همیشه یه اتفاقی میوفته که ثابت کنه گذشته وجود داره و ردشون از زندگیم پاک نمیشه.
بعضی شبها، غم فقط برام یه حس نیست؛ دنیایی تاریکیه که توش غرق میشم و سردرگمی تنها چیزیه که من رو میبلعه.
دنیا با بی رحمی چیزایی که دوسشون داری رو ازت میگیره و حتی زمانی برای گریه کردن هم بهت نمیده
توی این دنیای خاکستری، من و اون تنها کسایی هستیم که تنهایی همدیگه رو درک میکنیم.
بزار آهنگ کار خودشو بکنه، چون اگه قطعش کنی فقط فکر و خیاله که باید باهاش زندگی کنی.
دیدی که با بزرگ شدنمون چقدر همه چیز تغییر کرد عزیزم؟ دیگه نه من اون دختریم که میتونی مجبورش کنی مثل خودت زندگی کنه، نه تو اون کسی که زندگیش رو دست افکار پوسیده بقیه میده؛ ولی هنوزم توی چشمات اون دختر کوچولو غمگینی که آرزوهاش رو خاک کرد رو میبینم، همون دختر کوچولویی که منم توی چشمام دارمش.
وقتی میدیدمش انگار گذشته خودم جلوی چشمام بود؛
اون منِ گذشته بود و من از فردی که توی گذشته بودم متنفر.
Four men in uniform
To carry home my little soldier
"What could he do? Should have been a rackstar"
But he didn't have the money for a guitar
"What could he do? Should have been a politician"
But he never had a proper education
"What could he do? Should have been a father"
But he never even made it to his twenties
What a waste
Army dreamers
0:36