مداحی آنلاین - ماه ساده گرفتیم آمدنت را .mp3
3.09M
♨️ما ساده گرفته ایم آمدنت را
👌 #پادکست بسیار شنیدنی
🎤مقام معظم رهبری
🎤 #آیت_الله_بهجت
🎤حجت الاسلام #دانشمند
#صاحبنا💚✨
ڪرده ام نذرے چشمانِ تو امسالم را
اَحسنُ الحال نما با نگهٺ حالم را
زده ام دسٺِ تَفأل بہ دلِ دیوانٺ
بہ ظهورِ گـلِ زهرا برسان فالم را
🌷تعجیل در فرج مولامون صلوات
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✨🌹✨
مولاے من
چشم وجودمان
خیره بہ نورِ حضور شماست
و دست استغاثہ
و روے حاجتمان
متوسل بہ درگاهتان
تا خداوند طلعت رشیدتان را
بہ ما بنمایاند.
✋ #السلام_اے_حضرت_عشق
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مداحی آنلاین - بیا دلدار من - جواد مقدم.mp3
5.72M
🍃بیا دلدار من
🍃قرار قلب من
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
دوباره جمعه گذشت و قنوت گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ي کاسه هاي خالی ما
پس از نیامدنت گوشه خیابان ماند
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مداحی آنلاین - جمعه ها دارن میگذرن - میثم مطیعی.mp3
4.69M
🍃الهی منم مو سفیدت شم
🍃تو این ناامیدی امیدت شم
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔸#داستان زیبا از کنترل چشم
✅حتما تا پایان بخوانید👌👌
🔹محسن نوری از دوستان شهید «#احمدعلی_نیّری» تعریف میکند که:
«یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار من هم راه افتادم. راه زیادی نبود از لابهلای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همینطور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم!»
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
📚برگرفته از کتاب «عارفانه»- زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری- ، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ نوزدهم 1396.
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
📚 زندگی به سبک شهدا
🌱 آقا مهدی انس عجیبی با دعا و اذکار داشت
1️⃣ ۲۴ اسفند بود بود و قرار بود فردا به طرف اتوبان العماره بصره حرکت کنیم و در مسیر پلی را تصرف کرده و منفجرش کنیم. مهدی داشت پیش از غروب نصیحت هایش را می کرد.
می گفت: *خدا یادتان نرود* یادم افتاد قبل از عملیات برگه هایی را آماده کرده بود نوشته بود در زمان حرکت «لا حول و لا قوة الا بالله» بخوانیم و د رزمان درگیری «الله اکبر» و «لا اله الا الله» و حالا داشت یاد آوری می کرد
2️⃣پشت سیل بند دجله بودیم بدون هیچ جان پناه و سنگری و بدون مهمات. از زمین و هوا آتش می بارید حتی یک هواپیمای بزرگ آمد بالای سر ما فکر کردیم مسافربری است؛ اما توپولف روسی بود. بشکه های بمب بر سر ما می انداخت. در این گیر و دار آقا مهدی کناری نشسته بود و زانوهایش را بغل کرده بود و لبانش می جنبید
رفتم پیشش گفتم: چه کار کنیم آقا مهدی؟
گفت: ما که اینجا چیزی نداریم فقط خدا را داریم پس صداش کن
3️⃣ دم دمای شهادت هم آیه ای را که موقع سخنرانی می خواند را می گفت و شلیک می کرد: « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه» که یک دفعه تیر خورد و افتاد.
وقتی هم گذاشتیمش روی قایق که برش گردانیم عقب. دستهایش را به حالت دعا گرفته بود بالا و *ذکر می گفت* : یک چیزی مثل «الله الله الحمد لله» که موشک آرپی جی کل قایق را فرستاد هوا و آقا مهدی را رساند به خدا.
راوی: جمشید نظمی؛ هم رزم شهید (مهدی باکری)
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#خاطره_شهید 🎤♥️
به قول سید :" همه میترسند! آدم شجاع کسی نیست که نترسه!
شجاع کسیه که میترسه ولی میگه ؛ خدایا ببین قلبم داره میزنه💓، خدایا ببین دارم میترسم ولی به خاطر تو به ترسم غلبه میکنم🙃✨
میترسم برم اما به خاطر تو میرم! به سمتم گلوله میاد ، میترسم گلوله بزنم ولی به خاطر تو میزنم!
به خاطر تو میزنم چون تو عشق منی ، خدای منی، چون همه ی وجودم برای توئه ...♥️
به ترسم غلبه میکنم و میزنم...
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی : #شهید_مرتضی_عطایی ♡
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs