رآدیو سکوت .
- چاره چیه؟ + مامان. مامان. مامان.
- این احوال را ببین ..
+ بوالعجبکاری، پریشانعالمی، صعبروزی .
وقتی دردی رو داروها و پزشکها نمیتونن درمان کنن، باید از فردِ تو آیینه بپرسی: چه چیزی رو سالهاست بیصدا بر دوش میکِشی عزیزِ بیچارهی من ؟
رآدیو سکوت .
رختهای خود را، به من بسپارید. در دلم بسیار رخت میشویند.
نه عزیزم، فهمیدم، مسئلهای نیست. فقط میشود یک آن بروم گلها را با اشکهایم آبیاری کنم ؟
تو برگهی ارزیابی اولیه نوشته بود: «مشکل خاصی ندارم، فقط باید با کسی حرف بزنم». ازش پرسیدم: نوشتی مشکلی نداری، پس چرا اینجایی؟ گفت: «میخوام داستان ادامه دادنهامو برای کسی تعریف کنم. من قهرمان زندگیمام، اما نیاز دارم کسی ببینه قهرمان بودنمو. اومدم که برات تعریف کنم چقدر خوب دووم آوردم.»
-روزمرگیهاییکرواندرمانگر
رآدیو سکوت .
زندگی که سر ناسازگاری برمیدارد؛ من نه شمشیر دارم، نه گیتاری که انگشتانم با عصبانیت بر تارهایش بخراش
شرایط وخیم است، میدانم. میگویم خوبم اما نیستم و میدانی. میدانم و میدانی که روحم نیز رو به موت است. فقط برایم کتاب با فنجانی چای بیاور. قول میدهم زنده شوم. قول میدهم. میآوری؟
رآدیو سکوت .
شاید برات فقط یه نیمکت وسطِ جادهی لایتناهیت بودم که روش استراحت کنی و من عاشق چشمهای پر از ستارهت
من به نوعی مازوخیسم دارم، یعنی میدانم باز مرا خواهی شکاند، مرا باز ترک خواهی کرد اما همچنان دو دستم را باز میکنم و به سمتت میدوم، همانندِ کسی که به وطن رسیده. و باز میشکنی، میشکنم. باز میروی، من هم فقط رنج رفتنت را بر خطوطِ کاغذ میچسبانم .
رآدیو سکوت .
اگر هنوز یکی از عزیزانِ خود را از دست ندادهاید، چند دقیقهای در آئینه به چهرهو چشمهای بیغمِ خود
من بیش از اینکه از مرگ خود بترسم، نگرانِ آشفتگی و دلپریشانیِ اطرافیانم. نگرانِ مکافات و غمی هستم که گریبانِ عزادارانم را میگیرد. هروقت به مرگ خویش فکر میکنم، فقط تصویری از صورتِ رنگ پریدهی مادر و شانههای خمیدهی پدر و زندگیِ اطرافیانم با کولهباری از غم برایم ترسیم میشود.
رآدیو سکوت .
وقتی دردی رو داروها و پزشکها نمیتونن درمان کنن، باید از فردِ تو آیینه بپرسی: چه چیزی رو سالهاست ب
انسانهای فهیم، عاقل، قدرشناس، قوی، مهربان، خوشقلب، ملایم، محافظهکار و بسیار با درک؛ انسانهایی دردمند بودهاند. انسانهایی که از دلِ درههای عمیقِ زندگی خود را بیرون کشاندهاند و دچار فقدان و از همگسیختگی شده بودهاند، انسانهایی که لحظاتی با شانههای خمیده و خیره به کنجِ دیوار به فلاکتِ پیشرویشان فکر کردهاند و بعد، از آن گذر کردهاند، انسانهای غمگین. انسانهای صبور، با آن لبخندهای غمچشیده و مهربان. انسانهای صبورِ خسته. آنهایی که فهمِ عمیقی از زندگیشان داشتهاند، قوی بودهاند نه چون توانستند، چون «ادامه» دادند. بله، زیباترین آدمها هستند. و قطعا دست یافتن به این زیبایی، عزیزم، اتفاقی نبوده است.
رآدیو سکوت .
تو بخند. به صحنههای مسخرهی فیلمِ «مستربین»ی که بابات با دیدنش قهقهه میزنه، بخند و تا ثانیه آخرش ب
مادربزرگ پولا و طلاهاشو میچپوند لای پَرای بالش، نه که بالش از گاوصندوق امنتره، چون آدمیزاد چیزهای مهم و ارزشمند زندگیش تا وقتی پیشِ خودشن احساس آرامش و امنیت میکنه. بعد تو میذاری میری و به طور تعجبآوری توقع داری خم به ابروهای من نیاد ؟
رآدیو سکوت .
دین گفت، "وقتی کنار تو هستم، ستارهها، ستارهترند و میناها، بنفشتر." امیلی و صعود`
«اتفاق شکوهمندی حاصل نشد مگر آنکه کسانی به جرات باور کردند که در درون آنها چیزی برتر از آنچه که به نظر میآید وجود دارد.»
اول عاشقِ خودت باش`