#جواد_الائمه
#حضرت_علی_اصغر
بسم رب العالمین
امام جواد(علیه السلام) میفرمایند:
بر شما باد به تحصیل علم و معرفت،
چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن
مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله كمک به دوستان و برادران است،
دلیل و نشانه مروّت و جوانمردی است،
هدیه و سرگرمی در مجالس است،
همدم و رفیق انسان در مسافرت است؛
و اَنیس و مونس انسان در تنهایی می باشد.
(حلیه الأبرار، ج ۴، ص ۵۹۹)
۱٠ رجب، میلاد با سعادت امام محمد تقی(ع)، و حضرت علی اصغر(ع) بر شیعیان و محبین گرامی باد.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
Sayeh_Saram~HamedJalili.mp3
3.02M
#جواد_الائمه
#نوا
ای میوه قلب آقای خراسان
ای عشق تمام، ای آقازادهی سلطان
روزیمو گرفتم تا اسمتو بردم
از بچگی نون و نمک سفرتو خوردم
ای امام مهربونم تو جوونی منم جوونم
از خودم آقا میترسم بیا راهو بده نشونم
دستمو رها نکن که تا آخر با شما بمونم...
میلاد باسعادت امام جواد علیه السلام تبریک و تهنیت باد.
@Quranetrat_znu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرالمومنین علی (علیهالسلام):
« زیبایی علم به نشر آن است و میوهاش عمل کردن به آن، و نگاهداشت آن قراردادنش میان اهل آن»
میلاد باسعادت مولود کعبه،ولی الله، امام علی(ع)
بر پیروان دین اسلام و رهروان حقیقی حضرت تبریک و تهنیت باد.
#سیزده_رجب
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
Janan - Hosein Haqiqi.mp3
8.26M
🎵 آهنگ «جانان»
🎙 با صدای: حسین حقیقی
✍ شاعر: استاد علیاکبر لطیفیان
@Quranetrat_znu
31.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
ای نفس آرام گیر...
_نهجالبلاغه،نامه۵۳
_کاری از اعضای کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
#نهجالبلاغه
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
﷽
💢ثبت نام سی و هشتمین جشنواره سراسری قرآن و عترت
🖇در بخشهای:
معارفی، پژوهشی، فناوری و تولیدات رسانهای، هنری، ادبی، نهجالبلاغه، صحیفهی سجادیه و نوآفرینی قرآنی
📌هر دانشجو میتواند حداکثر در دو رشته غیر هم بخش شرکت نماید.
🎁همراه با جوایز ارزنده🎁
🗓مهلت ثبتنام : تا۳۰ بهمن ۱۴۰۲
🔗ثبت نام از طریق سامانه به نشانی
🌐quran38.dmsrt.ir
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
🥀خداحافظ ای ام المصائب
خداحافظ ای زخمهای دلت یادگار نینوا! دیگر امشب به مرور خاطرات سرخ پرپر شدن کبوتران نخواهی پرداخت؛ که تو نیز کبوترانه کوچ خواهی کرد تا به کاروان آسمانی حسین بپیوندی.
زمین، چه عرصه تنگی برای پارههای دل فاطمه و علی بود! گرچه از همان روز که رأس حسین را بر نیزهها بردند، بهانههای زندگیات، به پایان رسیده بود.
مگر گلهای چیده وجودت ای ام المصائب، چقدر میتوانستند در آب دیدگانت، زندگی را ادامه دهند؟
از امشب، اشکهای فراق یوسف تو، بر دامن پیراهن خونینش سرریز خواهد شد و زمینیان، داغدار جای خالی تو خواهند بود.
آن روز که هُرم خطبههایت، شام را گرفته بود و دودِ آه از دلت برخاست، در میان خاک عطش، ریشه دواندی تا امروز، وقتی خاک، تو را در برمی گیرد، نام تو در جای جای خاطرات کربلا شکوفه کند.
هنوز شنیده میشود که چگونه قلب سنگهای خارا را آب کردی و شعله صبرت، بر همگان روشن کرد که چگونه بی برادر، یتیم میشوند.
ای دخترِ یتیمنوازترین مرد زمین! پاسخ «ما رأیت الّا جمیلا»ی تو، هنوز در گوش تاریخ میپیچد. بدرود، ای زیباترین تصویر صبر!
یا زینب! صبر آزموده تو در فرهنگ لغات عاشورا، قشنگترین واژهها را بعد از حسین آفرید و حسین که بی طاقت از دوری تو بود، امشب، دعای تو را مستجاب کرد و این گونه بود که سفر، تو را برگزید تا بر پهلوی شکسته مادرت، مرهم شوی.
امشب، کوه به دریا میپیوندد تا منظره غروب حسرت را در قلبمان بیافریند. امشب، طناب اسارت جهان خاکی، از دستهای زینب باز خواهد شد و فرشتگان صف بسته، نوای «ارجعی الی ربّک» را برای او خواهند سرود.
یا عقیله بنیهاشم! اگر روزی از عون و محمد خواستی تا برای پیوستنت به حسین علیه السلام دعا کنند، آیا میدانستی که چه زود، هنگامِ استجابت فرا خواهد رسید؟
امشب، تو را سبکتر از بال فرشتگان و روشنتر از روز و زیباتر از نخستین سپیده دم آفرینش، به سوی آسمانیان خواهند برد؛ چرا که نهایت آرزویت، پیوستن به حسین بود و هرکه به حسین نپیوندد، مرداب خواهد شد.
تشنه توایم یا زینب! دعا کن که قلبهایمان به لاهوت و ملکوت، گره بخورد و به راستی:
کی با فنای تن ز تو کس دور میشود
شمع از گداختن همگی نور میشود
#وفات_حضرت_زینب
@Quranetrat_znu
﷽
#معرفی_کتاب
«حاجعبدالحسین برونسی»، اولش یکی بود مثل من و شما. کتاب این را میگوید؛ خاطرههای پدر و مادر و دوستان و نزدیکانش. آنها میگویند عبدالحسین یک پسر ساده خاکی بود. همین پسر ساده صمیمی اما، اتفاقی بزرگ را در تاریخ هشتساله دفاع مقدس رقم زد. ایناتفاق از کجا شروع شد؟ نمیشود که همهاش را من بگویم! خودتان باید «خاکهای نرم کوشک» را بخوانید و این تکههای مهم زندگی عبدالحسین را کنار هم بگذارید تا پازل فرمانده بزرگ ایران کامل شود.
💥چهار روز در هفته قسمتهای این کتاب داخل کانال قرار میگیرد💥
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک
چند روز قبل از عملیات بدر،بارها شهید برونسی، به مناسبتهای مختلف از شهادتش در عملیات قریب الوقوع بدر خبر می دهد.گاهی آن قدر مطمئن حرف می زند که می گوید: اگر من در این عملیات شهید نشدم، در مسلمانیام شک کنید! و از آن بالاتر این که به بعضیها، از تاریخ ومحل شهادتش نیز خبر می دهد که چند روز بعد، همانطور هم می شود.
از این دست وقایع اعجاب آور، در زندگی شهید برونسی بارها و بارها رخ داده است. آنچه ما را به تأمل در زندگی این بزرگوار وا می دارد، مرز همین موفقیتهای بسیارش است در زمینههای مختلف.
در ظاهر امر، او کارگری بنّا است که در دوران قبل از انقلاب رنج وشکنجه بسیاری را در راه اسلام تحمل می کند؛ چنان لیاقتی از خود نشان می دهد که زبانزد همگان می گردد و نامش حتی به محافل خبري استکبار جهانی نیز کشیده می شود، و سردمداران کفر برای سر او جایزه تعیین می کنند.
اما در باطن امر، موردی که قابل تأمل است و می توان به عنوان رمز موفقیت، و در واقع رمز رستگاری او نام برد؛ عبودیت و بندگی بی قید و شرط آن شهید والامقام است در مقابل حق و حقیقت.
همین تسلیم محض بودن او بر درگاه مقدس و ملکوتی امام زمان (عجل االله تعالی فرجه الشریف)، و پیروی خالصانه وصادقانهاش، او را چنان مورد عنایت و لطف آن حضرت و اهل بیت عصمت و طهارت (صلوات االله علیهم أجمعین) قرار می دهد که نتیجهای می شود برای آفرینش آن شگفتیها.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۱
زندگینامه
در سال ۱۳۲۱، در روستاي «گلبوي کدکن»، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه گیتی نهاد.نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشأت می گرفت که در فرمایش
«الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا داد: «بلی»؛ عبدالحسین.
روحیه ستیزه جویی با کفار و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛ کما اینکه در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاري از عمل معلمی طاغوتی، و فضاي نامناسب درس وتحصیل، مدرسه را رها می کند.
در سال ۱۳۴۱، به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندي به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.
سال ۱۳۴۷، سال ازدواج است. براي این مهم، خانواده اي مذهبی و روحانی را انتخاب می نماید و همین، سرآغاز دیگري می شود براي انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه هاي رژیم منحط پهلوي (مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خودش می رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می انجامد که فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند.
پس از چندي، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرساي بنایی روي می آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اشت و زندان رفتن هاي پی در پی و شکنجه هاي وحشیانه ساواك، و نیز پیروزي انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسدارن، از این مهم باز می ماند.
با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روز هاي جنگ، به جبهه روي می آورد که این دوران، برگ زرین دیگري می شود در تاریخ زندگی او.
به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می دهد، مسؤولیت هاي مختلفی را بر عهده او می گذارند که آخرین مسؤولیت او، فرماندهی تیپ هجده جواد الائمه (سلام الله علیه)است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می شود.
با همین عنوان در عملیات بدر، درحالی که شکوه ایثار و فداکاري را به سرحد خود می رساند، مرثیه شهادت را نجوا می کند.
تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین، روز ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ می باشد که جنازه مطهرش، با توجه به آرزوي قلبی خود او در این زمینه، مفقود الاثر می شود و روح پاکش، در تاریخ ۱۳۶۴/۲/۹ ،در شهر مقدس مشهد تشییع می گردد.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#دهه_فجر
#انقلاب_اسلامی_ایران
#دوازدهم_بهمن
والفجر
ولیالٍ عَشْر
سوگند به سپیدهدم
و سوگند به شبهای دهگانه
سوره فجر، آیات ۱،۲
دهه فجر گرامیباد،
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
هدایت شده از کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
﷽
💢ثبت نام سی و هشتمین جشنواره سراسری قرآن و عترت
🖇در بخشهای:
معارفی، پژوهشی، فناوری و تولیدات رسانهای، هنری، ادبی، نهجالبلاغه، صحیفهی سجادیه و نوآفرینی قرآنی
📌هر دانشجو میتواند حداکثر در دو رشته غیر هم بخش شرکت نماید.
🎁همراه با جوایز ارزنده🎁
🗓مهلت ثبتنام : تا۳۰ بهمن ۱۴۰۲
🔗ثبت نام از طریق سامانه به نشانی
🌐quran38.dmsrt.ir
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۲
بهترین دلیل
مادر شهید
روستاي ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود.آن وقتها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند.با اینکه کار هم می کرد، نمره اش همیشه خودب بود.
یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت:«از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم.»
من و باباش با چشمهاي گرد شده به هم نگاه کردیم.همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت.باباش گفت:«تو که مدرسه رو دوست داشتی، براي چی نمی خواي بري؟»
آمد چیزي بگوید، بغض گلوش را گرفت.همان طور، بغض کرده گفت:«بابا از فردا برات کشاورزي می کنم، خاکشوري می کنم، هر کاري بگی می کنم، ولی دیگه مدرسه نمی رم.» این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه.
حدس زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد، آن روز ولی هرچه پیله اش شدیم، چیزي نگفت.
روز بعد دیدیم جدي جدي نمی خواهد مدرسه برود.باباش به این سادگی ها راضی نمی شد،
پا تو یک کفش کرده بود که : «یا باید بري مدرسه، یا بگی چرا نمی خواي بري.»
آخرش عبدالحسین کوتاه آمد .گفت: «آخه بابا روم نمی شه به شما بگم.» گفتم: «ننه به من بگو.»
سرش را انداخته بود پایین و چیزي نمی گفت. فکر کردم شاید خجالت می کشد.دستش را گفتم و بردمش تو اتاق دیگر. کمی ناز و نوازشش کردم. گفت و با گریه گفت: «ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!»
«چرا پسرم؟»
اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت: «روم به دیوار، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختري دیدم، داشت...»
شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد.فقط صداي گریه اش بلند تر شد و باز گفت:«اون مدرسه نجس شده، من دیگه نمی رم.»
آن دبستان تنها یک معلم داشت.او را هم می دانستیم طاغوتی است، از این کارهاش ولی دیگر خبر نداشتیم.
موضوع را به باباش گفتم. عبدالحسین پیش ما حتی سابقه یک دروغ هم نداشت.رو همین حساب، پدرش گفت:
«حالا که اینطور شد، خودم هم دیگه میلم نیست بره مدرسه.»...
تو آبادي علاوه بر دبستان، یک مکتب هم بود. از فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
﷽
اسامی برندگان #سلسلهمسابقاتفاطمی
برندگان برای دریافت جایزه خود از ۲۱ بهمن ماه به بعد
به کارشناس فرهنگی در معاونت فرهنگی و اجتماعی_ساختمان مرکزی دانشگاه مراجعه کنند.
#کانون_قرآنوعترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۳
ویلای جناب سرهنگ
سید کاظم حسینی
یک بار خاطره اي برام تعریف کرد از دوران سربازي اش. خاطره اي تلخ و شیرین که منشأ آن، روحیه الهی خودش بود.می گفت: اول سربازي که اعزام شدیم، رفتیم «صفر -چهار»بیرجند بعد از تمام شدن دوره آموزش نظامی، صحبت تقسیم و این حرفها پیش آمد. یک روز تمام سربازها را به خط کردند، تو میدان صبحگاه.
هنوز کار تقسیم شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه ها. قدمها را آهسته بر می داشت و با طمأنینه.به قیافه ها با دقت نگاه می کرد و می آمد جلو. تو یکی از ستونها یکدفعه ایستاد.به صورت سربازي خیره شد. سرتا پاي اندامش را قشنگ نگاه کرد.
آمرانه گفت: «بیرون.» همین طور دو -سه نفر دیگر را هم انتخاب کرد. من قد بلندي داشتم و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض، قیافه روستایی و مظلومی داشتم.
فرمانده پادگان هنوز لابلای بچه ها می گشت و می آمد جلو. نزدیک من یکهو ایستاد. سعی کردم خونسرد باشم.
توي چهره ام دقیق شد و بعد هم از آن نگاههاي سر تا پایی.
«توأم بروبیرون.»
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
امام موسی کاظم (ع):
علومی را که مردم به آن نیاز دارند در چهار چیز یافتم :
اول اینکه خدای خودت را بشناسی .
بشناسی که خداوند با تو چه کار کرده است .
بشناسی که خداوند چه چیزی از تو می خواهد .
و بشناسی که چه چیزی تو را از دینت خارج می کند.
شهادت اما موسی کاظم (ع) را تسلیت میگوییم
📚بحارالانوار، ج 78 ، ص 328
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۴
یکی آهسته از پشت سرم گفت: «خوش به حالت!»
تا از صف برم بیرون، دو، سه تا جمله دیگر هم از همین دست شنیدم: « دیگه
افتادي تو ناز و نعمت.» « تا آخرخدمتت کیف می کنی.»...
بیرون صف یک درجه دار اسمم را نوشت و فرستاد پهلوي بقیه.
حسابی کنجکاو شده بودم.از خود پرسیدم: « چه نعمتی به من می خوان بدن که این بچه شهري ها دارن افسوسش رو می خورن؟!»
خیلی ها با حسرت نگاهم می کردند.بالاخره از بین آن همه، چهار-پنج نفر انتخاب شدیم. یک استوار بردمان دم آسایشگاه. گفت:«سریع برین لوازمتون رو بردارین وبیاین بیرون، لفتش ندین ها.» باز کنجکاوي ام بیشتر شد. برام سؤال شده بود که :«کجا می خوان ببرن ما رو؟»
با آنهاي دیگر هم رفاقت نداشتم که موضوع را ازشان بپرسم. لوازمم را ریختند تو کیسهئ انفرادي و آمدم بیرون.
یک جیپ منتظر بود.کیسه ها را گذاشتیم عقبش و پریدیم بالا.
همراه آن استوار رفتیم تو شهر بیرجند.چند دقیقه بعد جلوي یک خانه بزرگ ویلایی، ماشین ایستاد.استوار پیاده شد. رو کرد به من و گفت: «کیسه ات رو بردار بیا.»
خودش رفت زنگ آن خانه را زد. من هم رفتم کنارش. بهم گفت: « از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی، هر چی بهت گفتن، بی چون و چرا گوش می کنی.»
مات و مبهوت نگاهش می کردم. آمدم چیزي بگویم، در باز شد. یک زن تقریبا مسن و ساده وضعی، بین دو لنگه ئ در ایستاده بود. چادر گلدار و رنگ و رو رفته اش را رو سرش جابجا کرد.استوار بهش مهلت حرف زندن نداد. به من اشاره کرد و گفت: «این سرباز رو خدمت خانم معرفی کنید.»
آمد برود، گفتم: «من ایجا اسلحه ندارم، هیچی ندارم؛ نگهبانی می خوام بدم، چکار می خوام بکنم.»
خنده ناشیانه اي کرد و گفت:«برو بابا دلت خوشه! از فردا همین لباسهات رو هم باید در بیاري و لباس شخصی بپوشی.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
امام علی(ع):
خداوند او را در زماني فرستاد كه روزگاري بود پيامبري برانگيخته نشده بود ، و مردم در خوابي طولاني به سر ميبردند ، و فتنه ها بالا گرفته و كارها پريشان شده بود ، و آتش جنگها شعله ميكشيد ، و دنيا بي فروغ و پر از مكر و فريب گشته ، برگهاي درخت زندگي به زردي گراييده و از به بار نشستن آن قطع اميد شده بود.
🌸عید سعید مبعث گرامی باد🌸
📚نهج البلاغه ، خطبه ۸۹
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
بسم الله الرحمن الرحیم
إقرَأْ بِاِسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق…
بخوان...به نام پروردگارت که تو را آفرید
متنی که میخوانید، اولین سخنان پروردگار جهان با پیامبر اکرم(ص) است که توسط جبرئیل امین وحی شده است.
اولین دیدار و اولین ملاقات خیلی مهم است.
اینطور نیست❔️
لااقل اگر به زندگی با تسلط بیشتری نگاه کنید، در انتخاب افراد برای همنشینی وسواس به خرج میدهید و اولین ملاقاتتان برایتان مهم است.
حرفهایی که میزنید و لباسی که میپوشید...
این مهم بودنِ ملاقات، برای افراد خاصی است که وارد زندگی شما میشوند...
مثلا کسی با عنوان همسر آینده یا یک دوست صمیمی یا عضو جدید خانواده و... اگر وارد زندگی شما شوند، اولین ملاقات قطعا مهم است.
بگذریم...
این حرفها را گفتیم تا به این سوال برسیم...
اولین کلمه ای که خدا با پیامبر دین ما گفته این است: «بخوان»
اما چرا❓️
اولین آیه...میدانید آیه یعنی نشانه، اولین کلام عیناً این است.
بخوان! به نام پروردگارت که تو را خلق کرد.
به چه کسی میگوید بخوان❔️
به کسی که سواد ندارد...
حکما حکمتی دارد❕️
شاید که کدرمزی برای سعادت و رستگاریست.
بخوان! چه مفهومی دارد❓️
شاید جمله های زیر جواب مد نظر باشند.
بخوان! لازمهی رستگاری خواندن این کتاب است.
بخوان! این جویندگان دانش هستند که به حقایق دست میابند، پس بخوان و به دنبال دانش برو
یقینا که علم مطلق است قرآن...
اما میتوانیم در نظر بگیریم که به دنبال دانش رفتن، نزد خدا زیباست.
خدا جویندگان علم را دوست دارد...
از طرفی حتما و حتما چیزکی هست که نبی برگزیدهٔ خدا میفرماید از گهواره تا گور دانش بجو.
این دانش قطعا به قرآن محصور نمیشود...
💥اصل قرآن است💥
اولویت و اول قرآن است، اما خواندن و مطالعهٔ کتابها و علوم دیگر نیز لازمهٔ دانش آموزی و یافتن است.
از سوی دیگر خدا در ادامه میفرماید:
به نام پروردگارت که تو را خلق کرد بخوان...
شاید بنده بگوید من نمیتوانم...
سواد ندارم، از من گذشته و ....
پیامبر هم نمیتوانست بخواند
اما خدایی که او و ما را آفرید از حال و اسرار نادانستهٔ ما باخبر است.
به همین دلیل میگوید انجام بده و بخوان...
خدایی که تو را خلق کرده از تو کاری نمیخواهد که از پس انجام دادنش برنیایی.
استعداد یادگیری و آموختن در همه وجود دارد.در هر سنی حتی چهل به بالاتر هم قابل استفاده است.
خواندنها را دست کم نگیریم
به خواندنیها فکر کنیم
از پرسیدن نترسیم
نخوانیم برای نمره گرفتن و مدرک تا همه ببینند
بخوانیم تا یاد بگیریم
خود به خود مدرک میگیریم، نمره کسب میکنیم و خود به خود همه میبینند.
کسی که بلد باشد و بداند، به راحتی فریب نمیخورد.
کسی که میداند، یقینا میتواند.
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد:
«توانا بود هرکه دانا بُوَد
زدانش دل دیر برنا ب…بُوَد»💌
#عیدمبعث
@Quranetrat_znu
هدایت شده از کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
﷽
💢ثبت نام سی و هشتمین جشنواره سراسری قرآن و عترت
🖇در بخشهای:
معارفی، پژوهشی، فناوری و تولیدات رسانهای، هنری، ادبی، نهجالبلاغه، صحیفهی سجادیه و نوآفرینی قرآنی
📌هر دانشجو میتواند حداکثر در دو رشته غیر هم بخش شرکت نماید.
🎁همراه با جوایز ارزنده🎁
🗓مهلت ثبتنام : تا۳۰ بهمن ۱۴۰۲
🔗ثبت نام از طریق سامانه به نشانی
🌐quran38.dmsrt.ir
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۵
تو دوره آمورشی، به قول معروف تمسه از گرده مان کشیده بودند. یاد داده بودند بهمان که اگر مافوق گفت: بمیر، بی چون و چرا باید بمیري. رو همین حساب حرف او را گوش کردم و دنبال زنه رفتم تو. ولی هنوز در تب و تاب این بودم که تو خانه یک خانم می خواهم چکار کنم؟!
روبروي در ورودي، آن طرف حیات یک ساختمان مجلل، چشم را خیره می کرد.وسعت حیات و گلهاي رنگارنگ و درختهاي سربه فلک کشده هم زیبایی دیگري داشت.
زن گفت:«دنبالم بیا.»
گونه به دست دنبالش راه افتادم. رفتیم تو ساختمان. جلوي «راه پله ها» زن ایستاد. اتاقی را تو طبقه دوم نشانم داد و گفت: «خانم اونجا هستن.»
به اعتراض گفتم: « معلوم هست می خوام چکار کنم؟ این نشد سربازی که برم پیش یک خانم.»
ترس نگاهش را گفت. به حالت التماس گفت: «صدات رو بیار پایین پسرم!»
با اضطراب نگاهی به بالا انداخت و ادامه داد: «برو بالا، خانم بهت می گن چکار باید بکنی، زیاد بد اخلاق نیست.»باز پرسیدم: «آخه باید چکار کنم؟»
انگار ترسید جواب بدهد،تا تکلیفم را یکسره کنم، از پله ها بالا رفتم. در اتاق قشنگ باز بود، جوري که نمی توانستم در بزنم. نگاهی به فرشهاي دستباف و قیمتی کف اتاق انداختم. بند پوتین هام را باز کردم و بیرونشان آوردم. با احتیاط یکی، دو قدم رفتم جلوتر.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۶
«یا الله.» صدایی نیامد.دوباره گفتم
:«یا الله ،یا الله!»
این بار صداي زن جوانی بلند شد: «سرت رو بخوره! یا الله گفتنت دیگه چیه؟ بیا تو!» مردد و دو دل بودم. زیر لب گفتم: «خدایا توکل برخودت.»
رفتم تو. از چیزي که دیدم چشمام یکهو سیاهی رفت. کم مانده بود پخش زمین شوم. فکر می کنی چه دیدم.
گوشه اتاق، روي مبل، یک زن بی حجاب و به اصطلاح آن زمان:«مینی ژوپ»نشسته بود، با یک آرایش غلیظ و حال بهم زن! پاهاش را هم خیلی عادي و طبیعی انداخته بود روي هم. تمام تنم خیس عرق شد.
چند لحظه ماتم برد. زنیکه هم انگار حال و هواي مرا درك کرده بود، چون هیچی نگفت. وقتی به خودم آمدم، دنده عقب گرفتم و نفهمیدم چطوراز اتاق زدم بیرون. پوتین ها را پام کردم. بندها را بسته نبسته، گونی را برداشتم.
«آهاي بزمجه کجا داري می ري؟ برگرد!»
گوشم بدهکار هارت و پورت زن بی حجاب نشد. پله ها را دو تا یکی آمدم پایین. رنگ از صورت زن چادري پریده بود.
زیاد بهش توجهی نکردم و رفتم توي حیات. دنبالم دوید بیرون. دستپاچه گفت: «خانم داره صدات می زنه.» «اینقدر صدا بزنه تا جونش در بیاد!» گفت:«اگر نري، می کشنت ها!»
عصبی گفتم:«به جهنم!»
من می رفتم و زن بیچاره هم دنبالم تقریباً داشت می دوید.
دم در یادم آمد آدرس پادگان را بلد نیستم. یکدفعه ایستادم. زن هم ایستاد.ازش پرسیدم:
«پادگان صفر -چهار کدوم طرفه؟» حیران و بهت زده گفت:« براي چی می خواهی؟» گفتم: «می خوام از این جهنم دره فرار کنم.»
«به جوانی ات رحم کن پسر جان، این کارها چیه؟ اینجا بهت بهترین پول، بهترین غذا، و بهترین همه چیز رو به تو می دن، کیف می کنی.»
«نه ننه، می خوام هفتاد سال سیاه همچین کیفی نکنم.»
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
دهه مبارک فجر، طلوع پربرکت خورشید درخشان انقلاب اسلامی و تبلور شکوه و عظمت نهضتی مبتنی بر تعالیم نبوی است. انقلابی مردمی که پردههای ظلم و جور حاکمان مستبد را کنار زده و در پگاه روشن ۲۲ بهمن مطلع غزل زیبای پیروزی ملتی آزاده و حقطلب شد.
یومالله ۲۲ بهمن مبارک باد
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu