🚨 #فوری #بسیار_مهم
⚠️ پخش #گاندو متوقف شد و مابقی سریال سانسور شد!
⚠️ لحظاتی قبل شبکه سه با یک زیرنویس بحث برانگیز خبر از پخش قسمت آخر گاندو داد‼
️طبق تیزرهای منتشرشده از سریال و داستان فعلی، با فشار هایی که به صداوسیما وارد شده، پخش این سریال متوقف شده است‼️
باید با مطالبه گری گسترده از صدا و سیما مانع این سانسور شد.
👇همه با هم با نشر حداکثری و تماس با روابط عمومی صدا و سیما مانع این اقدام شویم.
👈دوستان توجه کنند که مطالبه باید جدی و محترمانه باشد.
🔻تماس با 162
🔻سامانه پیامکی 3000025، 30000162
🔻شورای نظارت 64040
🔻پیامک 200064040
🔻گویای بازرسی 0212216434
اقای اسماعیلی
09122263000
دکتر علی عسگری
09121045555
موسوی مقدم قائم مقام
09128279141
رنجبران روابط عمومی صدا و سیما
09122132698
روابط عمومی صدا و سیما
02122652880
🌹🌹🌹
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونی مشکلماچیه؟؟
مشکل اینهما دینداریمونڪج وکولست..
#استادرائفیپور🎙
#پیشنهاددانلود✔️
@Rahbarm_fa
پایان #گاندو2 همزمان با پایان تعطیلات، ادامه سریال بعد از انتخابات!
در واقع تمام نشد، تمامش کردند!
در تاریخ بنویسید که چگونه یک سریال پیکره دولت را متزلزل میکند!
@Rahbarm_fa
#گاندو #گاندو2
#نه_به_توقف_گاندو
🔴 حرف دل صداوسیما درباره گاندو
با عرض پوزش از بینندگان عزیز به دلیل به وجود آمدن پاره ای از مشکلات در پخش مجموعه #گاندو ، به اطلاع می رساند انشاالله ادامه این مجموعه به طور کامل از مرداد ماه امسال و پس از برطرف شدن موانع تولید و پخش این مجموعه پخش خواهد شد.
از طرفِ صداوسیما
@Rahbarm_fa
#گاندو #گاندو2
#نه_به_توقف_گاندو
#تلنگـــر
تو سوره یوسف گفته که بـــرای دیــــدن و انتظار یک پیامبر در اون زمان
دو نفــــر (حضرت یعقوب و زلیخا) انقدر اشک ریختند کــــور شدند....
اونوقت من وتو برای امام زمانمون چی کار کردیم؟
#التماس_اندکی_تفکر....
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣3⃣
#فصل_ششم
مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند.
دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣4⃣
#فصل_ششم
به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.
ادامه دارد...✒️
@Rahbarm_fa