روز بیست و یکم:راستش بنظرم یه حسی هست که آدم اگه تجربش کنه براش با همه حس ها فرق میکنه و حس غریبی داخلش داره انگار که وارد یه دنیا دیگه شده با قوانین دیگه آدم های دیگه احساسات دیگه و بخاطر همین حس غریب بودن میده ولی کم کم آشنا میشی با اون قوانین جدید آدم های جدید احساسات جدید این حس بنظر من همیشه قرار نیست خوشایند باشه شاید میتونه ترس باشه اظطراب باشه یا صرفا همون چیزی نباشه که تو فیلما نشون میدن شاید یه حسیه که حاضری بخاطرش تموم دنیا رو کنار بزاری فقط برای یک نفر، اونم بی اهمیت از همه چیز امیدوارم آدمی بیاد تو زندگیتون که بتونید عشق رو باهاش تجربه کنید و باهاش زندگی کنید زندگی رو، عشقی که بهتون حس آزادی بده نه زندان حس امنیت بده نه ترس بهتون آرامش بده نه اظطراب از نظر من عشقی که توش فقط فقط سردرگمی ترس و استرس هست اون عشق نیست اون چیز دیگه ای شاید کسی اصلا من رو درک نکنه و قبولم نداشته باشه ولی اینم نظر من بود خب

از تمام وجودم به کمک نیاز دارم و فقط دلم میخواد بگم کمک یکی بیاد منو از این باتلاق بکشه بیرون

امروز بجای اینکه برم مدرسه، با مامانم کیک سیب و دارچین درست کردیم🛐✨

-

خدا فراموش نمیکنه... :) 🆔@BarayeAgaahi

بالاخره بارون:))))

هوا الودست ولی خب...

✨

I still remember 3th December me in your sweater you said it looks better.....

روز بیست و دوم: امروز من با اظطراب و غم شروع شد و به اورتینک داشت ادامه پیدا می‌کرد که بعد از مدت ها شروع کردم به کیک درست کردن و این بهم کمک کرد پادکست درمورد اظطراب گوش کردم که شاید کمکم کنه با غرزدن و عصبانیت و عذاب وجدان گذشت با حرف زدن با دوستم موقع بارون گذشت با دیدن سریال گذشت با شوق اومدن کسی به خونه تا همه چیو براش بگی گذشت با تصمیم به اینکه بی خیال باشم گذشت با بغضی که تو گلومه گذشت و درنهایت خونه مادربزرگ و حرف های نصفه شبی با خواهر:)))) ولی من حالم خوب نبود ولی دارم ادامه میدم نفس میکشم و زندگی میکنم و هردفعه میگم اشکال نداره با اینکه تا بهش فکر میکنم سوزشی توی معدم از درد احساس میکنم:))))) ولی در آخر خداراشکر بابت زندگی کردن و نفس کشیدن و عزیزانمون