#عاشقانه_های_ناب_رهبری💖🌹
گیریم که جنگ جملی هست
غمی نیست
یک فتنه بین المللی هست
غمی نیست
ما تجربه کردیم که در
لحظه ی فتنه
تا رهبر ما سید علی هست
غمی نیست
#جانم_فدای_رهبرم
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
@Rahbarm_fa
#رهبرانه❤️
جهانباخندههایتصورت
زیباتریداردبخنداینخندههایماه
کلیمشتریدارد🙃
🔹نشرحداکثری🌸
به کانال ما بپیوندید⤵️
@Rahbarm_fa
°پـس چـرا
بـه نـبـودنـت
عـادت نـمیکنـم... :)♥️
[به وقت دلتنگی]
#حاج_قاسم
#سردار
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
@Rahbarm_fa
[💔🥀]
⸤ تشنھ جان داد نسوزد سر گیسوۍ حرم
نگران بود حرامے نرود سوۍ حرم ⸣
•
#سردآر|•🙂•|
#شهیدآنہ|•🖤•|
.
.
@Rahbarm_fa
فرازی از وصیت نامه
سردار شهید قاسم سلیمانے:
•<عزت دست خداست
و بدانید اگـر
گمنامترین هم باشید
ولے نیت شما
یارۍ مردم باشد،
مےبینید خداوند
چقدر با عزت و عظمت
شما را در آغوش مےگیرد>•
@Rahbarm_fa
_✵✨✵_
✨چشم هآیتــــــ ولے حرفــــــ هایــے ناگفتهـ دارد...
✨جآݧ بهـ فداے چشم هایتــــــ ڪه غمے ناگفتهـ دارد💔
#رهبرانه
•.....• ✯ ✨🍁✨ ✯ •.....•
@Rahbarm_fa
#رهبرانه❤️
چَشـم مـا بـا دیـدن ࢪوے تو😍💛
ࢪوشـن مےشـود؛
اے همیشہ باعـث لبخنـد ما🌙❣🙃
🔹نشرحداکثری🌸
@Rahbarm_fa
❤️ #من_میترا_نیستم ❤️
#قسمت_اول 😍😍
(کبری طالبی نژاد :مادر شهید)
بعد از این که خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد، اسمش را عوض کرد
میگفت :من میترا نیستم اسمم زینبه، با اسم جدیدم صدام کنید. از باباش و مادربزرگش به خاطر این که اسمش را میترا گذاشته بودند ناراحت بود.
من نُه ماه بچه ها را به دل می کشیدم اما وقتی به دنیا می آمدند ساکت می نشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند.
اسم پسر اولم را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم. جعفر اسم های اصیل ایرانی را دوست داشت.
مادرم با این که حق انتخاب اسم بچه ها را داشت، اما حواسش بود طوری انتخاب کند که خوشاینده دامادش باشد.
زینب ششمین فرزندم بود و وقتی به دنیا آمد مادرم اسمش را میترا گذاشت. او خوب می دانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد.
بعد از انقلاب و جنگ دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد دوست داشت همه جوره پوست بیاندازد و چیز دیگری بشود
چیزی به اراده و خواست خودش نه به خاطر من جعفر یا مادر بزرگش،اینطور شد که اسمش را عوض کرد.
اهل خانه گاهی زینب صدایش می کردند. اما طبق عادت چند ساله اسم میترا از سر زبانشان نمیافتاد.
زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز، روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد.
می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود. دو دوست دیگر زینب هم میخواستند اسمشان را عوض کنند.
برای افطار دختر ها، برنج و خورشت سبزی پختم همه چیز آماده بود و منتظر آمدن دوستان زینب بودیم اما آنها بدقولی کردند و آن شب کسی برای افطار به خانه ما نیامد.
زینب خیلی ناراحت شد به او گفتم: مامان چرا ناراحتی؟ خودت نیت کن اسمت را عوض کن! ما هم کنارِتیم مادربزرگ و خواهر و برادرتم نیت تو رو میدونن.
آن شب زینب سر سفره افطار به جای برنج و خورشت، فقط نان و شیر و خرما خورد. و گفت: افطار امام علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبوده.
آنقدر محکم حرف میزد و به چیزی که میگفت اعتقاد داشت، که دیگران را تسلیم خودش می کرد.
با این که غذای مفصلی درست کرده بودم بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و بااو نون و شیر خوردم.
اون شب، زینب رو به تک تک اعضای خانواده کرد و گفت: از امشب به بعد اسم من زینبه. از این به بعد به من میترا نگید.
مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زینب صدایش کنند.
ادامه دارد...