eitaa logo
کانال کمیل
288 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
71 فایل
سفیرعشق شهیداست و ارباب عشق حسین‌علیه‌السلام وادی عشاق کربلاجایی که ارباب عشق سربه‌باد می‌دهدتا اسرارعشاق را بازگوکند که‌برای عشاق راهی‌جز ازکربلا گذشتن نیست🌷 کپی باذکرصلوات برمهدی عج eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
مشاهده در ایتا
دانلود
بيستم بهمن ماه، بچه‌ها آماده حمله مجدد به منطقه فكه ‌شدند. صبح، يكي از رفقا را ديدم كه از قرارگاه مي‌آمد پرسيدم:"چه خبر؟" گفت: "الان بيسيم‌چي گردان كميل تماس گرفته بود و گفت شارژ بيسيم من داره تموم ميشه،خيلي از بچه‌ها شهيد شدن، براي ما دعا كنين، به امام هم سلام برسونيد و بگيد ما تا آخرين لحظه مقاومت مي‌كنيم". با دلي ‌شكسته و ناراحت گفتم:"وظيفه ما چيه، بايد چيكار كنيم؟" گفت: "توكل به خدا، برو آماده شو كه امشب مرحله بعدي عمليات آغاز مي‌شه." غروب بود كه بچه‌هاي توپخانه ارتش با دقت تمام خاكريز‌هاي دشمن را زير آتش گرفتند و گردان‌ها بار ديگر حركت خودشان را شروع كردند و تا نزديكي كانال كميل و حنظله پيش رفتند، تعداد كمي از بچه‌هاي محاصره شده توانستند در تاريكي شب از كانال عبور كنند و خودشان را به ما برسانند. ولي اين حمله هم ناموفق بود و به خط خودمان برگشتيم. در اين حمله و با آتش خوب بچه‌ها بسياري از ادوات زرهي دشمن منهدم شد. صبح روز بيست‌ويكم بهمن هنوز صداي تيراندازي و شليك‌هاي پراكنده از داخل كانال شنيده مي‌شد. به خاطر همين مشخص بود كه بچه‌هاي داخل كانال هنوز مقاومت مي‌كنند. ولي نمي‌شد فهميد كه پس از چهار روز با چه امكاناتي مشغول مقاومت هستند. غروب امروز پايان عمليات اعلام شد و بقيه نيروها به عقب بازگشتند. يكي از بچه‌هايي كه ديشب از كانال خارج شده بود را ديدم مي‌گفت: "نمي‌دوني چه وضعي داشتيم، آب و غذا كه نبود مهمات هم که كم، اطراف كانال هم پُر از انواع مين ، ما هم هر چند دقيقه تيري شليك مي‌كرديم تا بدونن ما هنوز هستيم. عراقي‌ها هم مرتب با بلندگو اعلام مي‌كردن "تسليم شويد". لحظات غروب خورشيد بسيار غمبار بود، روي بلندي رفتم و با دوربين نگاه مي‌كردم. انفجارهاي پراكنده هنوز در اطراف كانال ديده مي‌شد. دوست صميمي من ابراهيم آنجاست و من هيچ كاري نمي‌تونستم انجام بدم.آن شب را كمي استراحت كردم و فردا دوباره به خط بازگشتم. 👇 @RMartyrs
عراقي‌ها به روز بيست‌و دو بهمن خيلي حساس بودند لذا حجم آتش آنها بسيار زياد شده بود به طوري كه خاكريزهاي اول ما هم از نيرو خالي شده بود و همه رفته بودند عقب. با خودم گفتم: "شايد عراق مي‌خواد پيشروي بكنه. اما بعيده، چون موانعي كه به وجود آورده جلوي پيش‌روي خودش را هم مي‌گيره". عصر بود كه حجم آتش كم شد، با دوربين به نقطه‌اي رفتم كه ديد بهتري روي كانال داشته باشه. آنچه مي‌ديدم باوركردني‌ نبود. از محل كانال سوم فقط دود بلند مي‌شد و مرتب صداي انفجار مي‌آمد. سريع رفتم پيش بچه‌هاي اطلاعات‌عمليات و گفتم: "عراق داره كار كانال رو يه سره مي‌كنه"، آنها هم آمدند و با دوربين مشاهده كردند. فقط آتش و دود بود كه ديده مي‌شد.  اما من هنوز اميد داشتم. با خودم گفتم :ابراهيم شرايط بسيار بدتر از اين را هم سپري كرده . اما وقتي به ياد حرفهايش قبل ازشروع عمليات افتادم دلم لرزيد.  بچه‌هاي اطلاعات به سمت سنگرشان رفتند و من دوباره با دوربين نگاه مي‌كردم. نزديك غروب بود. احساس كردم از دور چيزي پيداست و در حال حركت است. با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملاً مشخص بود. سه نفر در حال دويدن به سمت ما بودند. در راه مرتب زمين مي‌خوردند و بلند مي‌شدند. آنها زخمي و خسته بودند و معلوم بود كه از همان محل كانال مي‌آيند. فرياد زدم و بچه‌ها را صدا كردم. با آنها رفتيم لب خاكريز و از دور آنها را مشاهده مي‌كرديم. به بچه‌هاي ديگر هم گفتم تيراندازي نكنيد. 👇 @RMartyrs
میان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند. به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا مي‌آييد؟ حال حرف زدن نداشتند يكي از آنها آب خواست. سريع قمقمه را به او دادم. يكي ديگر از شدت ضعف و گرسنگي بدنش مي‌لرزيد. ديگري تمام بدنش غرق خون بود. كمي كه به حال آمدند گفتند: "از بچه‌هاي كميل هستيم" با اضطراب پرسيدم: "بقيه بچه‌ها چي شدند؟" در حالي كه سرش را به سختي بالا مي‌آورد گفت: "فكر نمي‌كنم كسي غير از ما زنده باشه". هول شده بودم. دوباره و با تعجب پرسيدم:"اين پنج روز، چه جوري مقاومت ‌كردين؟" حال حرف زدن نداشت. مقداری مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: "ما كه اين دو روزه زير جنازه‌ها مخفي شده بوديم اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشته بود" دوباره نفسي تازه كرد و با آرامي گفت:"عجب آدمي بود! يه طرف آرپي‌جي مي‌زد يه طرف با تيربار شليك مي‌كرد. عجب قدرتي داشت"، يكي ديگر از آن سه نفر پريد تو حرفش و گفت: "همه شهدا رو ته كانال كنار هم مي‌چيد. آذوقه و آب رو پخش مي‌كرد، به مجروح‌ها مي‌رسيد. اصلاً اين پسر خستگي نداشت". گفتم: "مگه فرماند‌ها و معاونهاي دو تا گردان شهيد نشدن؟ پس از كي داري حرف مي‌زني؟" گفت: "يه جووني بود كه نمي‌شناختمش، موهاش كوتاه بود و يه شلور كُردي پاش بود" يكي ديگر گفت: "روز اول هم يه چفيه عربي دور گردنش بود، چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي مي‌كرد و روحيه مي‌داد" داشت روح از بدنم جدا می‌شد. سرم داغ شده بود. آب دهانم راقورت دادم. اينها مشخصاتِ ابراهيم بود. با نگراني نشستم و دستهایش را گرفتم و گفتم: "آقا ابرام رو مي‌گي درسته؟ الان كجاست؟"  گفت: "آره انگار يكي دو تا از بچه‌ها آقا ابراهيم صِداش مي‌كردن" دوباره با صداي بلند پرسيدم: "الان كجاست؟" يكي ديگر از آنها گفت: "تا آخرين لحظه كه عراق آتيش رو سر بچه‌ها مي‌ريخت زنده بود. بعد به ما گفت: عراق نيروهاش رو برده عقب حتما مي‌خواد كانال رو زير و رو كنه شما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بلند شيد بريد عقب، خودش هم رفت كه به مجروح‌ها برسه و ما اومديم عقب".يكي ديگه گفت: "من ديدم كه زدنش، با همون انفجارهاي اول افتاد روي زمين". بي‌اختيار بدنم سُست شد. اشك از چشمانم جاري شد. شانه‌هایم مرتب تكان مي‌خورد. 👇 @RMartyrs
ديگر نمي‌تونستم خودم رو كنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه مي‌كردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور شد. از گود زورخانه تا گيلان غرب و...  بوي شديد باروت و صداهاي انفجار همه با هم آميخته شده بود. رفتم لب خاكريز و مي‌خواستم به سمت كانال حركت كنم. يكي از بچه‌ها جلوي من ايستاد و گفت:"چيكار مي‌كني؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنمي‌گرده. نگاه كن چه آتيشي دارن مي‌ريزن". آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردن. همه بچه‌ها حال و روز مرا داشتن. خيلي‌ها رفقايشان را جا گذاشته بودن. وقتي وارد دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه مي‌گفت: اي  از  سفر برگشتگان     كو شهيدانتان،كوشهيدانتان   صداي گريه بچه‌ها بيشتر شد. خبر شهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچه‌ها پخش شد. يكي از رزمنده‌ها كه همراه پسرش در جبهه بود پيش من آمد و گفت: "همه داغدار ابراهيم هستيم. به خدا اگر پسرم شهيد مي‌شد. اينقدر ناراحت نمي‌شدم . هيچكس نمي‌دونه كه ابراهيم چه انسان بزرگي بود". روز بعد همه بچه‌هاي لشگر را به مرخصي فرستادند. ما هم آمديم تهران، ولي هيچكس جرأت ندارد خبر شهادت ابراهيم را اعلام بكند. اما زمزمه مفقود شدنش همه جا پيچيده. @RMartyrs
31.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊به یاد شهدای کانال کمیل 🕊 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخواهم برایت بنویسم اما نمی توانم هی کلمات را بالا و پایین میکنم خیره شده ام به نوشته ها به دلم نمی نشیند حیف است با این قلم ناشی به وصف تو بنشینم کاش قلمم قدرت داشت تا بگویم از مردانگیت از پهلوانیت در روزگاران قدیم و از مرام و مهربانیت  در این روزگار دوست و برادر شهیدم ابـــــــراهیم سلام... سلام بر تو که نازدانه ی خدا هستی... چرا که خدا هوادار توست چرا که هرکس تو را میخواند تو فورا جوابش میدهی و چه بسیار خواهش ها و خواسته هایی که فقط با رو انداختن به تو ای عزیز برای من سهل و آسان شد...  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
ابراهیم!  راز گمنامیت در چیست که اینچنین در اوج گمنامی می درخشی و در قلب های دوستانت عشقی آتشین برپا میکنی؟! ابراهیم! نزد پروردگار دعایم کن ابراهیم ! حال و روز دنیایم خوش نیست بدجور زمین گیر شده ام نه!!! اصلا تقاضای آسمانی شدن ندارم...! اما میخواهم مثل گذشته دستم را بگیری و روی همین زمین از این میدان مین عبورم دهی اما رهایم نکن...!!! دستم را بگیر تا من خود پرواز بیاموزم اما برای اوج گیری ام به آسمان یا تند شدن قدم هایم بر زمین نیازمند یک سفرم یک سفر  از جنس صفا و عشق روحانی ابراهیم تو خود میدانی مقصود دلم را پس مثل گذشته باز به تو پناه آورده ام که تو خود واسطه ای بین من و خدایم هستی برادرم ابراهیم.... سلام من روسیه را به ارباب برسان.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
دلنوشت:  والله که شهر بی تو مرا حبس میشود          آوارگـــی کــوه و بـیابانم آرزوســـــت... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا