eitaa logo
سنگر خادمین الشهدای گیلان
260 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
523 ویدیو
20 فایل
نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ ❤️|خادم باشی... عاشق باشی... مگر دلت آرام میگیرد؟! ➕ سنگر خادمین الشهدای استان گیلان 👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻شهید احمد کاظمی: افتخار کنیم که سربازان سیدالشهدا (ع) هستیم+ صوت 🎙«دل را بسپارید به خدای متعال و متوسل شوید به ائمه (ع) و در راس آنان امام حسین شهید و افتخار کنیم ما سربازان او هستیم و زیر پرچم آیت الله خامنه‌ای این لشکر و سپاه را اداره می‌کنیم که تحویل حضرت مهدی دهیم.» ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
 ملا رشید ریحانی در روستای درگاه شیخان از توابع شهرستان مریوان متولد شد. سایه پدرش کریم ریحانی بر سر وی دیری نپایید و در طفولیت یتیم شد. کودکی را همراه با فقر و تنگدستی همراه برادر و مادرش به سر برد. به تحصیل علوم دینی روی آورد؛ در حجره علوم دینی روستای کانی سانان مریوان مشغول تحصیل بود که بر اثر ترکش گلوله توپ حزب بعث عراق، روز پانرده خرداد 1360 به شهادت رسید. پیکر پاک شهید ریحانی را در زادگاهش به خاک سپردند.   خصوصیات اخلاقی و اجتماعی ملا رشید، پدرش را خیلی زود از دست داد، مادرش وی را بزرگ و پرورش داد لذا به مادرش عاشقانه مهر می ورزید و او را تجسم وفا و فداکاری می دانست، وقتی برای تحصیل علوم دینی مجبور شده بود هجرت کند تنها اندوهش دوری از مادر بود. هرگاه فرصتی دست می داد به زیارت مادرش می شتافت تا از وی درس محبت و صفا و ایمان بیاموزد. هنگام سختی ها صبوری می کرد تا خداوند به واسطه رحمتش دری به روی وی بگشاید و فرجی حاصل شود. نسبت به معلمان و کسانی که بر او حقی داشتند ادای احترام می کرد. خاموشی زینت وی بود و اگر سخن می گفت جز رضای حق تعالی نمی جست. ➕ راهیان نور شهدای گیلان 👇 @RAHIYE_NOOR_GILAN ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
مــــیـــثــم اکـــبـــری: ✅ تهیه و تحویل تانکر آب به خانواده‌ای که مشکل آب داشتند توسط گروه جهادی خادم الشهدا شهید ابراهیم عبدی ضمنا تشکر ویژه از جناب مسئول سازمان اردویی و راهیان نور گیلان جهت تهیه تانکر آب. ✅❤❤❤❤❤❤❤✅ @khadem_shohada_sh_e_a @saghy313 ➕ راهیان نور شهدای گیلان 👇 @RAHIYE_NOOR_GILAN ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
تهیه و تحویل تانکر آب به خانواده‌ای که مشکل آب داشتند توسط گروه جهادی خادم الشهدا شهید ابراهیم عبدی ضمنا تشکر ویژه از جناب مسئول سازمان اردویی و راهیان نور گیلان جهت تهیه تانکر آب. ✅❤❤❤❤❤❤❤✅ @khadem_shohada_sh_e_a @saghy313 @RAHIYE_NOOR_GILAN
📖 🔻 آرزوی علی 📍 از توی چهار باغ پایین قدم زنان راه می رفتیم و باهم صحبت می کردیم. شوخی می کردیم و می خندیدیم. از آرزوهایمان گفتیم، سقف آرزوهایمان کجاست! ➖ ولی علی آرزویی نداشت، یا حداقل آرزوهایش ، شاید هم من حرف هایش را نمی فهمیدم. ➖ علی یگانه دوست صمیمی من بود، محال بود از حال و روز هم بی خبر باشیم، اگر هر کدام مان جبهه می رفتیم باهم نامه نگاری می کردیم. ➖ حرف هایش رنگ و بوی رفتن می داد، حسرت دیدار دوستان مشترکمان را داشت، دوستانی که همگی شهید شده بودند. من هنوز تعلقات مادی داشتم ولی او از حسرت می گفت!! 📙 (برگرفته از کتاب " تاکسی سرویسی برای فاو" خاطرات محمد بلوری از علی اسکندری اورک) ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
💠حق الناس دور تا دور نشسته‌ بوديم‌. نقشه‌، آن‌ وسط‌ پهن‌ بود. حسين‌ گفت‌ «تايادم‌ نرفته‌ اينو بگم‌، اونجا كه‌ رفته‌ بوديم‌ براي‌ مانور؛ يه‌ تيكه‌ زمين‌بود. گندم‌ كاشته‌ بودن‌. يه‌ مقدار از گندم‌ها از بين‌ رفته‌. بگيد بچه‌ها ببينن‌ چه‌ قدر از بين‌ رفته‌، پولشو به‌ صاحبش‌ بدين‌. 🔸کتاب یادگاران، خاطرات شهید حسین خرازی خاطره 9 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
📚 معرفی کتاب شهدایی 🔻 بی قرار ✂️مهدی آمده بود، اما بدون حامد. سمیه چشمش که به مهدی افتاد داغش تازه شد. گفت: «آقامهدی، شما با‌هم رفتید، پس چرا حالا تنها برگشتید؟!» این را گفت و دیگر ساکت شد. گریه امانش نمی‌داد. غیر از غم و اندوه و گریه، شرمندگی هم به چهرهٔ مهدی اضافه شد. او حرفی برای گفتن نداشت. سمیه، زبان گرفته بود و دردهای دلش را با گریه یکی‌یکی می‌گفت؛ آن‌قدر که دیگر صدایش در نمی‌آمد. بعد هم همگی ساکت شدند و نشستند گوشه‌ای. بعد از یکی‌دو ساعت که مهدی کم‌کم شروع کرد به حرف زدن، سمیه پرسید: «دردکشید؟!» مهدی گفت: «نه. به محض اینکه رسیدیم بالای سرش شهید شده بود.» 🔹 🔹 🔹۲۷بعثت 📍۱۸۳ صفحه | ۱۰۰۰۰تومان ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔@RAHIYE_NOOR_GILAN
✔️ نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت: «مادر ! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما...» خلاصه هر چی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به نیازمندان می داد. 🔺یادم هست وقتی هفتم عباس رسید، در دلم آشوبی به پا شد. از بعد هفتم، هر روز صبح ۱۰۰ تومان می دادم و با تاکسی می رفتم مزار شهدا و تا ظهر که پدرش از سر کار بر می گشت، سر مزار می نشستم و با او حرف می زدم. گاهی داد می زدم و گاهی هم جیغ می کشیدم؛ خلاصه اشک و گریه خورد و خوراکم شده بود. 🚩 شهادت: ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ 🎙 راوی: مادر شهید بابایی ➕ راهیان نور شهدای گیلان 👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
📝 برای شهید شدن گاهی یک خلوت سحر هم کافیست... دل که شهید شود، در نهایت انسان شهید میشود... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @RAHIYE_NOOR_GILAN
💠 پس این خورشید تابان چیست که اینجا نشسته؟! روزی حضرت امام باقر علیه السلام با بعضی از اصحاب در مسجد مدینه نشسته بودند. حضرت عملی را انجام دادند که ممکن است شما تعجب کنید، ولی تعجب نکنید که این را خیلی از شیعیان کوچکشان هم دارند (من سراغ دارم). حضرت به آنهایی که آنجا بودند فرمود که من الآن اینجا همین طور که نشسته‌ام مخفی می‌شوم، هرکسی که می‌آید از او سراغ مرا بگیرید، ببینید چه جواب می‌دهد؟ افرادی آمدند و اینها می‌پرسیدند: از ابی ‏جعفر سراغی داری؟ می‌گفتند: نه (امام نشسته بود و آنها نمی‌‏دیدند). ابوبصیر کور وارد شد. حضرت اشاره کرد، فرمود: از این بپرسید. گفتند: ابوبصیر! از ابی‏‌جعفر خبری داری؟ گفت: پس این خورشید تابان چیست که اینجا نشسته؟! این، مقام انسان را نشان می‌دهد که در انسان حس‌هایی وجود دارد که اگر آنها را تربیت کند، چیزهایی را می‌بیند که هیچ بینای سری آن چیزها را نمی‌بیند. 📚 آشنایی با قرآن، ج ۴ ص ۱۹۲ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 🆔@RAHIYE_NOOR_GILAN
🔸مصطفی ردانی‌پور ستاره آسمان نصف‌جهان/ مادری که در قبر خالی فرزندش آرام گرفت اصفهان- راهیان نور- شهید ردانی‌پور می‌گفت: اگر شهید شدم، جنازه‌ام را جلوی در گلستان شهدای اصفهان دفن کنید، ولی پیکر پاکش هیچ‌گاه پيدا نشد. 🔍متن را در ادامه دنبال کنید 👇 https://b2n.ir/117452 ➕ راهیان نور شهدای گیلان 👇 @RAHIYE_NOOR_GILAN ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
➕ راهیان نور شهدای گیلان 👇 @RAHIYE_NOOR_GILAN ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
سید شهاب الدین حسینی، اول فروردین 1331 در روستای کول شهرستان دیواندره به دنیا آمد. پدرش سید سعدالدین از روحانیان مؤمن و متعهد منطقه بود. تحصیلات مقدماتی را از پدرش فرا گرفت و از 10 تا چهارده سالگی را در مدرسه دولتی شهرستان دیواندره تحصیل کرد. پس از آن به کول بازگشت و همراه پدرش به کشاورزی پرداخت و علاوه بر کار کشاورزی از دانش و معلومات پدر روحانی خویش بهره مند می شد. سید سعدالدین وقتی که فرزندش 21 ساله شد درگذشت. مردم روستای کول سیدشهاب الدین را که مبانی فقهی مذهب امام شافعی را آموخته بود بجای پدرش به امامت جمعه و جماعت خویش برگزیدند. ملاشهاب الدین به ارشاد و حمایت مردم پرداخت و آنان را از فساد و تباهی دربار و کانون های مختلف قدرت شاهنشاهی آگاه کرد و روح امید را در دلهای آنان برای برپایی حکومت اسلامی زنده کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای استقرار حکومت جمهوری اسلامی قد برافراشت، با تمسک به آیات واحادیث به مبارزه با گروهک ها پرداخت  و ذهن مردم را از تشکیک های آنان رها ساخت؛ تبلیغات گروهک ها را برای فریب مردم بی اثر ساخت. کردار و گفتار ملاشهاب الدین حسینی سبب شد که گروهک ها و افراد ضد انقلاب نسبت به او کینه عمیق بورزند، او را از منزلش ربودند لیکن پس از دو ماه بر اثر فشار مردم مجبور شدند او را در قبال مبلغ هنگفتی پول آزاد کنند.  وی پس از آزادی از بند گروهک ها باز هم به مبارزه خود علیه آنان ادامه داد، وقتی نامسلمانان منافق عزم او را در مبارزه استوار دیدند و از تهدیدات خود طرفی نیستند. هشتم شهریور 1363 او را دستگیر کرده و به خارج از روستا بردند و با شلیک چند گلوله شهیدش کردند. مردم پس از چند ساعت پیکر پاک در خاک و خون افتاده اش را برداشتند و در مزار روستای کول به خاک سپردند. از شهید شهاب الدین یک فرزند به یادگار مانده است. افکار و خصوصیات اخلاقی و اجتماعی ملاشهاب الدین از کودکی با قرآن کریم انس یافت، در کنار پدرش و دعا و نماز می ایستاد و به صفای دل و روح خود می پرداخت و این انس و صفا را تا پایان عمر خود حفظ کرد. مردم را به راه راست هدایت می کرد، برای جوانان کلاس های درس در مساجد دائر کرده بود و آنان را با قرآن کریم آشنا می ساخت. مردم روستای کول وقتی بر سر چیزی اختلاف می یافتند داوری منصف و محکمه ای عادل داشتند؛ با وجود ملاشهاب الدین این اختلاف ها زیاد طول نمی کشید و زود پایان می یافت. نسبت به کوچک و بزرگ روستا ادای احترام می کرد و مردم نیز او را عزیز و محترم می داشتند از این روی بود که وقتی در بند گروهک ها قرار داشت مردم فقدان او را سخت و ناگوار دیدند و پول های خود را جمع کردند و به منافقان دادند تا وی را آزاد کردند. ملا شهاب الدین در خطبه های نماز علاوه بر توضیح و تبین مسائل دینی، مسائل سیاسی روز را نیز تحلیل می کرد، مردم را به تقوای الهی فرا می خواند، آنان را از محرمات برحذر می داشت و ان ها را وامی داشت که در طبیعت و مسائل آفرینش تدبیر و تعقل کنند، با بیانات زیبا و رسای خود، قیامت و صحرای محشر را برای مردم به تصویر می کشید. ویژگی های مؤمنان را برمی شمرد؛ آنگاه به تشریح مقاصد منافقان می پرداخت و مردم را از فریبکاری آنان پرهیز می داد. روحمان با یادشان شاد. ➕راهیان نور شهدای گیلان 👇 @RAHIYE_NOOR_GILAN ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا