علیمردانخان متولد ١٢٧١ دهستان چنارود شهرستان چادگان استان اصفهان است که در ۱۷ آذرماه سال ١٣١٣در شهر تهران و زندان قصر به شهادت رسید. ازسرداران بختیاری ایران از ایل چهارلنگ بختیاری در منطقه چنارود فریدن استان اصفهان بود که با ارتش رضاشاه درگیری داشت. علی مردان خان در سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۳ به مدت ۵ سال مبارزه مسلحانه داشت وی از طایفه مَمصالح یا محمود صالح بود که این طایفه از شش تیره بنامهای: اُورَش، مُمجِلاردین (محمدجلال الدین)، آل دَویت (عالی داوود)، آدِگار، قُلی و کافِلی تشکیل شدهاست.
زندگینامه
علیمردان خان در آن زمان در منطقهای که هم اکنون در شمال غرب استان اصفهان و در شهرستان فریدن قرار دارد، در روستایی به نام چهل چشمه زندگی میکرد. همچنین بناهایی در روستای اورگان بنا کرد که امروزه به عنوان یک بنای دولتی در این روستا مورد استفاده قرار میگیرد. اما این روستاها در منطقهای واقع شده که ان را میتوان حد فاصله چهار لنگ و هفت لنگ نامید. در ضمن میتوان اشاره کرد که طایفه ممصالح این مکان را به عنوان ییلاق خود انتخاب کرده و در زمستانها به گرمسیر سردشت خوزستان مهاجرت میکردند.
علی مردان خان فرزند علیقلی خان چهارلنگ پسر محمد علی خان اوّل (که در سال های۱۲۶۷ تا ۱۲۷۱ ه. ق. علیه حکومت ناصرالدین شاه قاجار به مبارزه برخاست) پسر الله کرم خان پسر محمد حسین خان پسر ابدال خان (رهبر قیام بختیاری بر علیه آقامحمدخان قاجار در سال۱۱۹۹ ه. ق) و از نوادگان علیمردان خان اول (نایب السلطنه ایران بعد از نادرشاه و قبل کریم خان زند) از طایفه محمود صالح یکی از شاخههای بزرگ چهارلنگ بود. مادرش بی بی مریم، معروف به سردار مریم بختیاری دختر حسینقلی خان ایلخانی بختیاری بود. بی بی مریم در جنگ اول جهانی که بخشهایی از ایران اشغال و زیر نفوذ نیروهای استعمارگر روسی و انگلیسی قرار گرفته بود؛ علیه نیروهای اشغالگر روس و انگلیس قیام کرد.
پدرش در بین طوایف زیادی از چهارلَنگ و در بین هفت لَنگها نیز جایگاه خاصی داشت و مادر شجاعش بیبی فاطمه به سردار فاطمه بختیاری شهرت داشت. بیبی فاطمه فرزند یکی از سران بختیاری بود که به دست پسران ناصرالدین شاه (سلطان مسعود میرزا ملقب به ظلالسلطان) کشته شد.
دوران جوانی و فعالیت سیاسی
پدرش در جوانی در اثر توطئهای فامیلی وفات یافت. علیمردان خان، کودکی خود را نزد مادر بزرگ مادریش بی بی فاطمه چهارلنگ کیانرثی (دختر علیرضا خان کیانرثی عموزاده محمدتقی خان چهارلنگ اولین ایل خان مقتدر بختیاری و از نوادگان دختری علیمردان خان چهارلنگ محمودصالح (نایب السلطنه)) و همچنین داییهای خود علیقلی خان سردار اسعد و خسروخان سردار ظفر گذراند و به مکتب رفت. در جوانی، از سواران بختیاری در قیام مشروطه بود. در سال ۱۳۰۲ خورشیدی بعد از مجزا شدن طوایف چهارلنگ از هفت لنگ به همراه برادر خود محمد علی خان به عنوان رؤسای این طایفه تعیین گردیدند. علیمردان خان پس از چندی علیه دولت رضاشاه شورید و بختیاری و شمال خوزستان را تصرف کرد، اما نهایتاً با تهاجم ارتش و پا در میانی دیگر خوانینِ بختیاری پس از یکسال جنگ در قهفرخ، فرخ شهر کنونی حاضر به صلح و تسلیم شد و به زندان قصر منتقل گردید.
شهادت
سرانجام در سپیده دم ۱۷ آذرماه سال ۱۳۱۳ خورشیدی و برخلافِ امان نامهای که رضاشاه صادر کرده بود در برابر جوخه اعدام قرارگرفت.
شهادت علیمردان خان تأثیر زیادی بر ایل بختیاری گذاشت تا حدی که دلیریهای او در میدان جنگ به میانِ مثلها و شعرهای بختیاری نیز راه یافت و آهنگسازان برای او ترانه شیرعلیمردان را ساختند.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
شهید والامقام رضا اشراقی
هجدهم فروردین 1341 در نيشابور به دنیا آمد. پدرش ذکرالله، در شرکت راهآهن کار میکرد و مادرش زهرا بود و خانه دار. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
بعد از چند سال خدمت در چهاردهم فروردین 1361 در گزیک بیرجند هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب به شهادت رسید. مزار مطهر او در صحن حرم امام رضا علیه السلام واقع است.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
✨#مولایمن
🍂ای کاش که خواب وصل تعبیر شود
آوازه حُسن تو جهان گیر شود...
🍂بر بام رسیده آفتاب عمرم
ترسم به خدا نیائی و دیر شود...
#امام_زمان
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
زندگینامه آیت الله مدرس
سید حسن طباطبایی زواره مشهور به مدرس در سال ۱۲۴۹ برابر با ۱۲۸۷ قمری در شهر زواره (در قریه سرابه کچو از توابع شهرستان اردستان) از توابع استان اصفهان متولد شد.
سید اسماعیل طباطبایی پدر شهید مدرس که در روستای مزبور به تبلیغات دینی و انجام امور شرعی مردم مشغول بود، برای آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زوارهای قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندی را تجدید و تقویت کند و با دختر سیدکاظم سالار که خدیجه نام داشت (مادر حسن مدرس) و از سادات طباطبایی زواره بود ازدواج کرد. پدر آیت الله مدرس غالباً در سرابه به امور شرعی و فقهی مردم مشغول بود ولی مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش به سر میبردند.
سید حسن پس از مدتی جهت درس خواندن به روستای اسفه (حسین کاظمی) در حومه قمشه نزد پدربزرگاش میرعبدالباقی رفت و پس از درگذشت میرعبدالباقی در شانزده سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت.
تحصیل خود را در علوم دینی در اصفهان، سامرا و نجف در محضر بزرگانی چون آیتالله میرازی شیرازی، صاحب فتوای تحریم تنباکو و … تا درجه اجتهاد ادامه داد؛ آنگاه به اصفهان مراجعت کرده و مشغول تدریس فقه و اصول شد. وی صبحها در مدرسه جده کوچک (مدرسه شهید مدرس) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه میگفت و در روزهای پنجشنبه طلاب را با حکمت نهجالبلاغه آشنا میکرد. تسلط وی به هنگام تدریس در حدی بود که از این زمان به مدرس مشهور گشت. وی همراه با تدریس با حربه منطق و استدلال با عوامل ظلمبه ستیز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت کرد.
آیت الله شهید سیدحسن مدرس در سنین جوانی به مقام رفیع اجتهاد رسید و از لحاظ علمی و فقهی مجتهدی جامع الشرائط، صاحب فتوا و شایسته تقلید بود و هر چند حاضر به چاپ رساله خود نشد، در فقه و اصول و سایر علوم دینی آثاری مفصل و عمیق از خود به یادگار گذاشت.
فعالیت سیاسی آیت الله مدرس
فعالیت سیاسی او با عضویت در انجمن مقدس ملی اصفهان آغاز شد، پس از پایان دوره استبداد صغیر که مقرر شد پنج تن از علمای طراز اول در مجلس دوم مشروطیت حضور پیدا کنند، سید حسن مدرس با تأیید و تأکید علما و روحانیون نجف اشرف و اصفهان به عنوان نماینده مجلس برگزیده شد و پس از واگذاری منزل مسکونیاش در اصفهان برای امور عامالمنفعه راهی تهران شد. به این ترتیب دوران حضور او در پنج دوره پیاپی مجلس شورای ملی (دوره دوم تا ششم) آغاز شد. مدرس که در دوران مشروطیت همراه با علمای بزرگ اصفهان در انجمن ولایتی این شهر عضویت یافته و در دوران موسوم به استبداد صغیر با محمدعلیشاه آشکارا به مخالفت برخاسته بود، فقط از جلسه ۱۹۵ دوره دوم مجلس که در ۲۸ ذیالحجه ۱۳۲۸ منعقد شده بود، به عنوان نماینده در مجلس حضور پیدا کرد.
مدرس با ورود به تهران در اولین فرصت درس خود را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (شهید مطهری کنونی) آغاز و تاکید کرد که کار اصلی من تدریس است و سیاست کار دوم من است.
تبعید سید حسن مدرس
آیت الله سیدحسن مدرس پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ که توسط رضاخان و سید ضیاالدین طباطبایی صورت گرفت، به قزوین تبعید و در آنجا زندانی شد. وی بیش از ۳ ماه در حبس بود و پس از عزل سید ضیاء آزاد شد.
شهادت سیدحسن مدرس
سیدحسن مدرس در سال ۱۳۰۵ مورد سوءقصد قرار گرفت و از ترور جان سالم به در برد. مدرس در جریان قیام نورالله نجفی اصفهانی در دیماه ۱۳۰۵ شمسی در قم علیه اقدامات رضاشاه طی تلگرافی از قیام ایشان حمایت کرد. رضاخان در ۱۶ مهر ۱۳۰۷ وی را دستگیر و به دامغان و مشهد و سپس به خواف تبعید کرد. مدرس ۷ سال در خواف توسط مأموران زیر نظر بود و در ۲۲ مهر ۱۳۱۶ از خواف به کاشمر منتقل شد.
مدرس در شب ۱۰ آذر ۱۳۱۶ برابر با ۲۷ رمضان ۱۳۵۶ (قمری) به طرز مشکوکی درگذشت. گفته میشود در شب دهم آذر ۱۳۱۶ در پایان یک روز از ماه رمضان و در حالی که آیت الله مدرس به انتظار افطار نشسته بود، مأموران شهربانی او را در محل اقامتش با چای مسموم کرده و سپس با عمامهاش وی را خفه کرده و به شهادت رساندند.
قبر مدرس پس از شهریور ۱۳۲۰ و خروج رضا شاه از ایران، توسط اهالی محل مشخص شد. آرامگاه وی در شهر کاشمر واقع است و در سال ۱۳۶۳ شمسی به جای مقبره کوچک قبلی ساخته شد.
شهید رضا محبعلی در 1 مرداد ماه سال 1335 در تهران متولد شد.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس علوم و فنون نظامی ادامه داد و به عضویت ارتش درآمد.
این شهید گرانقدر سرانجام در 11 آذر ماه سال 1363 در سن 28 سـالگی مانورجنگی در علی اباد به شهادت رسید.
مزار این شهید در باغ فیض شهدا قرار دارد.
جانباز شهيد دكتر اكبرعرب زاده درچهارم آذرهزاروسیصدوچهل ویک دراستان کردستان شهرستان بيجار متولد شد. اکبر از استعداد بالایی برخوردار بود و در سن چهار سالگي بدون اينكه آموزش ديده باشد به راحتي تصوير اشخاص واشياء را ميكشيد و حتي قبل از اينكه به مدرسه برود بعضي از كلمات را می خواند. از خردسال با نماز، قرآن و جلسات مذهبي خو گرفت و چندين بار جايزه و تشويقنامه قرآنی گرفت. دوران دبستان و راهنمايي را شاگرد ممتاز شهرستان بود. سال اول يا دوم دبيرستان بود كه سؤالات امتحاني را از زنجان براي مدرسه فرستاده بودند كه دبيران هم در جواب آن سؤالها مانده بودند اما اکبر آن چند سؤآل را به سه طريق جواب داد. با گزارش مدیر مدرسه گروهی براي دیدن او از زنجان به بيجار آمدند و گفته بودند حتما بايد برای اين نوجوان سرمایه گذاری شود. اکبر هيچ وقت اهل خودنمايي نبود و اين موارد را به کسی توضيح نميداد. دوران دبیرستان را با معدل 79/19به پایان رساند. دردوران قبل از انقلاب با روحانيون قم درارتباط بود و برنامههاي راديو و تلويزيون نگاه نمي كرد و تماشای تلویزیون را حرام می دانست، با آن سن کم هر وقت اعلاميههاي امام به دستش ميرسيد بين مردم پخش ميكرد. فارغ التحصیل شدنش مصادف با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها به دستور امام بود. بعد از آغاز جنگ اکبر داوطلبانه به جبهه منطقه اندیمشک رفت و در یازدهم آذر سال شصت ویک درعمليات والفجر مقدماتي شرکت کرد و از ناحيه كمر قطع نخاع شد. پس از چند سال معالجه و درمان جهاد برای اکبر تمام نشده بود این بار علي رغم دردهاي شديد و ناملايمات جسمي با تلاش فراوان در كنكور سراسري سال شصت و شش شركت كرد و با رتبه عالي در رشته پزشكي دانشگاه تهران قبول شد. در دوران تحصيل در دانشگاه نيز توانست نبوغ و استعداد بيهمتاي خود را به اثبات برساند و واحدهای درسی را بدون وقفه و با نمرات عالی می گذراند. بدلیل ادامه درمان و استفاده از تجهیزات پزشکی مورد نیازش به آسایشگاه جانبازان رفت. دوستانش در آسايشگاه تعريف مي كردند بسیار صبور و خوش خلق بود. با وجود اينكه قطع نخاع بود و از ناحیه كليه و دردهاي جسماني زیادی رنج مي برد، اما هيچوقت صدايش رااز حد معمول بلندتر نميكرد. وقتي كه خيلي درد و زجر ميكشيد يا وقتي منتظر ماشين مي ماند تا براي دياليز برود برخلاف ديگران كه بر سر پرستارها و كاركنان داد و فرياد ميكردند، صبور بود و فقط خدا را صدا مي زد. اکبر در محرم سال هفتاد و سه در حالي كه آخرين واحدهاي درسي اش را مي گذراند؛ به علت گسترش عفونتهاي ناشي از مجروحيت دربستر بيماري افتاد و در غروب روز نوزدهم خرداد هنگام اذان مغرب دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد.
خاطراتي از مادراکبر
اكبر از كوچكي آرزوي شغل پزشكي را داشت. با وجود سن كم به قرآن و نماز بسیار اهمیت می داد و به هم سن و سال هاي خود قرآن یاد ميداد. يك روز كه من مشغول قالي بافي بودم دست روي شانهام گذاشت و گفت مادر بلند شو نمازت را بخوان. در آن دنيا نماز است كه به داد تو ميرسد نه دار و قالي.
بعد از اينكه در جبهه به افتخار جانبازي نائل آمد و قطع نخاع شد او را به آسايشگاه جانبازان و معلولان در تهران برديم. هیچوقت خودش را ناراحت نشان نمی داد تا من هم ناراحت نشوم وهميشه توصيه ميكرد كه توكلم به خدا باشد. با آن وضعيت جسمي كه داشت به ما لگرمي مي داد در آن مدت كه روي تخت بستري بود با زحمت و تلاش فراوان درسش را می خواند و جانبازی نمونه بود به همين دليل آيت الله خامنهاي رهبر معظم انقلاب اسلامي شخصاً از ايشان عيادت كردند تا از وضعيت و نيازهايش آگاه شوند. اکبر دست آقا را بوسید و هیچ درخواستی نکرد وگفت: ما براي اين انقلاب كاري نكرديم فقط وظيفهمان را انجام داديم. فقط من خواستم كه پرونده پزشکی اش را از بيجار به تهران منتقل کنند. بعد از مدتي كليههايش از کار افتاد و رفت و آمد من به تهران بیشتر شد. اما بعد از مدت کوتاهی اكبر دعوت حق را لبیک گفت و به فیض به شهادت نائل آمد.
#خـــاطرات_شهدا
دوستانش در آسایشگاه تعریف میکردند که ،
اکبر با وجود اینکه از ناراحتی کلیه مدتها رنج میبرد و مشکلات و دردهای جسمانیاش بیاندازه شده بود اما هیچوقت صدایش را از حد معمول بلندتر نمیکرد و وقتی که خیلی ناراحت بود و زجر میکشید یا اینکه وقتی منتظر ماشین میماند تا برای دیالیز برود و ماشین دیر میکرد برخلاف دیگران که بر سرپرستارها و کارکنان داد و فریاد میکردند اکبر فقط خدایش را صدا میزد .
در سال ۱۳۷۲ مقاومت بدن او در مقابل جراحات و صدمات ناشی از جانبازی به پایان رسید و این در حالی بود که آخرین واحدهای درسی خود را می گذراند و همچنان تلاش خود را برای به پایان رساندن تحصیلاتش میکرد و بالاخره در محرم سال ۱۳۷۳ گسترش عفونتهای ناشی از مجروحیت او را در بستر بیماری انداخت و باعث شد تا زودتر از آنچه تصور میشد پرپر شود....
🌷 شهید اکبر عرب زاده