1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾
حی علی الصلاة
التماس دعا🌹
شادی ارواح طیبه ی شهدا،
امام شهدا،
شهدای انقلاب،
شهدای دفاع مقدس،
شهدای مدافع حرم
شهدای مدافع وطن،
شهدای سلامت
و علی الخصوص
💠شهید حاج قاسم سلیمانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در سکوت شب نقش رویاهایت
را به تصویر بکش
ایمانداشته باش به خدایی
که نا امید نمی کند
و رحتمش بی پایان است
🌙 #شب_بخیر 🌙
⚜سبک زندگی قرآنی
🍂به یاد قیامت باشید.🍂
🔶یَومَئذٍ یَصدُرُ النّاس اَشتاتاً لِیُرَوا أعمالَهُم.
(سوره زلزال)
⚡️ترجمه :
در آن روز مردم به صورت گروه هاى پراكنده، از قبرها خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود!
💥در روز قیامت تمام اعمال انسان، از ریز و درشت، به او نشان داده می شود.
✅کمی بیندیشیم!
آیا حاضریم خودمون فیلم کارهای یک روز خودمونو تماشا کنیم؟!!
يا به دیگران نشون بدیم؟!
🍁پس مراقب اعمالمون باشیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠عوامل استجابت دعا حجت الاسلام دکتر رفیعی
Lelghodso-Nahno-Ghademun[192kbps].mp3
10.3M
مداحی حماسی
لقُدسِ نحن قادمونْ ...
🎙حاج میثم مطیعی
کانال کمیل
#دختر_شینا #رمان #قسمت_دهم چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانة ما برگزار شد. مردها تو
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_یازدهم
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می درخشید. بعد از
پشت سر گذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت بخش بود. یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد. اول ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت ها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید و آمد روبه رویم ایستاد. باورم نمی شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچة خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت.»
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانة ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.»
عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.»
خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت
#ادامه_دارد
💢 زیارت پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله در روز شنبه
#سلام_بر_رسول_الله
#شنبه_های_نبوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرکت داماد عراقی، همراهان را غافلگیر کرد!