روایت زندگی از زبان پدر شهید:
❓آقای نوری فکر می کردید بابک یک روزی شهید بشود؟
واقعیتش را بگویم، ما اصلا بابک را نشناختیم، الان که بابک شهید شده می بینم که پسرم چقدر در انجمن های خیریه فعال بوده، می بینم همه جا او را می شناختند اما انگار فقط ما هنوز او را نشناخته بودیم.
❓فرزند چندمتان بود؟
بابک کوچکترین پسرم بود، به جز او دو پسر و دو دختر هم دارم.
❓متولد چه سالی بود؟
بابک من 21 مهر سال 71 به دنیا آمد و۲۷ آبان 96 هم شهید شد.
چطور شد که بابک این راه را انتخاب کرد؟
نه اینکه بابک پسرم باشد و این را بگویم نه.
ولی بابک یکی از فعال ترین جوان های شهرمان بود.سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بود. اصلا هم تک بعدی نبود و بواسطه سن وسالش جوانی می کرد و از همه قشری هم دوست و رفیق داشت
یعنی دوست باشگاهی داشت دانشگاهی مسجدی و هیئتی
از فعالین هلال احمر و بسیج فعال بود در کارهای خیر بهزیستی شرکت می کرد حتی بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یاد بودشهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده، رئیس بنیاد شهید دیروز که به خانه ماآمده بود به من گفت که می دانستی پسرت چقدر برای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید؟
من اینجاتازه فهمیدم که زمان ساخت این بنا بابک به مسئولان گفته بود که چه شمابودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان اینقدر بلند و پر خیر و برکت است که این بنای یاد بود ساخته می شود و بعدا شماحسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید.
بجز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود.
ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد
❓دانشجوی چه رشته ای بود؟
بابک دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه این ها را ول کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت.
❓خب این اتفاق چطور افتاد؟
به خاطر اعتقاداتش.
بابک قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود ، دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم.
امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست، پرس و جو کردم فهمیدم که رفته اعتکاف. سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت پیش ما.
من گفتم بابک جان چرا در این موقعیت رفتی اعتکاف، می ماندی سال دیگر می رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم.
گفت نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و ... فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم...
حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم ، یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده بودیم که می دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد.
به من گفت که بابا شما به تصمیمات من اعتماد داری یا نه؟ پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم...فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است.
الان که فکر می کنم می بینم بابک خودش هم می دانست که چه مسیری را می خواهد برود و به ما هم این پیام را می داد اما ما متوجه نمی شدیم.
❓شما از ماجرای اعزامش به سوریه خبر داشتید؟
به طور مستقیم با من این موضوع را مطرح نکرد اما می دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و هر روز می رود و می آید و اصرار می کند که من را اعزام کنید.
تا اینکه بالاخره با اعزامش موافقت شد و فکر می کنم واقعا این موافقت هم کار خدا بود. بابک یک روز قبل از اعزامش ، در مسجد باب الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که مسجد آذری های مقیم رشت است و همه بابک را آنجا می شناسند، از همه نمازگزاران مسجد بعد از نماز خداحافظی کرده بود، به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می خواهم بروم خارج از کشور.
آن موقع همه فکر می کردند می خواهد برود آلمان.
❓چرا آلمان؟
چون من و برادرانش خیلی اصرار داشتیم که برود آلمان ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کرده بودیم اما خودش قبول نمی کرد برود.
آن روز مردم فکر کرده بودند که بالاخره اصرار های ما جواب داده و بابک راضی شده به آلمان برود.
❓اما به جای آلمان از سوریه سردرآورد؟
بله همین طور است...بابک همه را شوکه کرد.
❓کی اعزام شد؟
همان اوائل آبان. فکر می کنم دوم یا سوم بود.
❓یعنی فاصله اعزام تا شهادتش 26 روز بود؟
بله ...
می بینید چقدر برای شهادت عجله داشت، من 50 ماه سابقه جبهه دارم اما شهید نشدم، ولی این پسر آنقدر با همه وجودش شهادت را می خواست که به یک ماه نکشیده طلبیده شد و رفت.
❓در آخرین مکالمه چه چیزهایی به همدیگر گفتید؟
آن روز وقتی بابک تماس گرفت من از تهران داشتم برمی گشتم رشت که بروم مشهد.
بابک تا شنید من می خواهم بروم مشهد گفت آقا جان قول بده من را دعا کنی.
من گفتم : پسرم ، قربانت بروم ، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا بکنی
... گفت نه آقا جان قول بده ... هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف های بین من و بابک.
نکته جالب اینجاست که بابک همان روز از من خواست که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتش را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتش من اصلا خبر نداشتم که مزارش را کجا در نظر گرفته اند اما وقتی که برای تشییع او رفتیم دیدم که خانه جدید بابک درست کنار بچه های عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان من بودند و در جبهه شهید شدند .
دیدم بابک با دوستان من همجوار شده. همان موقع به او گفتم بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به خواسته ات رساند...
خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی.
❓بعد از شهادت هم چهره بابک را دیدید؟
بله در معراج شهدا من و بقیه خانواده صورت زیبایش را دیدیم.
بابک من علاوه بر اینکه چهره زیبایی داشت سیرت زیبایی هم داشت و این زیبایی بعد از شهادتش واقعا در صورتش موج می زد.
باور کنید با اینکه جانی در بدنش نبود اما اصلا رنگ صورتش عوض نشده بود
https://eitaa.com/Rahrovanaeshohadaa
🌹 دعوتنامه ای از طرف شهدا 🌹
🦋 حضور هیچ کس در این کانال اتفاقی نیست ،شما به مهمانی شهدا دعوت شده اید،
🦋 شهدای عزیز تک تک شما بزرگواران را در این ضیافت صلوات دعوت نموده اند
💫اینجا کنار همیم تا شهدا نگاهمان کنند.
💫یادمان نرود هزاران شهید خرج من وتو شده است.
💫 ثواب نشر و تبلیغ کانال رهروان شهدا تقدیم شما عزیزان.
💫دوستان خود را به این کانال دعوت کنید. مطمئن باشید که شهدا حق واسطه گری شما را به خوبی انجام میدهند.
https://eitaa.com/Rahrovanaeshohadaa
❣با نیت وارد شوید❣
💖 کانال رهروان شهدا 💖
https://eitaa.com/Rahrovanaeshohadaa
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📌ختم صلوات امروز هدیه نثارخانم حضرت زهرا سلام الله علیها به نیابت ازامام همه شهدا وشهدایی که امرور سالروز ولادت ویا شهادتشون هست علی الخصوص شهید عزیز 👇
🕊امان الله جزینی🌹
‼️پست زندگینامه شهدا رو به گروه ها ومخاطبانتون ارسال بفرمایید اجرتان باشهدا🤲🌺‼️
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺
🌷♥️🌷♥️🌷♥️🌷♥️🌷♥️🌷♥️🌷
چقدر شـهدا شبیه یڪدیگرند!😍😭
وما همچنان در حسرت جاماندن از شهدا.😭💔
سردار شهید امان الله جزینی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۳/۱۱/۳
محل ولادت: روستای احمدآباد از توابع درچه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۲
مزار: گلزار شهدای روستای احمدآباد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
📚معرفی کتاب از شهید امان الله جزینی:
✔️براساس زندگی سردار شهید امان الله جزینی
✔️اُردی بهشت
https://eitaa.com/Rahrovanaeshohadaa
─━━━⊱✿•❅•✿❅⊰━━━─
🔰زندگینامه شهید والامقام امان الله جزینی
💐🍃شهید امان الله جزینی فرزند محمد علی سوم بهمن ماه ۱۳۳۳در روستای احمد آباد از توابع درچه در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود،
فعالیت های قبل از انقلاب:
شرکت در جلسات اصفهان و تهیه وتکثیر اعلامیههای امام خمینی ره،تا فعالیت در کمیته های امنیتی محلی و به راه انداختن تظاهرات از جمله اقدامات او در جریان انقلاب بود.
🌺🍃این شهید عزیز عضو شورای سپاه پاسداران درچه شهر شهدای نمونه کشور است و با دارا بودن ۳ فرزند که یکیشان در راه بود و تک پسر خانواده بود راهی جبهه های حق علیه باطل شد
در جبهه ی دزفول و عملیات فتحالمبین شرکت داشت و در عملیات بیتالمقدس جانشین فرمانده گردان مسلم بود .
🥀🕊سرانجام شهید جزینی در اردیبهشت سال ۶۱ به فیض شهادت نائل آمد.
ایشان به دوستان خود گفته بود که من ۲ ساعت دیگر شهید میشوم و دقیقا ۲ ساعت بعد در حین خاموش کردن آتش تیربار دشمن بر اثر اصابت ۱۹ تیر دشمن به سینه خود به شهادت میرسند.
قسمتی از وصیت نامه:
خواهرم حجاب را ،حجاب را، عفت را،عفت را ،سرلوحه ی زندگی قرار دهید و زینب گونه زندگی کنید و خود را تربیت کنید.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
https://eitaa.com/Rahrovanaeshohadaa
💝 رهروان شهدا 💝
🌹✨🌿🌹✨🌿🌹✨
از شیطان پرسیدند:
گمراه کردن شیعیان چه سودی دارد؟!
👹گفت:
امامِ اینها کـه بیایـد روزگـارمـن سیاه
خواهد شد!
اینهاکه گناه مۍڪنند امامشان دیرتر
می آید.😔
↫ #تلنگر
↫ #اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
https://eitaa.com/Rahrovanaeshohadaa
در اداره خیلی سعهی صدر در برخورد با مراجعهکنندگان داشت. یادمه پیرمردی آمده بود که به سختی گوشهایش میشنید. علی آقا یکی دو ساعت معطل شد تا کار آن پیرمرد به نحو احسن انجام شود. ذرهای اخم و ناراحتی در وجودش نمیدیدم.
#شهید_علی_محمد_صباغ_زاده
https://taaghche.com/book/21883/%D9%85%D8%B2%D8%AF-%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D8%B5-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B5%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87
🌹کانال رهروان شهدا🌹
https://eitaa.com/Rahrovanaeshohadaa