسم بچه رو چی می خواین بگذارین؟»
یک آن ماندم چه بگویم.خودش گفت: «اسمش رو بگذارین فاطمه، اسم خیلی خوبیه»
قابله، به آن خوش برخوردي و با ادبی ندیده بودم . مادرم از اتاق رفته بود بیرون. با سینی چاي و ظرف میوه برگشت. گذاشت جلوي او و تعارف کرد .نخورد.
«بفرمایین، اگه نخورین که نمی شه.»
«خیلی ممنون، نمی خورم»
مادرم چیزهاي دیگر هم آورد. هرچه اصرار کردیم، لب به هیچی نزد. کمی بعد خداحافظی کرد و رفت.
شب از نیمه گذشته بود .عقربه هاي ساعت رسید نزدیک سه. همه مان نگران عبدالحسین بودیم، مادرم هی می گفت:« آخه آدم این قدر بی خیال!»
من ولی حرصم و جوش این را می زدم که: نکند برایش اتفاقی افتاده باشد.
بالأخره ساعت سه، صداي در کوچه بلند شد.زود گفتم: «حتماً خودشه.»
مادرم رفت تو حیاط. مهلت آمدن بهش نداد. شروع کرد به سرزنش. صداش را می شنیدم :«خاله جان! شما قابله رو می فرستی و خودت می ري؟! آخه نمی گی خداي نکرده یه اتفاقی بیفته...»
تا بیاید تو خانه، مادر یکریز پرخاش کرد
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#مناجات_شعبانیه
معبودم!
روزی که در آن بین بندگانت داوری میکنی،مرا به لقائت خوشحال کن
@Quranetrat_znu
هدایت شده از کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان برگزار میکند:
کلاس حفظ قرآن کریم
شنبهها و دوشنبهها ساعت: ۱۱:٠٠ تا ۱۲:۳٠
سهشنبهها ساعت: ۱۳:۳٠ تا ۱۵:۳٠
هزینه ثبتنام در کل دوره: ۵٠ هزار تومان
جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید.
@Quranetrat_znu_admin
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#مناجات_شعبانیه
معبودم!
حاجتم را برمگردان و طمعم را قرین نومیدی مساز
و امید و آرزویم را از خود قطع مکن.
@Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان برگزار میکند:
کلاس حفظ قرآن کریم
💠ویژه برادران
شنبهها ساعت: ۱۸:۰۰ تا ۱۹:۳۰
سهشنبهها ساعت: ۱۸:۰۰ تا ۱۹:۳۰
هزینه ثبتنام در کل دوره: ۵٠ هزار تومان
جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید.
@Quranetrat_znu_admin
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu