eitaa logo
رآدیو سکوت .
331 دنبال‌کننده
97 عکس
4 ویدیو
0 فایل
- نجات‌دهنده کجا بود باباجان ؟ ما پناهنده‌ای بیش نبودیم؛ به دو چشمونِ سیاهش، به کنج‌و پستوهای کُتب، چايِ امام‌رضا، قهوه، قلم، امید، دستای مامان، موسیقی، لبخندِ بابا، طلوعِ آفتاب، حسین و حسین و حسین. ` هوای زیستن، یا رب! چنین سنگین چرا باید ؟
مشاهده در ایتا
دانلود
یحتمل اگه خودکار بودم یهو وسط نامه نمی‌نوشتم، اگه نهنگ بودم می‌زدم تو ساحل، اگه موج بودم خودمو به صخره‌ها می‌کوبیدم، میز بودم پر از گَرد و خاک می‌شدم، پرنده بودم پرواز کردن یادم می‌رفت، اسب بودم پاهام می‌شکَست، ستاره بودم سقوط می‌کردم، درخت بودم خشک می‌شدم. اما حال انسانم و ملزمِ به امیدوار بودن و ادامه دادن نیز.
راهنمایی اینا که بودم، کلم داغ که بود، فکر میکردم -خفن- بودن اینطوریه که بتونم همه چیزو پیشبینی کنم، هیجان‌زده نشم و همیشه خونسردیم رو حفظ کنم، همه چیز رو بدونم. خب نمیشد. چون آدم بودم. با ضعف‌ها و محدودیت‌های انسانیم. پس گفتم حداقلش تظاهر میکنم که همه‌چیزو میدونم، که همیشه خونسردم و چیز خاصی حس نمی‌کنم. برای سرکوب احساسات و هیجانم همیشه میگفتم خب که چی؟! واسه اینکه نشون بدم خیلی حالیمه، حداقل نسبت به اطرافیانم، کم حرف می‌زدم و وقتایی که منت می‌گذاشتم و لب از لب می‌گشودم، کلمات غریب و کتابی و جملات فسلفی حاصل از ساعت‌ها نشخوار ذهنیم، می‌چکید بیرون و همه کیف میکردند و من از کیف اونها در باطن عنان از کف میدادم و فکر می‌کردم که حالا چه خبره! ولی من حواسم نبود که آدم متظاهر و دروغگو همیشه باید اول از همه به خودش دروغ بگه و برای خودش نقش بازی کنه و وقتی این دروغ رو باور کردم، همه چیز رنگ باخت. دقیقا همونطوری که از بیرون دیده می‌شدم انگار. خاکستری. و حالا دیگه مهمونی‌ها مثل قبل کیف نمیده. عیدا مثل قبل مبارک نیست. رمضان مثل سال‌های قبل کریم نیست. زیارت‌ها قبول نیست. چای لب‌سوز نیست. ناپلئونی سبک زندگی نیست. ماچ‌ها آبدار نیست. بغل‌ها گرم نیست. و...
من از میانِ تمامیِ حروف الفبا، فقط سوادِ میم و الف را داشتم که آن هم به آغوشم نیفتاد و شد بغض. اما تو، عزیزِ غریبه‌ی آشِنا، تو خوب بلد بودی "آنها"، "فراموشی" و "رفتن" را بخوانی. تو سواد همه چیز را داشتی اما من فقط سوادِ 'تو' و 'ما' از میانِ خطوط متونِ زندگی را. چه ساده و حماقت‌وار بود ... من یا تو ؟
فهمیده‌ام هیچ فایده‌ای نداشته، من هرچقدر می‌کوشیدم نقص‌هایم را پاک کنم، و حتی وقتی پاک می‌کردم هم نیز، باز در دیده‌های تو هنوز با همان‌ها شناخته می‌شدم و هیچ‌وقت دست از کوفتنِ آن‌ها بر سرم برنمی‌داشتی. هیچ‌وقت .
غم، دزد بود. غم می‌دزدید. سرعتِ عمل را، کلمات را، لبخندی اصیل را، برقِ چشم را، خنده‌های خالصانه و شاد را. غم شادی را در استخرِ اشک‌هایش خفه می‌کرد. غم تمام تار و پود را می‌دزدد. آدم‌های دورت را می‌دزدد. اگر زورش برسد امید را هم به غارت می‌برد. به هرچه دست می‌زند همان را آبی می‌کند، در پستوی چشم‌ها و بینِ خط‌های کفِ دست زندگی می‌کند و هیچ‌وقت، هیچ‌وقت تو را ترک نمی‌کند فقط اجازه می‌دهد به او و وجودِ جانکاه و نفس‌گیرِ بغضش خو کنی. غم‌دزدیده‌ام باوان، غم‌دزدیده‌ام . غم و دوستانش؛ بیماری، دلتنگی، درد و رنج همگی دزدند اما تو، غمِ آبیِ من، از همه دزدتر بودی. از همه.
رآدیو سکوت .
ح ر ف ، ن ا ک _ حرف‌ناک/ پرحرفی از سرِ رنج و غم یا شاید هم خستگی ، زبانِ بدون کنترل ، بیانِ حس‌های د
غ م ، د ز د ی د ه _ غم‌دزدیده/هر آنچه بود غم به غارت برد ، اندوه‌بار ، وضعیتِ پس از یک ضربه‌ی عاطفیِ بزرگ که فرد احساس می‌کند سرمایه‌های عاطفی‌اش توسط غم به تاراج رفته است ، زندگیِ آبی‌رنگ . «من غم‌دزدیده‌ام.»
رآدیو سکوت .
بهم میگه: «وای فلانی هزار و چهارصد زده چنلشو!» در جواب شونه بالا می‌ندازم و میگم: «یعنی دو سال پیش د
یادمه یه بار که چت باکسم رو با هوش‌مصنوعی باز کردم و کنارم نشسته بود، سریع و تند تند شروع کردم به پاک کردنِ چت‌ها چون نمی‌خواستم آشنا بشه با ورژنِ منِ خیلی غمگین‌تر. خودش، جهتِ احترام، نگاهشو انداخت رو کنجِ سقف و بعد با صدایی غم‌زده گفت: «دیوونه، من که قضاوتت نمی‌کنم.» و من ازون روز متداولا دارم اینو با خودم تکرار می‌کنم تا شاید بتونم به خودم بفهمونمش و هر سِری هم می‌ریزم به هم. کاش آدم‌ها این جمله رو بیشتر به هم بگن، کاش الکی و نابِجا دست نزنن به امرِ بزرگِ «قضاوت» که کارِ تو، آدمک، نیست. نیست. نیست .