eitaa logo
32 دنبال‌کننده
2هزار عکس
429 ویدیو
656 فایل
برای دادن نظرات پیشنهادات تبادلات به این آیدی های زیر پیام دهید 💐
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣3⃣ دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. 🔸 فصل ششم شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣3⃣ بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد. وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. ادامه دارد...✒️ کپی ازاد🦋 @Rahbarm_fa
اگر انسان در هر ۲۴ساعت یک تذکر به خودش بدهد بد نیست. بهترین موقع برای چنین تذکری لحظه‌های بعد از پایان نماز و وقتیست که سر به سجده می‌گذارید. همان وقت، اعمال خودتان طی صبح تا شب آن روز را مرور کنید. از خودمان بپرسیم؛ در این ۲۴ساعتی که بر ما گذشت، آیا کارهایمان برای رضای خدا بود؟! | شهید همت | سالروز تولد شهید همت🌸 @Rahbarm_fa
آخرین قسمت ۲ امشب ☹️
🚨 ⚠️ پخش متوقف شد و مابقی سریال سانسور شد! ⚠️ لحظاتی قبل شبکه سه با یک زیرنویس بحث برانگیز خبر از پخش قسمت آخر گاندو داد‼ ️طبق تیزرهای منتشرشده از سریال و داستان فعلی، با فشار هایی که به صداوسیما وارد شده، پخش این سریال متوقف شده است‼️ باید با مطالبه گری گسترده از صدا و سیما مانع این سانسور شد. 👇همه با هم با نشر حداکثری و تماس با روابط عمومی صدا و سیما مانع این اقدام شویم. 👈دوستان توجه کنند که مطالبه باید جدی و محترمانه باشد. 🔻تماس با 162 🔻سامانه پیامکی 3000025، 30000162 🔻شورای نظارت 64040 🔻پیامک 200064040 🔻گویای بازرسی 0212216434 اقای اسماعیلی 09122263000 دکتر علی عسگری 09121045555 موسوی مقدم قائم مقام 09128279141 رنجبران روابط عمومی صدا و سیما 09122132698 روابط عمومی صدا و سیما 02122652880 🌹🌹🌹
شبتون شهدایی🌹
یاعلی👋🌱
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونی مشکل‌ماچیه؟؟ مشکل اینه‌ما دین‌داریمون‌ڪج وکولست.. 🎙 ✔️ @Rahbarm_fa