eitaa logo
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
389 دنبال‌کننده
516 عکس
101 ویدیو
40 فایل
﷽ 🍃 وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَىٰ عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ 🍃اعراف_۵۲ کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان تماس با ما: @Quranetrat_znu_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
💠اللهم عجل لولیک الفرج به مناسبت جشن نیمه‌شعبان و ولادت باسعادت منجی عالم بشریت، امکان حضور دانشجویان دانشگاه زنجان در محفل قرآنی دارالقرآن استان زنجان با قرائت استاد یوسف قاسمی فراهم گردیده‌است. جهت ثبت‌نام به آیدی زیر پیام دهید: برادران: @Quranetrat_znu_admin خواهران:@Kosar_114 @Quranetrat_znu @znu_saghalein
امیرالمومنین علی علیه السلام : قِوامُ العَیْشِ حُسْنُ التَّقدِیرِ، و مِلاکُهُ حُسْنُ التَّدبِیرِ. پایداری زندگی به حُسن برنامه ریزی و معیار آن، حُسن مدیریت است. 📚غرر الحکم 503 @Quranetrat_znu
♡ویژه برنامه جشن نیمه شعبان♡ 💫محفل انس قرآن کریم هدی ✨️عاشقانه های خدا با من✨️ 🕰یکشنبه ۶ اسفند ماه ساعت ۱۶ 🕌مسجد باقرالعلوم دانشگاه زنجان @Quranetrat_znu
دوباره همه از تو می‌گویند و می‌شنوند شیرینی نام تو و شهد یادت به کام‌ها می‌نشیند دوباره طاق‌ها برای نصرت تو قد علم می‌کنند کاغذهای رنگی به شاد باش تو در باد می‌رقصند دوباره همه دیوارهای شهر با سرانگشتانِ احساس چراغان می‌شود. اما… کاش گفتن و شنودن از تو سهم همه ثانیه‌ها باشد و یادآوریت همه دقایق را پر کند و خدمت به تو انگیزه همه حرکت‌ها شود! کاش سینه‌مان صندوق صدقه‌ای شود و قلبمان سکه‌ای نذر سلامتت! کاش دردمان همیشه با توسل به تو آرام گیرد و دستمان جز به دعا برای تو به آسمان نرود، کاش انتظار تو زنگی باشد که از نافرمانیت بازمان دارد! کاش حال و هوای همیشه دلمان به رنگ نیمه شعبان باشد…! 🤍میلاد صاحب الزمان حضرت ولی عصر حضرت مهدی (عج) را تبریک می‌گوییم🤍 @Quranetrat_znu
💠 فضیلت احیاء شب نیمه‌ شعبان ❇️ پیامبر اکرم (ص ) فرمودند: ⬅️ من احیا لیلة العید و لیلة النصف من شعبان لم یمت قلبه یوم تموت القلوب  هرکس شب عید و شب نیمه شعبان را زنده بدارد، روزی که قلب‌ها همه بمیرند، قلب او نخواهد مرد. 📚 وسائل الشیعة، ج۷، ص۴۷۸ @Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
﷽ ♡ویژه برنامه جشن نیمه شعبان♡ 💫محفل انس قرآن کریم هدی ✨️عاشقانه های خدا با من✨️ 🕰یکشنبه ۶ اسفند م
به یاری پروردگار محفل انس هدیٰ مقارن با ولادت حضرت حجت(عج) امروز ساعت ۱۶ در مسجد باقرالعلوم دانشگاه زنجان برگزار می‌گردد. @Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان برگزار می‌کند: کلاس حفظ قرآن کریم هدی "ویژه خواهران" شنبه‌ها و دوشنبه‌ها ساعت: ۱۱:٠٠ تا ۱۲:۳٠ سه‌شنبه‌ها ساعت: ۱۳:۳٠ تا ۱۵:۳٠ هزینه ثبت‌نام در کل دوره: ۵٠ هزار تومان جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید. @Quranetrat_znu_admin @Quranetrat_znu
شناختی چند از شاهکاری تکان دهنده، نوشته‌ی سید مهدی شجاعی. گذر از هجده پرتو این کتاب، سیری است غم افزا. خِطه‌ای خواب‌آلوده از اشک و لالایی جان گداز شب‌هایی که ستارگانش آسمان را تاب نمی‌آورده و خود را به آغوش داغدار زمین می‌سپردند. درد فراق حسین، هستی بیهوش از داغ مصیبت تمامی دنیا را به آتش می‌کشد. در این بین کسی است که درد دو عالم را بی محابا به دوش می‌کشد، کسی که ام المصائب است و تار و پود وجودش به تار و پود وجود حسین گره خورده است؛ آن‌گاه که دیگر نفسی از گرمگاه سینه‌ی برادر بیرون نیامد، تمامی وجود زینب به تاسیان افتاد و آسمان ستاره باران شب‌هایش را شهاب فراگرفت. این غم وجود کوه را می‌طلبد، اما کوه هم در سایه‌ی حضور سینه‌ی ستبر و غم‌ فریب عمه‌ی سادات، هیچ است. آفتاب در حجاب، داستانی است که در پرتو نورِ صبر و استقامت مثال زدنی زینب (س)، کربلایی را روایت می‌کند حماسه آفرین؛ کربلایی که حجاب تمامی دردهایش زینب است، زینبی که هفت آسمان تاب ادراک غم وارده بر وجودش را ندارند... @Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
#معرفی_کتاب شناختی چند از شاهکاری تکان دهنده، نوشته‌ی سید مهدی شجاعی. گذر از هجده پرتو این کتاب، سی
برشی از متن کتاب: این شاید تقدیر شیرین خداست برای تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همه‌ی چشم‌ها را از این وداع آتشناک، بپوشاند. هیچ‌کس تا ابد، جز خود خدا نمی‌داند که میان تو و حسین در این لحظات چه می‌گذرد. حتی فرشتگان از بیم آتش گرفتن بال‌های خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمی‌شوند. هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد که دست حسین با قلب تو چه می‌کند؟ هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد که نگاه حسین در جان تو چه می‌ریزد؟ هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد که لب‌های حسین بر پیشانی تو چگونه تقدیر را رقم می‌زند. فقط آنچه دیگران ممکن است ببینند یا بفهمند این است که زینبی دیگر از خیمه بیرون می‌آید. زینبی که دیگر زینب نیست. تماما حسین شده است. ...و مگر پیش از این، غیر از این بوده است!؟ @Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
#خاک‌های‌نرم‌کوشک۱۳ یک روز مادرش از روستا آمده بود دیدنمان. یک بغچه نان و دو، سه کیلو ماست چکیده و چ
من حامله شده بودم و پدر و مادرم هم آمده بودن شهر، براي زندگی. یک روز خانه پدرم بودم که درد زایمان گرفتم. ماه مبارك رمضان بود ودم غروب . عبدالحسین سریع رفت ماشین گرفت. مادرم بهش گفت: « می خواي چکار کنی؟» گفت: «می خوام بچه ام خونه ي خودمون به دنیا بیاد؛ شما برین اونجا، منم می رم دنبال قابله.» یکی از زنهاي روستا هم پیشمان بود. سه تایی سوار شدیم و راه افتادیم. خودش هم که یک موتورگازي داشت، رفت دنبال قابله. رسیدیم خانه.من همین طور درد می کشیدم وخدا خدا می کردم قابله زودتر بیاید. تو نگاه مادرم نگرانی موج می زد. یک آن آرام نمی گرفت. وقتی صداي در راشنید، انگار می خواست بال در بیاورد. سریع رفت که در را باز کند.کمی بعد با خوشحالی برگشت. «خانم قابله اومدن.: خانم سنگین و موقري بود.به قول خودمان دست سبکی داشت. بچه، راحت تر از آنکه فکرش را می کردم به دنیا آمد، یک دختر قشنگ و چشم پر کن. قیافه و قد و قواره اش براي خودم هم عجیب بود.چشم از صورتش نمی گرفتم. خانم قابله لبخندي زد و پرسید:«اسم بچه رو چی می خواین بگذارین؟» یک آن ماندم چه بگویم.خودش گفت: «اسمش رو بگذارین فاطمه، اسم خیلی خوبیه» قابله، به آن خوش برخوردي و با ادبی ندیده بودم . مادرم از اتاق رفته بود بیرون. با سینی چاي و ظرف میوه برگشت. گذاشت جلوي او و تعارف کرد .نخورد. «بفرمایین، اگه نخورین که نمی شه.» «خیلی ممنون، نمی خورم» مادرم چیزهاي دیگر هم آورد. هرچه اصرار کردیم، لب به هیچی نزد. کمی بعد خداحافظی کرد و رفت. شب از نیمه گذشته بود .عقربه هاي ساعت رسید نزدیک سه. همه مان نگران عبدالحسین بودیم، مادرم هی می گفت:« آخه آدم این قدر بی خیال!» من ولی حرصم و جوش این را می زدم که: نکند برایش اتفاقی افتاده باشد. بالأخره ساعت سه، صداي در کوچه بلند شد.زود گفتم: «حتماً خودشه.» مادرم رفت تو حیاط. مهلت آمدن بهش نداد. شروع کرد به سرزنش. صداش را می شنیدم :«خاله جان! شما قابله رو می فرستی و خودت می ري؟! آخه نمی گی خداي نکرده یه اتفاقی بیفته...» تا بیاید تو خانه، مادر یکریز پرخاش کرد
معبودم! روزی که در آن بین بندگانت داوری می‌کنی،مرا به لقائت خوشحال کن @Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان برگزار می‌کند: کلاس حفظ قرآن کریم شنبه‌ها و دوشنبه‌ها ساعت: ۱۱:٠٠ تا ۱۲:۳٠ سه‌شنبه‌ها ساعت: ۱۳:۳٠ تا ۱۵:۳٠ هزینه ثبت‌نام در کل دوره: ۵٠ هزار تومان جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید. @Quranetrat_znu_admin @Quranetrat_znu
معبودم! حاجتم را برمگردان و طمعم را قرین نومیدی مساز و امید و آرزویم را از خود قطع مکن. @Quranetrat_znu
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان برگزار می‌کند: کلاس حفظ قرآن کریم 💠ویژه برادران شنبه‌ها ساعت: ۱۸:۰۰ تا ۱۹:۳۰ سه‌شنبه‌ها ساعت: ۱۸:۰۰ تا ۱۹:۳۰ هزینه ثبت‌نام در کل دوره: ۵٠ هزار تومان جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید. @Quranetrat_znu_admin @Quranetrat_znu
بالأخره تو اتاق، عبدالحسین بهش گفت:«قابله که دیگه اومد خاله، به من چکار داشتین؟» دیگر امان حرف زدن نداد به مادرم. زود آمد کنار رختخواب بچه. قنداقه اش را گرفت و بلندش کرد. یکهو زد زیر گریه! مثل باران از ابر بهاري اشک می ریخت. بچه را از بغلش جدا نمی کرد. همین طور خیره او شده بود و گریه می کرد. «براي چی گریه می کنی؟» چیزي نگفت.گریه اش برام غیر طبیعی بود. فکر می کردم شاید از شوق زیاد است. کمی که آرامتر شد، گفتم: «خانم قابله می خواست که ما اسمش را فاطمه بگذاریم .» با صداي غم آلودي گفت:«منم همین کارو می خواستم بکنم، نیت کرده بودم اگه دختر باشه، اسمش رو فاطمه بگذارم.» گفتم:«راستی عبدالحسین، ما چاي، میوه، هرچی که آوردیم،هیچی نخوردن.» گفت: «اونا چیزي نمی خواستن.» بچه را گذاشت کنا رمن.حال و هواي دیگري داشت. مثل گلی بود که پژمرده شده باشد . بعد از آن شب، همان حال و هوا را داشت. هر وقت بچه را بغل می گرفت، دور از چشم ماها گریه می کرد. می دانستم عشق زیادي به حضرت فاطمه (س) دارد.پیش خودم می گفتم :«چون اسم بچه رو فاطمه گذاشتیم، حتماً یاد حضرت می افته و گریه اش می گیره.» پانزده روز از عمر فاطمه می گذشت.باید می بردیمش حمام و قبل از آن باید می رفتیم به دنبال قابله. هرچه به عبدالحسین گفتیم برود، گفت: «نمی خواد.» «آخه قابله باید باشه.» با ناراحتی جواب می داد: « قابله دیگه نمی آد، خودتون بچه را ببرین حمام» آخرش هم نرفت.آن روز با مادرم بچه را بردیم حمام و شستیم. چند روز بعد، تو خانه با فاطمه تنها بودم. بین روز آمد و گفت:«حالت که ان شا االله خوبه؟» گفتم:« آره، براي چی؟» گفت:«یک خونه اجاره کردم نزدیک مادرت، می خوام بند و بساط رو جمع کنیم و بریم اون جا.» چشمام گرد شده بود.گفتم: «چرا می خواي بریم؟ همین خونه که خوبه، خونه بی اجاره» گفت:« نه، این بچه خیلی گریه می کنه و شما این جا تنهایی، نزدیک مادرت باشی بهتره.» مکث کرد و ادامه داد:« می خوام خیلی مواظب فاطمه باشی» شروع کردیم به جمع و جور کردن وسایل...
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
﷽ #تمدید_شد 💢ثبت نام سی و هشتمین جشنواره سراسری قرآن و عترت 🖇در بخش‌های: پژوهشی، فناوری و تولیدات
سلام و عرض ادب خدمت مخاطبان محترم کانال کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان تنها ۱۹ روز دیگر تا اتمام زمان ثبت نام در جشنواره سراسری قرآن و عترت دانشجویان کشور باقیست. دوستانی که مایل به شرکت در عرصه های قرآنی هستند، لطفا هرچه سریعتر ثبت نام خود را از طریق لینک نامبرده در اطلاعیه ثبت‌نام انجام دهند. و من الله توفیق🌱
ما در یک کشتی سوار شدیم همگی در یک کشتی برای اهداف گوناگون سوار شدیم. برخی برای اینکه به نان و نوایی برسند برخی برای اینکه از جای خودشان خسته بودند برخی برای اینکه دیدند جماعت به این سمت می‌رود، آمدند و سوار شدند. برخی سودای حکومت داشتند و چند تن با هدف کشتن اهل کشتی سوار شدند. عده‌ای اما... برای رفتن به جزیره‌ای که سال‌های‌سال تعریفش را از پدرانشان سینه به سینه شنیده بودند، مردم را سوار کردند داعیه دار کشتی اینان بودند. برای رسیدن به ساحل امن آرامش قدم برداشتند و با خون خودشان از حمله تمام فرعونیانی که به دنبال نابودی کشتی بودند جلوگیری کردند. چرا؟ برای این که کشتی سالم به ساحل برسد. من اینجا داخل کشتی نظاره میکنم آدمهایی را که پایشان را روی خون جانباختگان گذاشته‌اند و با یک مته کشتی را سوراخ میکنند. ظاهرا یکی از اهل کشتی که دنبال نان و نوا بوده از طولانی بودن سفر خسته شده و نان اینان را دزدیده بود. من نمیدانستم باید چه بکنم تنها چیزی که میدانستم این بود که کشتی اگر سوراخ شود همه باهم غرق میشویم. چند تن از پاسبان‌ها که باید از اموال مردم صیانت میکردند خوابشان برده‌بود. غفلت که آنان را گرفت مردم طعمه طمع‌کاران شدند و حالا مردم عصبانی کشتی را سوراخ میکردند. من صدایم درنمی‌آمد و فقط نگاه میکردم اما عده‌ای گلو پاره میکردند که نکن کشتی را سوراخ نکنید همه غرق میشویم خودتان هم غرق میشوید برخی به خودشان می‌آمدند و دست از سوراخ کردن کشتی برمیداشتند. برخی ولی ول‌کن نبودند. دیکران را نیز تحریک میکردند تا به آنها ملحق شوند. میگفتند اینجوری اعتراض میکنیم این کشتی چه فایده دارد؟ به کجا میرویم؟ سوراخش کنیم بالاخره یک طوری میشود شاید یک کشتی دیگر بیاید و ما را سوار کند. بی صدا اشک میریختم و... شاید میترسیدم شاید هم نه چشمم به خون مردی خشک شده‌بود که جلوی کشتی ایستاد تا توپ کشتی همسایه به آن نخورَد. حرف قشنگش در گوشم زنگ میخورد میگفت به ساحل که برسیم همه چیز تمام میشود. چشم به خون او خشک شده‌بود که زیر پای یکی از همسفران مانده بود. بی‌صدا اشک میریختم اشک من گرم بود. و درخشان... باید جلوی سوراخ شدن کشتی را میگرفتم راهش آگاه کردن بود پس،،، قلم را برداشتم:« به نام نامی الله به یاد خون شهیدان و به چشم‌انداز راه ایشان، به لاله‌ی در خون خفته شهید دست از جان شسته قسم به فریاد آخر به اشک لرزان مادر... من سختی‌های بیشماری تحمل کرده‌ام یکبار دیگر نیز تحمل میکنم صبوری میکنم به حرمت خون او و به زنگ زیبای صدای امیدبخش او به حرمت ایرانی بودنم و نجیب بودنم به حرمت قداست کشورم که از دستبرد نامحرمان در امان بماند... من رای میدهم. من با کشورم مشکل ندارم باضعف مدیریت در آن مشکل دارم به حرف‌های بی فایده بودن رای توجه نمیکنم اگر واقعا فایده نداشت من را از رای دادن منصرف نمیکردند الکی که نیست تا نباشد چیزکی،،، بمان عزیزم کنارم بایست و بگو خون آن مرد را لگدمال نکنند خواهرش در کشتی نشسته... فکر دلش را بکن اگر تو نمیدانی او آگاه است به این که برادرش که بود و لگدشدن خون برادر داغش میزند. به حرمت خواهر و به حقانیت برادر @Quranetrat_znu
(...إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ...)
امام علی علیه السلام : وَإنَّ أفضَلَ قُرَّةِ عَینِ الوُلاةِ استِقامَةُ العَدلِ فِي البِلادِ، وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیَّةِ و إنّهُ لا تَظهَرُ مَوَدَّتُهُم إلّا بِسَلامَةِ صُدُورِهِم. بی گمان برترین چشم روشنی زمامداران برپایی دادگری در کشور و پیدایش دوستی میان مردم است و دوستی آنان جز با پاکی دل هایشان پدیدار نشود. 📚نهج‌البلاغه، نامه53 @Quranetrat_znu
💠جایگاه اطلاعات دینی در بازخوردهای اجتماعی 🔹رهنمای طریق؛ محمدعلی جاودان @Quranetrat_znu
﷽ محفل انس قرآن کریم هدی ✨️عاشقانه های خدا با من✨️ 🕰یکشنبه ۱۳ اسفند ماه ساعت ۱۶ 🕌مسجد باقرالعلوم دانشگاه زنجان موضوع جلسه: تبعیت بر اساس علم آیات مبارک ۱۴۴و۱۴۵ سوره بقره @Quranetrat_znu