eitaa logo
32 دنبال‌کننده
2هزار عکس
429 ویدیو
656 فایل
برای دادن نظرات پیشنهادات تبادلات به این آیدی های زیر پیام دهید 💐
مشاهده در ایتا
دانلود
هفت سین براتون آماده کردم ، اونو تو سفره دلتون میذارم . 1- سایه خدا بر سرتون 2- سلامتی بر پیکرتون 3- سرسبزی در خانه تون 4- سخاوت خدا در مال تون 5-سرنوشت نیکو در عمرتون 6- سبد سنبل در دست تون 7-سیب خنده رو لباتون پیشاپیش سال نو مبارک🌺 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 حروف اول اسمتون چیه؟ آ 👈🏻 ¹⁰صلوات ب 👈🏻 ¹⁵صلوات پ 👈🏻 ⁵ صلوات ت 👈🏻 ¹⁷ صلوات ث 👈🏻 ²⁰ صلوات ج 👈🏻 ²² صلوات ح 👈🏻 ²⁵ صلوات خ 👈🏻 ⁹ صلوات د 👈🏻 ³⁰ صلوات ر 👈🏻 ³¹ صلوات ز 👈🏻 ¹⁹ صلوات س 👈🏻 ³ صلوات ش 👈🏻 ³² صلوات ص 👈🏻 ¹⁸ صلوات ط 👈🏻 ⁹ صلوات ظ 👈🏻 ³ صلوات ع 👈🏻 ¹³ صلوات غ 👈🏻 ¹⁴ صلوات ف 👈🏻 ² صلوات ق 👈🏻 ³² صلوات ک 👈🏻 ¹² صلوات گ 👈🏻 ²³ صلوات ل 👈🏻 ¹¹ صلوات م 👈🏻 ²² صلوات ن 👈🏻 ²⁶ صلوات و 👈🏻 ²¹ صلوات ه 👈🏻 ³¹ صلوات ی 👈🏻 ³⁷ صلوات میدونی اگر اینو بفرستی تو گروه ها چقدر صلوات فرستاده میشه 😇 پس پیش قدم باش ثوابش رو تقدیم کن به امام زمان(عج) @Rahbarm_fa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣1⃣ گفتم: «خیلی حرف می زند.» خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.» از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم. چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم. مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم. مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣1⃣ کلاه سرش گذاشته بود تا بی موی اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.» بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق های زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دم در اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن. ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم.» به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر درنیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی ام است. یک روز بود، ببین یک را کرده ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست کاری کرده ام، پدرم را درمی آورند.» می ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیف مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حال خودم بکنم.» باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می شد. رفتم آن یکی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساک دستم بود. ادامه دارد...✒️ 🎀 @Rahbarm_fa 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 کپی ازاد
حــاج حسین یڪتا رو میشنــاسی؟🦋 بیــآ اینجــآ جمــلات نــاب شونو بشنــو😍😍 https://eitaa.com/joinchat/833749052C666046376c بیــا توهمـ شهیــدهـ زندهـ شو😉
مے خوای با امــامـ زمــانت دوست شی؟🙃 بپـــر تو ڪانال😉 https://eitaa.com/joinchat/833749052C666046376c ورود مختص دختــران حضرت زهرا🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌼 🌸 🍀 🔻 آغاز سال ۱۴۰۰ سال مزین با شعار « سال تولید؛ پشتیبانی ها و مانع زدایی ها» بر شما بزرگوار و خانواده محترم مبارک آرزوی سالی سرشار از خوشی و عافیت 🌸سال نو مبارک🌸  🌸 🌺🍃🌸‌ 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 @Rahbarm_fa
💐 عید نوروز و حلول سال نو را تبریک میگویم💐 🔺سال ۱۴۰۰، سال "تولید؛ پشتیبانی‌ها، مانع‌زدایی‌ها" @Rahbarm_fa