eitaa logo
32 دنبال‌کننده
2هزار عکس
429 ویدیو
656 فایل
برای دادن نظرات پیشنهادات تبادلات به این آیدی های زیر پیام دهید 💐
مشاهده در ایتا
دانلود
تاحالا دیدی پیاز کرم داشته باشه؟😒 نه، چون ده تا لایه چادر سرش کرده اما سیب زمینی خاک ‌بسر با یه لا پیرهن نازک همش کرم داره!!😶 ﭘﺲ ﺧﻮاﻫﺮﻡ پیاز باش...📿 𖣐𖣘𖣐𖣘𖣐𖣘𖣐𖣘𖣐𖣘𖣐𖣘 ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @Rahbarm_fa🦋
⛔ تأیید بی‌حجابی در فضای مجازی ممنوع علیه‌السلام فرمودند: ✅ مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحاً كانَ شَریكاً فیهِ. آنکه گناهی را تحسین و تأیید کند، در آن گناه شریک است. 📚کشف‌الغمّه، ج2، ص349 @Rahbarm_fa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جعفر دست های زینب را در دستش گرفت و ناخنهای کبودش را بوسید. زیر ناخن هایش همه سیاه شده بود. دو دکتر آنجا ایستاده بودند از یکی از دکترها که سن و سالش بیشتر بود پرسیدم دخترم خیلی زجر کشیده بود؟ جواب داد: به خاطر جثه ضعیفش با همون گره اول خفه شده و به شهادت رسیده. مطمئن باشید که به جز خفگی همان لحظات اول هیچ بلایی سر دختر شما نیومده. دکتر جوانتر ادامه داد دختر شما سه شب پیش یعنی اولین شب مفقود شدنش به شهادت رسید منافقین او را با چادرش خفه کرده بودند که عملاً نفرت خودشان را از دختر های با حجاب نشان بدهند. چند نفر از آگاهی و سپاه آنجا بودند آنها از ما خواستند که به خانه برگردیم و جنازه زینب برای انجام تحقیقات و تکمیل پرونده در پزشک قانونی بماند. مسئول آگاهی به جعفر گفت باید صبور باشید ممکنه تحقیقات چند روز طول بکشه و تا آن زمان باید منتظر بمونید. به سختی از زینبم جدا شدم دخترم در آن سردخانه سرد و بی روح ماند و ما به خانه برگشتیم وقتی به خانه رسیدیم درِ خانه باز بود و دوستان و همسایگان در خانه بودند. صدای صوت قرآن تا سر کوچه شنیده می‌شد مادرم وسط اتاق نشسته بود و شیون می کرد زنها دورش حلقه زده بودند. شهلا و شهرام خودشان را توی بغل من انداختند آنها را آرام کردم و گفتم زینب به آرزوش رسید. زینب دختر این دنیا نبود دنیا براش کوچیک بود خودش گفت خانه ام را ساختم باید بروم. شهلا و شهرام با ناباوری به من نگاه می کردند مادرم نگران بود نگران از اینکه شاید من شوکه یا افسرده و دیوانه شدم. اما من سالم بودم و سعی می کردم به خواست دخترم عمل کنم خانه را مرتب کردم و وسایل اضافی را جمع کردم میخواستم مراسم سنگینی برای زینب بگیرم. جعفر نمی‌توانست من را درک کند اما چیزی هم نمی‌گفت از مهران خواستم هر طور شده خبر شهادت زینب را به مهری و مینا و مهرداد برساند. پیدا کردن مهرداد سخت بود. مهران به بیمارستان شرکت نفت آبادان تلفن کرد و از دوستای مهری و مینا که آبادان بودند خواست تا به شوش بروند و بچه ها را پیدا کنند و خبر شهادت زینب را به آنها بدهند. دلم می خواست همه بچه ها در تشییع جنازه و خاکسپاری خواهرشان باشند
🍓 آقای حسینی در نماز جماعت شهادت زینب را اعلام کرد و گفت :زینب دختر ۱۴ ساله ی دانش آموز به خاطر عشقش به امام و انقلاب مظلومانه به دست منافقین به شهادت رسید. بعد از این سخنرانی منافقین تلفنی و حتی با نامه، آقای حسینی را تهدید کردند. چندین پلاکارد شهادت از طرف سپاه و بسیج و بنیاد شهید و جامعه زنان و آموزش و پرورش آوردند و به دیوارهای خانه زدند. هر روز تعدادی از شهدای فتح المبین را به اصفهان می فرستادند آقای حسینی از ما خواست که کمی صبر کنیم و زینب را با شهدای فتح المبین به خاک بسپاریم. من از خدا میخواستم که دخترم بین شهدای جبهه و بر روی دستهای مردم تشیع شود در چند روزی که منتظر آمدن بچه ها و اجازه خاکسپاری زینب بودیم، چندین خانواده شهید که عزیزانشان به دست منافقین شهید شده بود برای دیدن ما آمدند. مثل خانواده پیرمرد بقالی که جرمش حمایت از جبهه بود و عکس امام را در دکانش زده بود. دیدن این خانواده‌ها موجب تسکین دل جعفر بود وقتی میدید که فقط ما قربانی جنایت های منافقین نبودیم و کسانی هستند که درد ما را بفهمند آرام می شد. عکس و وصیت نامه زینب را چاپ کردیم و به کسانی که به دیدن ما می‌آمدند می‌دادیم. شهرام و شهلا از مردم پذیرایی می کردند. همکلاسی های زینب و دوستانش هر روز به خانه ما می‌آمدند زینب بین بچه‌های مدرسه و معلم هایش محبوبیت داشت رفتنش دل همه را سوزاند. بعد از تماس مهران با بیمارستان شرکت نفت آبادان بین دخترها غوغایی شده بود خیلی از دوستان مینا و مهری زینب را می‌شناختند. آنها به مهران قول دادند که بچه‌ها را پیدا کنند و به اصفهان بفرستند. آنها محل دقیق خدمت مینا و مهری را نمی دانستند. فقط اطلاع داشتند که در یکی از بیمارستان‌های شوش مشغول امدادگری هستند. سلیمه مظلومی و معصومه گزنی اول به اهواز رفتن از هلال احمر و ستاد «اعزام نیرو» پرسش و جو کردند و آدرس دختر ها را گرفتند و به شوش رفتند. آنها مهری و مینا را پیدا کردند و خبر شهادت زینب را دادند. کار دنیا همیشه بر عکس است. ما از شاهین شهرِ اصفهان که کیلومتر ها از جبهه دور بود، به مهری و مینا که در منطقه عملیاتی و مرکز خطر بودند خبر شهادت خواهرشان را دادیم. مهری و مینا همراه چند تا از دوستانشان به شوش رفته بودند و در عملیات فتح المبین امدادگری می‌کردند. بچه ها بعداً تعریف کردند که خبر شهادت زینب در شاهین شهر همه کسانی را که در بیمارستان بودند تکان داده. زینب از همه آنها جلو افتاده بود. ادامه دارد......
کپی داستان ازاد به شرط صلوات برای این شهید بزگوار♥️🌙❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ 🌹شهیده ی چهارده ساله 😭نامش میترا بود ولی دوست داشت زینب صدایش کنند میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. ✏️اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. ✏️من می‌خواهم مثل زینب (س) باشم.» میترا همه ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. ✏️برای خودش دفتر داشت،همه ی اعمال و کارهای خوبش را در دفترش می نوشت ،آخر هفته برای خودش نمره مداد و بررسی میکرد که آیا نمودارش صعودی است یا نزولی. ✏️همیشه می گفت شهادت همیشه در جبهه های جنگ نیست،اگر انسان برای خدا کار کند و بفکر او باشد و بمیرد شهید است.🖤 @Rahbarm_fa کپی ازاد
♥️ شهید شوشتری چه قشنگ‌ گفته:🙂🌿 قدیم‌ بُویِ " ایمان "میدادیم... الان ایمانمان بُو میدهد!😕😕 قدیم‌ دنبال " گُمنامی" بودیم... الان مُواظبیم ناممان گُم نشود! 💔 سر و ڪار ایمان با دل است!☁ اگر محصول‌ کارخانه‌ی عقل‌ وارد قلب‌ شود❤️ و روی آن‌تاثیر داشته باشد،😉 ایمان به وجود می‌آید وگرنه از ایمان خبرے نیست!🌱 😍 🌙 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 @Rahbarm_fa
⚠️ توی‌کتابِ‌" سه دقیقه در قیامت " اومده‌ که: [.._هر چی‌ من‌ شوخی‌ شوخی‌ انجام‌ دادم، اینا جدی‌ جدی نوشتن..._] حالا یک مثال بزنیم👇👇 😔 حواسمون باش🙃 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 @Rahbarm_fa
دوستان عزیز لطفا نظراتتون رو درباره ی فعالیت های گروه بگید☺️ @Ffffmma